یکبار دیگر در پشت همین سنگرها و در زمینی که شبیه خاکستر است، نیروها با یکدیگر وداع میکنند. چهرهی یکدیگر را از خاطره حذف. با هر چه تعلق خاطر است خداحافظی میکنند. در این لحظههای آخر باید از محبت دوست و همرزم و همسنگر و بسیجیها هم گذشت. باید با آنها خداحافظی کرد. محبت آنها هم مانع پرواز میشود. هر چند بسیاری از آنها آماده پرواز شدهاند، ولی باید همه چیز را به آن دنیا حواله کرد. باید از دوستانی خداحافظی کنی، که تا آخرین نفس و قدم در کنار یکدیگر خواهید بود و شاید او برود و تو بمانی، و یا او بماند و تو بروی. سیاهی غروب دل را روشن میکند. چهرهی بچهها ناشناختهتر میشود. آنچه که بیش از هر چه قابل آشنایی است صدای گریههایی است که گاه و بی گاه آن را شنیدهای و از روی آن میتوانی چهرهی پاک و منوری را در ذهن خود تصور کنی. وداع جدی میشود. چهرهها هم از دست میرود. فقط اندامی مانده و صدایی.
»ما را حلال کنید… هر خوبی و بدی دیدید. ان شاء الله دیدار به قیامت هر کس هم رفت، شفاعت یادش نره… محتاجیم، دعا کنید…»
بعضی واقعا نورانی شدهاند و میدرخشند، مثل ماه. بعضیها هم دست از
شوخی و بذله گویی بر نمیدارند؛ میخندند و میخندانند و روحیه میدهند. اذیت میکنند و آن هنگام که گمان بد میبری، تو را در آغوش میگیرند و های های گریه میکنند. تو فکر میکنی بعضیها اشتباه آمدهاند و زیادی شوخی میکنند. خصوصا امشب که شب حمله است، ولی خیلی زود متوجه میشوی که تو اشتباه کردهای. چون همان افراد دور از چشم همه به گوشهای میروند، سر به خاک میگذارند و با خدای خود راز و نیاز میکنند. تو هم مانند سایر بچهها در گرما گرم محبت سینهی دیگران فشرده میشوی و فردایی روشن را برای خود میبینی: شهادت یا پیروزی.
با هدایت تو گروهانت و دستهات در دو قایق سوار میشوند. 12 نفر سوار بر یک قایق. 13 نفر در قایق دیگر. گروهان در هفت قایق. گردان در 25 قایق و حالا پنج گردان آماده حرکت شدهاند، یعنی بیش از 100 قایق آماده حرکتاند. این دفعه انتظار بر روی آب و داخل قایق است و نه روی زمین و پشت میدان مین. باید خط توسط غواصها شکسته شود. آنها یک ساعت قبل رها شدهاند و هم اکنون باید نزدیک دشمن باشند.
باز هم سکوت زیباست. لحظهها هم گذرا، اما خیلی کند. همراه با احساسات مخصوص قبل از عملیات. ترس نیست، وحشت نیست، نوعی اضطراب و دلهره است. قابل کتمان هم نیست. مثل هنگامی که معلم آدم را برای پس دادن درس صدا میزد. اما آنها که آمادهترند کمتر دلهره دارند، ولی کسانی که کمتر آمادهاند، بیشتر اضطراب دارند. ولی به هر حال یک تپش نابجا به سراغ آدم میآید و ضربان قلب ناهماهنگ شود. وضعیت عادی نیست، حدود 2000 نفر آماده یورش. تجدید دوبارهی الله اکبر. کشتن عراقی، تصرف پد، و در هم کوبیدن خط اول دشمن.
غواصها زیر آب از لابلای نیها جلو میروند. اول از موانع خورشیدی و سپس مینهای شناور عبور میکنند. از زیر آب بالا میآیند. عینکهای مخصوص غواصی را بالا میزنند و به عراقیها حمله میکنند. یک دعوای دیگر. بیچاره
عراقیها. خواب آنها را غافلگیر کرده ولی اجل آنها را امان نمیدهد. مقاومت می کنند، ولی چقدر؟ 30 دقیقه!
بی سیمها روشن و فرمان حمله صادر میشود. موتور قایقها دل آب را شخم میزنند. از لابلای نیزارها عبور میکنند و بر یکدیگر سبقت میگیرند. آب به داخل قایقها پاشیده میشود. نیروها کمی خیس میشوند، ولی خیلی زود قایقها به یک سیاهی برخورد میکنند. یک دیوارهی خاکی در دل آب. آب به او تنه میزند ولی او خیلی محکم است. به او میگویند پد. نیروها از قایق فرو میریزند و در کنارهی پد، به چپ و راست باز میشوند. عراقیها رفتهاند. 300 متر عقبتر در پشت یک خاکریزی که از قبل طراحی شده، مقاومت میکنند.
فعلا خشکی بهتر از قایق است. روی آب و در اختیار موجها. هر چند شهادت روی آب دو برابر ثواب دارد، ولی اینجا هم باید دنبال ثواب بود و هم دنبال نابودی دشمن. توی کتاب دعا هم ثواب زیاد است، ولی بدون امر به معروف و نهی از منکر و بدون جهاد در راه خدا با هدایت امام زمان و ولی فقیه چندان مؤثر نیست. دعا همراه با سلاح، ذکر توأم با شلیک، توسل همراه با حمله. و توکل همراه با شجاعت. زیر پا سفت است، چیزی شبیه خاکریز. ولی روی آن یک جاده میگذرد. سنگرها از آن طرف راه دارد و از طرف آب یک پنجرهی کوچک برای دیده بانی به روی آب تعبیه شده. خیلی جالب است. ولی نمیتوان از سنگرها استفاده کرد چون باید رفت آن طرف پد و آن وقت در تیررس مستقیم عراقیهای وحشتزده قرار میگیری.
تا اینجا تعدادی از نیروها در شیب پد افتادهاند. تعدادی مجروح و تعدادی شهید. امواجی که از حرکت قایقها ایجاد میشود، با خون شهیدان در هم میآمیزد و دوباره به هور بر میگردد. عملیات حمل مجروح و شهید شروع شده، ولی گلوله باران عراقیها مثل همیشه دیوانه وار است. تمام پد را زیر آتش دارند و بسیاری از خمپارهها خطا رفته و داخل آب منفجر میشوند. آنگاه یک صدای تالاپ و بعد پرتاب آب به بالا. گویی یک مشت ریگ در دست گرفتهای و از آن
بالا داخل آب میریزی. یک لحظه هم قطع نمیشود.
سوز صبحگاهی تأثیری بر این منطقه که در جنوب واقع شده ندارد و هر کس خیس شود، باید سریع خود را خشک کند. ولی چطوری؟ راهی وجود ندارد و باید صبر کند. یا لباس خود را بیرون بیاورد. اگر ترکش هم که بخورد نور علی نور میشود. آدم حسابی کلافه میشود. سوز سرما، سوزش ترکش و سردی آب. با این حال باید به دیگران هم کمک کرد. عدهای از بچهها با استفاده از سرنیزه سنگر کوچکی در سینه کش پد ساختهاند و در آن جای گرفتهاند، چندان مؤثر نیست، ولی از نظر روحی خوب است.
نزدیکیهای صبح فرمانده گروهان، تصمیم میگیرد با هماهنگی گردان، یک دسته را برای نزدیک شدن به خط احتیاط عراقیها که در 300 متری پد قرار دارد، بفرستد. تو و نیروهای دستهات انتخاب میشوید. باید به هر شکل شده و با استفاده از گرگ و میش هوا به آن خاکریز نزدیک شد و راه را برای رسیدن بقیهی نیروهای گردان باز کرد. توکلت علی الله. مسئول گروهان خیلی عجله دارد. اول خودش میرود آن طرف پد و روی زمین میخوابد. تو را صدا میزند، تو هم می روی. موانع طبیعی زیادی سر راه نیست. فقط چند جا زمین بر آمده شده و چند بوته در فاصلهی این 300 متر دیده میشود. اگر هوا روشن شود و نیروها جای پای بیشتری پیدا نکرده باشند، احتمالا باید عقب نشینی کنند. از قرار معلوم فقط یکی از لشکرها آن هم حدود 10 کیلومتر آن طرفتر توانسته از پد بگذرد و به طرف شرق دجله حرکت کند، ولی ربطی به این منطقه ندارد و ما باید خودمان راه را باز کنیم.
از فرمانده گروهان میخواهی که نیروهای دسته را پشت سر تو بفرستد و او قبول میکند.
هیجان زیادی حاکم است. گلولههای سرگردان هم امان نمیدهند. عراقیها هم متوجه تصمیم رزمندگان شدهاند و آتش تیر بارهایشان یک لحظه قطع نمیشود. یکی از نیروها هنگام عبور از پد تیر خورده و همان بالا افتاده. زنده
است ولی قدرت تکان خوردن ندارد. عراقی نامرد هم تصمیم دارد او را دوباره هدف قرار دهد، ولی نمیتواند. یکی از بچهها با شجاعت تمام روی پد میرود و او را روی سینه میاندازد و به پایین پد میکشد. هوا هنوز روشن نشده و به همین دلیل عراقیها نمیتوانند خوب منطقه را ببینند. آنها به طرف هر سیاهی متحرک شلیک میکنند.
یا علی! باید رفت. یا حسین (ع(، خودت کمک کن. یا فاطمه (س(، دست ما را بگیر. حرکت را شروع میکنی. آهسته و آرام. جز سر، تمام بدنت در پایینترین حد قرار گرفته. نگاه میکنی و به جلو میروی. گاهی اوقات ناخودآگاه میایستی. قدر بوتههای خشک هم حالا معلوم میشود. نیروها هم با فاصلهی کمی پشت سر تو هستند. فریاد مسئول گروهان تو را به خود میآورد.
»… برو. وقت نداریم. عجله کن. ما آتیش میریزیم… یا علی بگو…»
کلمهی آخر تو را تکان میدهد. یا علی، جانم علی. نیم خیز میشوی. دو لا دو لا میروی. با سرعت. فاصله کمتر میشود. حدود 100 متر. پشت یک تپه کوچک میخوابی. حالا صدای عراقیها به خوبی شنیده میشود. در تکاپو هستند. تیربارشان گیر کرده. صدای تلق تلوق میآید. یک خیز دیگر کافی است. فقط 100 متر. دویدن صبحگاه به یادت میآید. تویی که کیلومترها میدویدی، حالا 100 متر چیزی نیست. تازه آن همه فوتبال بازی کردهای. مثل باد دنبال توپ دویدهای، حالا هم باید بدوی، فقط مارپیچ. قسمتی از خاکریز دشمن هم گویی عراقی نیست، چون تا اینجا از آن نقطه شلیک نکردهاند. نیروها پشت سر تو تراکم کردهاند. آب دهان را قورت میدهی. به نیروهایت نگاه میکنی. همه نفس نفس میزنند. امکان ارتباط با گروهان نیست. باید به جلو رفت. باید به جلو رفت. باید خاکریزها را گرفت. اول تجافی. نیم خیز میشوی. بعد این تو نیستی که میروی، پاهایت میروند و جسم تو را میکشند. با سرعت تمام. با تمام توان. گویی سگ هار دنبالت کرده. یک لحظه فکر میکنی تیر خوردی و به زمین افتادی. ولی دست یک نفر از پشت تو را از وهم خارج میکند. آرپی چی زن
دسته. سایه به سایه با تو میدود. میخواهد از تو هم جلو بزند. قدش کوتاهتر و گامهایش سریعتر. شاید خندهات گرفته باشد.فاصله تمام شد. 20 متر. به پشت سر نگاه میکنی. تمام نیروها خودی روی خاکریز ایستاده و تکبیر میفرستند.
پس تو هم تکبیر بگو. الله اکبر…
خودت هم متوجه اوضاع نیستی. شاید آخرین نفری هستی که به خاکریز رسیدی. اکثر نیروها زودتر از تو خود را در آغوش خاکریز رها کردند و قبل از آنکه گرد و خاک به هوا بلند شود، رگبار گلوله و نارنجکهای متعددشان آن طرف خاکریز را تبدیل به جهنم کرد. چند تیر پراکنده از آن سوی خاکریز یعنی فرار عراقیها، بلافاصله به آن طرف خاکریز میروی و عراقیها در دشت رو به رو و به صورت پراکنده در حال فرار. چند مقاومت بی مزه در داخل سنگرهای اجتماعی خنده آور بود و صدای انفجار هر نارنجک یعنی تکه تکه شدن چند عراقی.
حالا نوبت نیروهای دسته است. همه به روی خاکریز رفته و رو به پد تکبیر میگویند. چند دقیقه بعد تمام نیروهای گردان، خود را به خاکریز میرسانند و جای پای لشکر محکم میشود. گردانهای بعدی میآیند و مستقر میشوند. با روشن شدن هوا، انبوه برادران ارتشی دیده میشوند که به صورت یک واحد رزمی آماده و منظم از پد عبور کرده و در منطقه گسترده میشوند. این عملیات به صورت مشترک همراه با برادران ارتشی صورت میگیرد. وسایلشان تکمیل است. از همین امروز ظهر غذای گرم خواهیم خورد. آشپزخانههای صحرایی و برنج داخل پلاستیک.