Hermeneutic
براى این که بتوان با اوصاف و ویژگىهاى رفتارى نسلهاى گذشته آشنا شد – چنان چه گذشت -، باید به محملهاى آنها مراجعه نمود. نکتهى قابل توجه در این مراجعه این است که از آثار فرهنگى بر جاى مانده از گذشتهها مثل کتب، آثار باستانى و… چگونه باید استفاده و بهرهبردارى نمود؛ این آثار در فضاهاى فکرى خاصى نوشته یا ساخته شدهاند که دستیابى دقیق به آنها میسر نیست. براى درک و دریافت پیام این آثار چگونه باید اقدام نمود که انتقال پیام به امانت صورت گیرد؟ علما و اندیشمندان براى استفاده از این آثار خصوصا آثار مکتوب، اقدام به تأسیس علمى نمودند که در آن به طرح مباحث و اصول مورد نیاز براى استفاده در این زمینه پرداختهاند، که از آن به هرمنوتیک یاد مىکنند.
اصطلاح هرمنوتیک (Hermeneutic) از فعل یونانى (Hermeneuein) به معنى «تفسیر کردن» مشتق شده و از نظر ریشه شناختى با کلمهى هرمس (Hermes) خداى یونانى و پیام آور خدایان پیوند دارد. این پیوند انعکاسى از ساختار سه مرحلهاى عمل تفسیر است که عبارتند از: پیام (متن(، تفسیر مفسر (هرمس) و مخاطبان.
امروزه این اصطلاح، به رشتهاى عقلى اطلاق مىشود که به ماهیت و پیش فرضهاى تفسیر ارتباط دارد. به عبارتى، فهم بالفعل ما از یک متن تاویل کردن نام دارد، اما مواضع ممکنى که از لحاظ نظرى در باب اصول و قواعد و روشهاى حاکم بر این تأویل به کار مىبندیم در حیطهى «دانش هرمنوتیک» یا «علم تأویل» جاى مىگیرد.
»علم هرمنوتیک» نظامى است که شخص تأویل کننده براى یافتن معناى «مکنون» متن، آن را به کار مىبرد، هر چند در آگاهانه یا ناآگاهانه بودن این کاربرد بین متفکران اختلاف نظر است. (1).
هرمنوتیک و نظریهى تأویل از قدیم الایام در غرب و جهان اسلام مطرح بوده است. عالمان دینى در جهان اسلام، جهت کشف معانى متون مقدس و تفسیر آنها رویکردهایى از جمله تهذیب و تزکیهى نفس را پیشنهاد مىدادند و براى تعیین صحت و سقم مطالب و یا دستیابى به سندیت احادیث، علوم درایه الحدیث، رجال و اصول را ایجاد نمودند. در علم اصول بخشى است به نام «دلالت» لفظ بر معنى و نوع علاقهاى که بین آنها ایجاد مىگردد که به واسطهى آن با ظهور دال یعنى لفظ بعد از گذشت زمانها، مدلول آن یعنى معنى به ذهن متبادر مىگردد؛ تبادرى که شکى در نوع ارادهى واضع معنى در لفظ مورد نظر ایجاد نمىگردد، بدون این که دو عنصر مکان و زمان تأثیرى در این علاقه گذاشته باشند. تنها بحثى که در این میان باقى مىماند حالت متکلم در بیان و ارادهى معنى کلمات و الفاظ مىباشد که با قراین حالیه و مکانیه، آن نیز مشخص مىگردد. (2) ولى در غرب، از اوایل قرن نوزدهم این دانش توسط
کسانى همچون شلایر ماخر (1834 م – 1768 م(، ویلهم ویلتاى (1833 م – 1911 م) و هانس جورج گادامر (1900 م) به صورت جدیدى پایه گذارى شد. (3).
بر اساس قواعد هرمنوتیک، درک معانى هر ترجمهاى نیازمند فهم است و هر فهمى نیازمند تفسیرى است و دلالت (semantic) متن بر معنى، در پرتو «تفسیر» حاصل مىشود و متن به وسیلهى تفسیر به سخن مىآید و آن چه را در درون خود دارد بیرون مىریزد. (4).
بنابراین، هیچ متنى بىنیاز از تفسیر نخواهد بود و فهم آن تفسیر نیز نیازمند تفسیر دیگرى است که این امر مستلزم دور هرمنوتیکى است و اگر متن دوم به وسیلهى متن اول تفسیر گردد، دورهى تحلیل واقعى ایجاد مىگردد. ولى حقیقت این است که باید در فهم متون، متکى به بدیهاتى باشیم که دیگر نیازمند تفسیر نباشد. اگر فهم تمام متون، غیر بدیهى و متوقف بر تفسیر باشد، قطعا ما فهمى نخواهیم داشت؛ ناچار باید قبول کنیم که بعضى از فهمها بىنیاز از تفسیر هستند. (5).
هنگامى که شخص قواعد دلالت (Semantic) لفظ بر معنا، و صرف و نحو زبان را به خوبى بداند و به فنون مجاز و کنایه و استعاره آشنا باشد و از نظر تاریخ ادبیات، سبکهاى ادبى را بشناسد و با آن چه گذشتگان از یک متن
قدیمى فهمیدهاند، آشنایى داشته باشد، مىتواند مطمئن شود که مقصود مؤلف، همان چیزى است که اکنون فهمیده مىشود و گذشتگان نیز آن را کم و بیش همین گونه فهمیدهاند. ممکن است مفسران اختلافاتى هم پیدا کرده باشند ولى این اختلافات در حدى نیست که انسان را از فهم متن مورد نظر مأیوس سازد.
از این رو، مىپذیریم که علایق و انتظارات صاحب سخن بر سخن، حاکم است و اگر سخن نیاز به تفسیر داشته باشد، باید بر تفسیر سخن هم حاکم باشد و الا تفسیرى بیگانه از متن پدید خواهد آمد. اگر علایق و انتظارات شخصى مفسر را بر سخن و تفسیر و یا تنها بر تفسیر حاکم کنیم، نتیجهاى جز ضلالت و انحراف از تفسیر واقعى به بار نخواهد آمد. براى رهایى از این معضل باید مفسر با توجه به مجموعهى نصوص و ظواهر متن و به کمک بدیهیات عقلى، دریابد که صاحب سخن از بیان آن، چه هدفى داشته و چه نوع معرفتى را مىخواسته در مخاطبان بالفعل و بالقوهى خود پدید آورد اگر این هدف به دست نیاید، هر کسى آن را به گونهاى تفسیر مىکند یا اصلا هیچ کس به تفسیر آن نمىپردازد. معمولا متون به گونهاى هستند که با ظواهر و نصوص خود، انتظارات مؤلف را روشن مىکنند.
بنابراین، اگر کسى قرآن و نهجالبلاغه را مطابق انتظارات و ایدهها و سلیقههاى خود بفهمد و آنها را محکوم گرایشهاى خود گرداند، نه تنها قرآن و نهجالبلاغه، بلکه هیچ متن یا گفتارى نمىتواند منشأ تحولى در میان مردم باشد و هر جا برود، به رنگ همان محیط در مىآید و هر که آن را بخواند، خودش را خواهد فهمید. (6).
صاحبان قاموس، مفردات و لسان العرب، تفسیر را به معناى ظاهر کردن
معناى معقول مىدانند. از این رو، نصوص و ظواهر، نیاز به تفسیر ندارند و تنها با فهم مدلول الفاظ و جملات و احاطه بر ادبیات زبان، قابل فهم هستند.
آثار فرهنگى و حاملهاى آن اگر به وسیلهى «مکانیسم دلالت» و از راه دلالت نص و ظاهر، هیچ کلید فهمى نداشته باشند، دیگر به هیچ وجه قابل فهم نیستند، هر چند مفسر، تمام مراحل تفسیر هرمنوتیکى را به گونهاى تخصصى طى کرده و تمام پیش فهمها و پرسشها و انتظارات خود را به صحنه آورده و معناى محورى و کلیدى متن را مد نظر قرار داده و متن را از یک افق به افقى دیگر آورده باشد. آثارى که تمام آن، نصوص و ظواهرند، به تفسیر نیاز ندارند و اگر متشابهاتى داشته باشند، با عنایت به نصوص و ظواهر و با استمداد از فهم معاصران و وارثان حقیقى، آنها را تفسیر مىکنند و نیازى به گرفتار آمدن در پیچ و خم مقدمات و مقولات هرمنوتیکى و دور و تسلسل اجتناب ناپذیر آن نیست.
علامه طباطبایى مىفرماید: «فرق است میان این که کسى که دربارهى معناى آیهاى از آیات کاوش مىکند، سؤال کند که «قرآن چه مىگوید؟» یا سؤال کند که «آیه را بر چه معنایى حمل کنیم؟«. سؤال اول، موجب مىشود که در موقع بررسى، هر امر نظرى فراموش شود و بر چیزهایى تکیه شود که نظرى نیستند و سؤال دوم، موجب مىشود که مسائل نظرى، مسلم پنداشته شوند و مبناى کار قرار گیرند. معلوم است که چنین بحثى، بحث از خود معناى کلام نیست.» (7) در استفاده از متون دینى مثل قرآن و نهجالبلاغه، بین «تطبیق» و «تفسیر» خلط مىشود؛ مفسرى که با پیش فرضها و انتظارات به دنبال تفسیر است، در حقیقت به دنبال تفسیر نیست، بلکه به دنبال تطبیق است، زیرا همان طور که گفته شد فرق است میان این که سؤال کنیم: «متن چه مىگوید» یا
این که «متن را باید بر چه معنایى تطبیق کنیم«.
اگر متن به دلالت نص و ظاهر گویاست، پس معلوم است که چه مىگوید و اگر گویا نیست، باید به سخنش آوریم. ولى چگونه و با چه معیارهایى؟ چنین متنى البته تفسیر مىخواهد اما باید به کمک سایر نصوص و ظواهر آن متن، بقیه را گویا کنیم. اینجاست که عمل «تفسیر» به گونهاى صحیح انجام مىگیرد و گرفتار دور و تسلسل هم نمىشویم (8).
عواملى که باعث شد در جهان غرب بر روى مباحث هرمنوتیک به صورت علمى و گسترده بحث گردد موارد زیر بوده است:
– قابل اثبات و طرح عقلانى نبودن اصل دین مسیحیت یا شطحى بودن آنها مثل تثلیث، فداء و…؛
– گزارشى – و نه و حیانى – بودن متون دینى مسیحیت (عهد جدید) و یهودیت (عهد قدیم(، از طرف اشخاص مختلف؛
– ناسازگارى شریعت مسیحیت و یهودیت با دستاوردهاى علوم جدید؛
– کامل نبودن این دو شریعت دربارهى مسائل دینى و دنیوى.
برخلاف آن چه که دربارهى متون دینى مسیحیت و یهودیت گفته شد، نهجالبلاغه متنى است که حاوى سخنان و نامههاى امیرالمومنین على (ع) مىباشد و به دلایل متقن از این شرایط مستثنى است، چرا که در کلام اسلامى محور درستى و نادرستى مطالب، قرآن مىباشد و کلام خدا بدون تحریف لفظى در دست ماست و در فهم مطالب آیات متشابه آن به آیات دیگرى که جنبهى محکمى دارند و تشابهى در آنها نیست مراجعه مىشود؛ برخلاف متون دینى مسیحى مثل انجیلهاى چهارگانه و متون یهودى مثل تورات و تلمودهاى
مختلف آن که داراى تحریفهاى لفظى زیادى مىباشند.
اصولا مبانى هرمنوتیک در نصوص کلامى نمىتواند صادق باشد، زیرا مفسر هرمنوتیک باید بکوشد تا خود را به جاى موجد و پدید آورندهى اثر قرار دهد تا از علت فعل او آگاه گردد، در حالى که هیچ انسانى توان این را ندارد که خود را در جایگاه موجد قرآن و یا پیامبر (ص) و على (ع) قرار دهد، زیرا احراز همهى مفروضات با حصول شرایطى ممکن است که لازمهى پیامبرى و امامت مىباشد. از طرفى در نصوصى که شریعت اسلام از آنها استخراج مىگردد مفسر در مقام تبیین واقعیتهاى موجود است، نه فهم آزاد به گونهاى که در هرمنوتیک در مورد مقولههاى سیال انسانى آورده مىشود. (9).
البته همواره چنین نیست که یک متن صرفا به خاطر فهم محتواى آن مورد استفاده قرار گیرد و محقق به دنبال کشف مقصود گوینده و یا نویسندهى متن و حتى محدودهى فهم آن چه که مخاطبان گذشته از آن به دست آوردهاند باشد، بلکه یک محقق مىتواند در گفتمان متنى که سالها و قرنها از حدود آن مىگذرد به حقایق جدیدى برسد که اصولا مورد نظر صاحب متن نبوده و حتى مخاطبان اولیهى آن نیز آن را نیافتهاند. بنابراین، در حوزهى اعتقاد و تکلیف آن چه مىتواند معیار قرائت نصوص قرار گیرد همان منطوق و مفهوم دلالى است که حدود آن را ادبیات مشخص نموده است، ولى خارج از این دو حوزه چه بسا قرائتهاى هرمنوتیکى ما را به معرفتهاى جدیدى در ارتباط با انسان و جهان رهنمون سازد. (10).
1) فیضى خواه، ابوالفضل، مقاله هرمنوتیک – روزنامهى انتخاب، 16 / 7 / 79.
2) صدر، سیدمحمد باقر، دروس فى علم الاصول، الحلقه الاولى، دارالکتاب المصرى، القاهره، 1978، ص 9.
3) فردپناه، عبدالحسین، ماهنامه کتاب نقد شماره 5 و 6، مقالهى تأویل، ص 87 و ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ترجمهى سعید حنایى کاشانى، ص 95.
4) مجتهد شبسترى، محمد، هرمنوتیک کتاب و سنت، 1375، ص 15.
5) این گونه موارد، اصول متعارفه یا بدیهیات اولیه نامیده مىشوند، مثل: رطوبت آب و 4 مساوى 2 ضربدر 2 که نیازى به اثبات ندارند.
6) بهشتى، احمد، ماهنامهى کتاب نقد شمارهى 5 و 6 مقالهى هرمنوتیک، لوازم و آثار، ص 75.
7) المیزان، ج 1، ص 4.
8) همان ص 79، براى مطالعه بیشتر به ماهنامهى کتاب نقد شماره 5 و 6 صص 54 – 116 مراجعه گردد.
9) عمید زنجانى، عباسعلى، مبانى و روشهاى تفسیر قرآن، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1379، ص 298.
10) همان، صص 290 و 294.