واقع در اصطلاح فلاسفه به چیزى اطلاق مىشود که در نفس الامر است (1) و در عرفان عبارت از معنایى است که «اندر دل پدید آید و بقا یابد؛ بر خلاف خاطر.» (2).
در اینجا مقصود از واقع همان نگاه فلسفى است؛ یعنى نفس الامر را دیدن و بر اساس آن حرکت نمودن.
نفس الامر عبارت از «حقیقت کار و یا حد ذات هر شىء و به عبارتى، حقیقت عالم.» (3).
مبناى حرکتى امام (ع) در تمام شئون رفتارى، ناشى از توجه ایشان به نفس الامر و حقیقت اشیا و واقعیت عالم هستى بود. ایشان در چنان مرحلهى از شناخت قرار داشت که حدود و حقیقت آن در نزدش مکشوف بود، همچنان که امروزه تجسم این علم در کلمات و سیرهى به جا مانده از ایشان متجلى است. (کل یعمل على شاکلته (4) – از کوزه همان برون تراود که در اوست(.
عالم هستى در نظامى شکل گرفته و تکوین یافته است که ضمیر باطنى آن از طریق علم کشف مىگردد. دریافت این حقایق بسترى است که اندیشمندان را در طول تاریخ به سوى خود کشانده است تا با افزایش میزان اطلاعات خود از این حقایق، امکان تسلط را در اشیا و عالم هستى افزایش دهند. «آصف بن برخیا» به یک مرتبه از هفتاد و سه مرتبهى علم کتاب تکوین دست یافته بود که توانست تخت پادشاهى را در کمتر از آنى نزد حضرت سلیمان (ع) حاضر نماید. (5) حال تصور کنید انسانهایى که به تمام یا بخشى از این مراتب علمى دست مىیابند، چه قدرتها و توانایىهایى را در اختیار مىگیرند!؟ تمام این علم بر اساس روایات نزد امامان (ع) بوده است و بیانات ایشان از وقایع آتى در قالب ملاحم، حاکى از این واقعیت مىباشد. (6).
امیرالمؤمنین على (ع) این علوم را از حضرت رسول (ص) فرا گرفته بودند، (7) و ایشان نیز بعد از اتمام دورهى امامت آن را به امام بعدى تحویل مىدادند.
سوگند به خدا اگر بخواهم مىتوانم هر کدام شما را از آغاز و پایان
کارش و از تمام شئون زندگى آگاه سازم، اما از آن مىترسم که با این گونه خبرها نسبت به رسول خدا صلى الله علیه و آله کافر شوید. آگاه باشید که من این اسرار گرانبها را به یاران رازدار و مورد اطمینان خودم مىسپارم. سوگند به خدایى که محمد صلى الله علیه و آله را به حق برانگیخت و او را برگزید جز به راستى، سخن نگویم. پیامبر اسلام همهى این اطلاعات را به من سپرده است و از محل هلاکت آن کس که هلاک مىشود و جاى نجات کسى که نجات مىیابد و پایان این حکومت همه را به من خبر داده و مرا آگاه کرده است (8) (و کان لا یمر بىمن ذلک شىء الا سألته عنه و حفظته(. (9).
بر اساس این مبانى، حضرت (ع) به کسى عالم اطلاق مىکرد که بتواند به این حقایق دست یابد و رفتارهاى خویش را بر اساس آنها تنظیم نماید.
مبغوضترین افراد در نزد او کسانى هستند که به دروغ مجهولاتى را به هم بافته، در میان انسانهاى نادان امت، جایگاهى پیدا مىکنند و آدم نماها آنها را عالم مىنامند، چرا که در قاموس على (ع) علم آن نیست که دیگران پذیرفته و به نفع آنها باشد، بلکه میزان علمى بودن، انکشاف از حقایق هستى و انطباق با حقایق قرآنى است. (لا یحسب العلم فى شىء مما انکره…(. (10).
حضرت (ع) با شعار حرکت، عمل و گفتار بر اساس بینش (فانفذوا على بصائرکم) (11) مىفرمود عمل و گفتار من بر پایهى بینشى است که مستند به قرآن و سنت رسول خداست. (12) از این رو شیعیان من نیز باید بر این مبنا حرکت
نموده و حتى جایگاه فرود و خیزش شمشیرهاى خود را نیز بر آن استوار سازند (حملوا بصائرهم على اسیافهم(. (13) و در این راستاست که وقتى مىشنود بعضى از یاران به شامیان دشنام مىدهند مىفرماید: «به بیان و توصیف رفتارها و حالتهایى که داشتهاند بپردازید که این به صواب نزدیکتر است.» (14).
قبل از اینکه در این جام واقع گراى على (ع) به تماشاى حقایق بعضى از پدیدههاى عالم هستى بنشینیم – که در شکل گیرى مولفههاى قدرت ملى و شیوهى زمامدارى و رفتارهاى جمعى ایشان نقشى مهم و اساسى داشتند – لازم است به نکتهاى توجه نماییم و آن این که، گرچه با علم و بصیرتى که در نزد امام (ع) بود حقایق را به روشنى دریافت مىنمود، در رفتارهاى اجتماعى، همواره شرایط اجتماع را رعایت مىکرد و تمامى تصمیمهاى حضرت (ع) بر اساس نقاط قوت و ضعف آن دوران بود. ایشان از فرصتها بهترین استفاده را براى دفع تهدیدات و رفع نقاط آسیبپذیر مىکرد، چرا که در ظهور جمعى، رعایت شرایط اجتماعى از ضروریات است. خیزش علوم، گرچه از منبع سرشار حقیقت باشد، ظهور آنها در غیر موضع اصلى و شرایط طبیعى چه بسا موجب مفسدههایى گردد. از این روست که بعد از رحلت رسول الله (ص(، حضرت على (ع (25 سال سکوت و صبر پیشه مىسازد در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلو دارد. صبر در محیطى که پیران را فرسوده و جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مىدارد. (15) در دورهى خلافت نیز با مردمى روبرو مىشود که توان و تحمل این حقایق را ندارند و لذا در جواب سؤالهایى از عدم برخورد با قضایا مىفرماید:
اى برادران! از آنچه شما مىدانید بىاطلاع نیستم، اما اجراى آن را چگونه به دست آورم؟ در حالى که آنان با ساز و برگ به راه افتادهاند و بر ما تسلط دارند و ما بر آنها قدرتى نداریم! هم اکنون بردگان شما با آنها مىجوشند و بادیه نشینان اطراف شما به آنها پیوستهاند، آنها در میان شما زندگى مىکنند، و هر مشکلى را که مىخواهند بر شما تحمیل مىکنند. آیا شما بر خواستههاى خود توانایید؟ کارى که پیش آمده از جاهلیت است، شورشیان یار و یاور دارند و اگر براى کیفر آنها حرکتى آغاز شود، مردم به چند دسته تقسیم مىشوند… و لذا کارى نکنید قدرت ما تضعیف شده و اقتدار امت متزلزل گردد. (16) من تا وحدت اجتماعى آسیب نبیند صبر خواهم کرد و آنگاه با آنان به نبرد خواهم پرداخت. (17).
البته این کلام را نباید بر این حمل کرد که اوامر و نواهى الهى را به علت عدم حصول شرایط و دخالت عنصر زمان و مکان مىتوان مسکوت گذاشت و یا تغییرى در آن ایجاد نمود؛ زیرا حلال همان است که خدا حلال کرده و حرام آن است که او حرام کرده است و بدعتهاى مردم چیزى را حلال و حرام نمىکند. (18).
1) سجادى، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامى، شرکت مولفان و مترجمان، 1367، ماده وقع.
2) کشف المحجوب، ص 502 و فرهنگ اصطلاحات عرفا، سید جعفر سجادى – دهخدا، ج 14، ص 20413.
3) سجادى، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامى، شرکت مولفان و مترجمان، 1367، ص 596 و لغت نامه دهخدا، ج 13، ص 20012.
4) سورهى اسراء، آیهى 84.
5) سورهى نمل، آیهى 40 و طباطبایى، محمد حسین، ترجمه المیزان، ج 15، ص 517.
6) طباطبائى، محمد حسین، ترجمهى المیزان، جامعهى مدرسین قم، 1363، ج 15، ص 527.
7) نهجالبلاغه، خطبهى 93.
8) نهجالبلاغه، خطبهى 175.
9) نهجالبلاغه، خطبهى 210.
10) نهجالبلاغه، خطبهى 17 و 18 و 19.
11) نهجالبلاغه، خطبهى 197.
12) نهجالبلاغه، خطبهى 205.
13) نهجالبلاغه، خطبهى 150.
14) نهجالبلاغه، خطبهى 206.
15) نهجالبلاغه، خطبهى 3.
16) نهجالبلاغه، خطبهى 168.
17) نهجالبلاغه، خطبهى 169.
18) نهجالبلاغه، خطبهى 176.