جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

وداع و آماده‏ی پرواز

زمان مطالعه: 6 دقیقه

یکبار دیگر در پشت همین سنگرها و در زمینی که شبیه خاکستر است، نیروها با یکدیگر وداع می‏کنند. چهره‏ی یکدیگر را از خاطره حذف. با هر چه تعلق خاطر است خداحافظی می‏کنند. در این لحظه‏های آخر باید از محبت دوست و همرزم و همسنگر و بسیجی‏ها هم گذشت. باید با آنها خداحافظی کرد. محبت آنها هم مانع پرواز می‏شود. هر چند بسیاری از آنها آماده پرواز شده‏اند، ولی باید همه چیز را به آن دنیا حواله کرد. باید از دوستانی خداحافظی کنی، که تا آخرین نفس و قدم در کنار یکدیگر خواهید بود و شاید او برود و تو بمانی، و یا او بماند و تو بروی. سیاهی غروب دل را روشن می‏کند. چهره‏ی بچه‏ها ناشناخته‏تر می‏شود. آنچه که بیش از هر چه قابل آشنایی است صدای گریه‏هایی است که گاه و بی گاه آن را شنیده‏ای و از روی آن می‏توانی چهره‏ی پاک و منوری را در ذهن خود تصور کنی. وداع جدی می‏شود. چهره‏ها هم از دست می‏رود. فقط اندامی مانده و صدایی.

»ما را حلال کنید… هر خوبی و بدی دیدید. ان شاء الله دیدار به قیامت هر کس هم رفت، شفاعت یادش نره… محتاجیم، دعا کنید…»

بعضی واقعا نورانی شده‏اند و می‏درخشند، مثل ماه. بعضی‏ها هم دست از

شوخی و بذله گویی بر نمی‏دارند؛ می‏خندند و می‏خندانند و روحیه می‏دهند. اذیت می‏کنند و آن هنگام که گمان بد می‏بری، تو را در آغوش می‏گیرند و های های گریه می‏کنند. تو فکر می‏کنی بعضی‏ها اشتباه آمده‏اند و زیادی شوخی می‏کنند. خصوصا امشب که شب حمله است، ولی خیلی زود متوجه می‏شوی که تو اشتباه کرده‏ای. چون همان افراد دور از چشم همه به گوشه‏ای می‏روند، سر به خاک می‏گذارند و با خدای خود راز و نیاز می‏کنند. تو هم مانند سایر بچه‏ها در گرما گرم محبت سینه‏ی دیگران فشرده می‏شوی و فردایی روشن را برای خود می‏بینی: شهادت یا پیروزی.

با هدایت تو گروهانت و دسته‏ات در دو قایق سوار می‏شوند. 12 نفر سوار بر یک قایق. 13 نفر در قایق دیگر. گروهان در هفت قایق. گردان در 25 قایق و حالا پنج گردان آماده حرکت شده‏اند، یعنی بیش از 100 قایق آماده حرکت‏اند. این دفعه انتظار بر روی آب و داخل قایق است و نه روی زمین و پشت میدان مین. باید خط توسط غواصها شکسته شود. آنها یک ساعت قبل رها شده‏اند و هم اکنون باید نزدیک دشمن باشند.

باز هم سکوت زیباست. لحظه‏ها هم گذرا، اما خیلی کند. همراه با احساسات مخصوص قبل از عملیات. ترس نیست، وحشت نیست، نوعی اضطراب و دلهره است. قابل کتمان هم نیست. مثل هنگامی که معلم آدم را برای پس دادن درس صدا می‏زد. اما آنها که آماده‏ترند کمتر دلهره دارند، ولی کسانی که کمتر آماده‏اند، بیشتر اضطراب دارند. ولی به هر حال یک تپش نابجا به سراغ آدم می‏آید و ضربان قلب ناهماهنگ شود. وضعیت عادی نیست، حدود 2000 نفر آماده یورش. تجدید دوباره‏ی الله اکبر. کشتن عراقی، تصرف پد، و در هم کوبیدن خط اول دشمن.

غواصها زیر آب از لابلای نی‏ها جلو می‏روند. اول از موانع خورشیدی و سپس مینهای شناور عبور می‏کنند. از زیر آب بالا می‏آیند. عینکهای مخصوص غواصی را بالا می‏زنند و به عراقی‏ها حمله می‏کنند. یک دعوای دیگر. بیچاره

عراقیها. خواب آنها را غافلگیر کرده ولی اجل آنها را امان نمی‏دهد. مقاومت می کنند، ولی چقدر؟ 30 دقیقه!

بی سیم‏ها روشن و فرمان حمله صادر می‏شود. موتور قایقها دل آب را شخم می‏زنند. از لابلای نیزارها عبور می‏کنند و بر یکدیگر سبقت می‏گیرند. آب به داخل قایقها پاشیده می‏شود. نیروها کمی خیس می‏شوند، ولی خیلی زود قایقها به یک سیاهی برخورد می‏کنند. یک دیواره‏ی خاکی در دل آب. آب به او تنه می‏زند ولی او خیلی محکم است. به او می‏گویند پد. نیروها از قایق فرو می‏ریزند و در کناره‏ی پد، به چپ و راست باز می‏شوند. عراقی‏ها رفته‏اند. 300 متر عقب‏تر در پشت یک خاکریزی که از قبل طراحی شده، مقاومت می‏کنند.

فعلا خشکی بهتر از قایق است. روی آب و در اختیار موجها. هر چند شهادت روی آب دو برابر ثواب دارد، ولی اینجا هم باید دنبال ثواب بود و هم دنبال نابودی دشمن. توی کتاب دعا هم ثواب زیاد است، ولی بدون امر به معروف و نهی از منکر و بدون جهاد در راه خدا با هدایت امام زمان و ولی فقیه چندان مؤثر نیست. دعا همراه با سلاح، ذکر توأم با شلیک، توسل همراه با حمله. و توکل همراه با شجاعت. زیر پا سفت است، چیزی شبیه خاکریز. ولی روی آن یک جاده می‏گذرد. سنگرها از آن طرف راه دارد و از طرف آب یک پنجره‏ی کوچک برای دیده بانی به روی آب تعبیه شده. خیلی جالب است. ولی نمی‏توان از سنگرها استفاده کرد چون باید رفت آن طرف پد و آن وقت در تیررس مستقیم عراقی‏های وحشتزده قرار می‏گیری.

تا اینجا تعدادی از نیروها در شیب پد افتاده‏اند. تعدادی مجروح و تعدادی شهید. امواجی که از حرکت قایقها ایجاد می‏شود، با خون شهیدان در هم می‏آمیزد و دوباره به هور بر می‏گردد. عملیات حمل مجروح و شهید شروع شده، ولی گلوله باران عراقی‏ها مثل همیشه دیوانه وار است. تمام پد را زیر آتش دارند و بسیاری از خمپاره‏ها خطا رفته و داخل آب منفجر می‏شوند. آنگاه یک صدای تالاپ و بعد پرتاب آب به بالا. گویی یک مشت ریگ در دست گرفته‏ای و از آن

بالا داخل آب می‏ریزی. یک لحظه هم قطع نمی‏شود.

سوز صبحگاهی تأثیری بر این منطقه که در جنوب واقع شده ندارد و هر کس خیس شود، باید سریع خود را خشک کند. ولی چطوری؟ راهی وجود ندارد و باید صبر کند. یا لباس خود را بیرون بیاورد. اگر ترکش هم که بخورد نور علی نور می‏شود. آدم حسابی کلافه می‏شود. سوز سرما، سوزش ترکش و سردی آب. با این حال باید به دیگران هم کمک کرد. عده‏ای از بچه‏ها با استفاده از سرنیزه سنگر کوچکی در سینه کش پد ساخته‏اند و در آن جای گرفته‏اند، چندان مؤثر نیست، ولی از نظر روحی خوب است.

نزدیکیهای صبح فرمانده گروهان، تصمیم می‏گیرد با هماهنگی گردان، یک دسته را برای نزدیک شدن به خط احتیاط عراقی‏ها که در 300 متری پد قرار دارد، بفرستد. تو و نیروهای دسته‏ات انتخاب می‏شوید. باید به هر شکل شده و با استفاده از گرگ و میش هوا به آن خاکریز نزدیک شد و راه را برای رسیدن بقیه‏ی نیروهای گردان باز کرد. توکلت علی الله. مسئول گروهان خیلی عجله دارد. اول خودش می‏رود آن طرف پد و روی زمین می‏خوابد. تو را صدا می‏زند، تو هم می روی. موانع طبیعی زیادی سر راه نیست. فقط چند جا زمین بر آمده شده و چند بوته در فاصله‏ی این 300 متر دیده می‏شود. اگر هوا روشن شود و نیروها جای پای بیشتری پیدا نکرده باشند، احتمالا باید عقب نشینی کنند. از قرار معلوم فقط یکی از لشکرها آن هم حدود 10 کیلومتر آن طرف‏تر توانسته از پد بگذرد و به طرف شرق دجله حرکت کند، ولی ربطی به این منطقه ندارد و ما باید خودمان راه را باز کنیم.

از فرمانده گروهان می‏خواهی که نیروهای دسته را پشت سر تو بفرستد و او قبول می‏کند.

هیجان زیادی حاکم است. گلوله‏های سرگردان هم امان نمی‏دهند. عراقی‏ها هم متوجه تصمیم رزمندگان شده‏اند و آتش تیر بارهایشان یک لحظه قطع نمی‏شود. یکی از نیروها هنگام عبور از پد تیر خورده و همان بالا افتاده. زنده

است ولی قدرت تکان خوردن ندارد. عراقی نامرد هم تصمیم دارد او را دوباره هدف قرار دهد، ولی نمی‏تواند. یکی از بچه‏ها با شجاعت تمام روی پد می‏رود و او را روی سینه می‏اندازد و به پایین پد می‏کشد. هوا هنوز روشن نشده و به همین دلیل عراقی‏ها نمی‏توانند خوب منطقه را ببینند. آنها به طرف هر سیاهی متحرک شلیک می‏کنند.

یا علی! باید رفت. یا حسین (ع(، خودت کمک کن. یا فاطمه (س(، دست ما را بگیر. حرکت را شروع می‏کنی. آهسته و آرام. جز سر، تمام بدنت در پایین‏ترین حد قرار گرفته. نگاه می‏کنی و به جلو می‏روی. گاهی اوقات ناخودآگاه می‏ایستی. قدر بوته‏های خشک هم حالا معلوم می‏شود. نیروها هم با فاصله‏ی کمی پشت سر تو هستند. فریاد مسئول گروهان تو را به خود می‏آورد.

»… برو. وقت نداریم. عجله کن. ما آتیش می‏ریزیم… یا علی بگو…»

کلمه‏ی آخر تو را تکان می‏دهد. یا علی، جانم علی. نیم خیز می‏شوی. دو لا دو لا می‏روی. با سرعت. فاصله کمتر می‏شود. حدود 100 متر. پشت یک تپه کوچک می‏خوابی. حالا صدای عراقی‏ها به خوبی شنیده می‏شود. در تکاپو هستند. تیربارشان گیر کرده. صدای تلق تلوق می‏آید. یک خیز دیگر کافی است. فقط 100 متر. دویدن صبحگاه به یادت می‏آید. تویی که کیلومترها می‏دویدی، حالا 100 متر چیزی نیست. تازه آن همه فوتبال بازی کرده‏ای. مثل باد دنبال توپ دویده‏ای، حالا هم باید بدوی، فقط مارپیچ. قسمتی از خاکریز دشمن هم گویی عراقی نیست، چون تا اینجا از آن نقطه شلیک نکرده‏اند. نیروها پشت سر تو تراکم کرده‏اند. آب دهان را قورت می‏دهی. به نیروهایت نگاه می‏کنی. همه نفس نفس می‏زنند. امکان ارتباط با گروهان نیست. باید به جلو رفت. باید به جلو رفت. باید خاکریزها را گرفت. اول تجافی. نیم خیز می‏شوی. بعد این تو نیستی که می‏روی، پاهایت می‏روند و جسم تو را می‏کشند. با سرعت تمام. با تمام توان. گویی سگ هار دنبالت کرده. یک لحظه فکر می‏کنی تیر خوردی و به زمین افتادی. ولی دست یک نفر از پشت تو را از وهم خارج می‏کند. آرپی چی زن

دسته. سایه به سایه با تو می‏دود. می‏خواهد از تو هم جلو بزند. قدش کوتاهتر و گامهایش سریعتر. شاید خنده‏ات گرفته باشد.فاصله تمام شد. 20 متر. به پشت سر نگاه می‏کنی. تمام نیروها خودی روی خاکریز ایستاده و تکبیر می‏فرستند.

پس تو هم تکبیر بگو. الله اکبر…

خودت هم متوجه اوضاع نیستی. شاید آخرین نفری هستی که به خاکریز رسیدی. اکثر نیروها زودتر از تو خود را در آغوش خاکریز رها کردند و قبل از آنکه گرد و خاک به هوا بلند شود، رگبار گلوله و نارنجکهای متعددشان آن طرف خاکریز را تبدیل به جهنم کرد. چند تیر پراکنده از آن سوی خاکریز یعنی فرار عراقی‏ها، بلافاصله به آن طرف خاکریز می‏روی و عراقی‏ها در دشت رو به رو و به صورت پراکنده در حال فرار. چند مقاومت بی مزه در داخل سنگرهای اجتماعی خنده آور بود و صدای انفجار هر نارنجک یعنی تکه تکه شدن چند عراقی.

حالا نوبت نیروهای دسته است. همه به روی خاکریز رفته و رو به پد تکبیر می‏گویند. چند دقیقه بعد تمام نیروهای گردان، خود را به خاکریز می‏رسانند و جای پای لشکر محکم می‏شود. گردانهای بعدی می‏آیند و مستقر می‏شوند. با روشن شدن هوا، انبوه برادران ارتشی دیده می‏شوند که به صورت یک واحد رزمی آماده و منظم از پد عبور کرده و در منطقه گسترده می‏شوند. این عملیات به صورت مشترک همراه با برادران ارتشی صورت می‏گیرد. وسایلشان تکمیل است. از همین امروز ظهر غذای گرم خواهیم خورد. آشپزخانه‏های صحرایی و برنج داخل پلاستیک.