جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

هرمنوتیک و فرهنگ

زمان مطالعه: 7 دقیقه

Hermeneutic

براى این که بتوان با اوصاف و ویژگى‏هاى رفتارى نسل‏هاى گذشته آشنا شد – چنان چه گذشت -، باید به محمل‏هاى آنها مراجعه نمود. نکته‏ى قابل توجه در این مراجعه این است که از آثار فرهنگى بر جاى مانده از گذشته‏ها مثل کتب، آثار باستانى و… چگونه باید استفاده و بهره‏بردارى نمود؛ این آثار در فضاهاى فکرى خاصى نوشته یا ساخته شده‏اند که دستیابى دقیق به آنها میسر نیست. براى درک و دریافت پیام این آثار چگونه باید اقدام نمود که انتقال پیام به امانت صورت گیرد؟ علما و اندیشمندان براى استفاده از این آثار خصوصا آثار مکتوب، اقدام به تأسیس علمى نمودند که در آن به طرح مباحث و اصول مورد نیاز براى استفاده در این زمینه پرداخته‏اند، که از آن به هرمنوتیک یاد مى‏کنند.

اصطلاح هرمنوتیک (Hermeneutic) از فعل یونانى (Hermeneuein) به معنى «تفسیر کردن» مشتق شده و از نظر ریشه شناختى با کلمه‏ى هرمس (Hermes) خداى یونانى و پیام آور خدایان پیوند دارد. این پیوند انعکاسى از ساختار سه مرحله‏اى عمل تفسیر است که عبارتند از: پیام (متن(، تفسیر مفسر (هرمس) و مخاطبان.

امروزه این اصطلاح، به رشته‏اى عقلى اطلاق مى‏شود که به ماهیت و پیش فرض‏هاى تفسیر ارتباط دارد. به عبارتى، فهم بالفعل ما از یک متن تاویل کردن نام دارد، اما مواضع ممکنى که از لحاظ نظرى در باب اصول و قواعد و روش‏هاى حاکم بر این تأویل به کار مى‏بندیم در حیطه‏ى «دانش هرمنوتیک» یا «علم تأویل» جاى مى‏گیرد.

»علم هرمنوتیک» نظامى است که شخص تأویل کننده براى یافتن معناى «مکنون» متن، آن را به کار مى‏برد، هر چند در آگاهانه یا ناآگاهانه بودن این کاربرد بین متفکران اختلاف نظر است. (1).

هرمنوتیک و نظریه‏ى تأویل از قدیم الایام در غرب و جهان اسلام مطرح بوده است. عالمان دینى در جهان اسلام، جهت کشف معانى متون مقدس و تفسیر آنها رویکردهایى از جمله تهذیب و تزکیه‏ى نفس را پیشنهاد مى‏دادند و براى تعیین صحت و سقم مطالب و یا دستیابى به سندیت احادیث، علوم درایه الحدیث، رجال و اصول را ایجاد نمودند. در علم اصول بخشى است به نام «دلالت» لفظ بر معنى و نوع علاقه‏اى که بین آنها ایجاد مى‏گردد که به واسطه‏ى آن با ظهور دال یعنى لفظ بعد از گذشت زمان‏ها، مدلول آن یعنى معنى به ذهن متبادر مى‏گردد؛ تبادرى که شکى در نوع اراده‏ى واضع معنى در لفظ مورد نظر ایجاد نمى‏گردد، بدون این که دو عنصر مکان و زمان تأثیرى در این علاقه گذاشته باشند. تنها بحثى که در این میان باقى مى‏ماند حالت متکلم در بیان و اراده‏ى معنى کلمات و الفاظ مى‏باشد که با قراین حالیه و مکانیه، آن نیز مشخص مى‏گردد. (2) ولى در غرب، از اوایل قرن نوزدهم این دانش توسط

کسانى همچون شلایر ماخر (1834 م – 1768 م(، ویلهم ویلتاى (1833 م – 1911 م) و هانس جورج گادامر (1900 م) به صورت جدیدى پایه گذارى شد. (3).

بر اساس قواعد هرمنوتیک، درک معانى هر ترجمه‏اى نیازمند فهم است و هر فهمى نیازمند تفسیرى است و دلالت (semantic) متن بر معنى، در پرتو «تفسیر» حاصل مى‏شود و متن به وسیله‏ى تفسیر به سخن مى‏آید و آن چه را در درون خود دارد بیرون مى‏ریزد. (4).

بنابراین، هیچ متنى بى‏نیاز از تفسیر نخواهد بود و فهم آن تفسیر نیز نیازمند تفسیر دیگرى است که این امر مستلزم دور هرمنوتیکى است و اگر متن دوم به وسیله‏ى متن اول تفسیر گردد، دوره‏ى تحلیل واقعى ایجاد مى‏گردد. ولى حقیقت این است که باید در فهم متون، متکى به بدیهاتى باشیم که دیگر نیازمند تفسیر نباشد. اگر فهم تمام متون، غیر بدیهى و متوقف بر تفسیر باشد، قطعا ما فهمى نخواهیم داشت؛ ناچار باید قبول کنیم که بعضى از فهم‏ها بى‏نیاز از تفسیر هستند. (5).

هنگامى که شخص قواعد دلالت (Semantic) لفظ بر معنا، و صرف و نحو زبان را به خوبى بداند و به فنون مجاز و کنایه و استعاره آشنا باشد و از نظر تاریخ ادبیات، سبک‏هاى ادبى را بشناسد و با آن چه گذشتگان از یک متن

قدیمى فهمیده‏اند، آشنایى داشته باشد، مى‏تواند مطمئن شود که مقصود مؤلف، همان چیزى است که اکنون فهمیده مى‏شود و گذشتگان نیز آن را کم و بیش همین گونه فهمیده‏اند. ممکن است مفسران اختلافاتى هم پیدا کرده باشند ولى این اختلافات در حدى نیست که انسان را از فهم متن مورد نظر مأیوس سازد.

از این رو، مى‏پذیریم که علایق و انتظارات صاحب سخن بر سخن، حاکم است و اگر سخن نیاز به تفسیر داشته باشد، باید بر تفسیر سخن هم حاکم باشد و الا تفسیرى بیگانه از متن پدید خواهد آمد. اگر علایق و انتظارات شخصى مفسر را بر سخن و تفسیر و یا تنها بر تفسیر حاکم کنیم، نتیجه‏اى جز ضلالت و انحراف از تفسیر واقعى به بار نخواهد آمد. براى رهایى از این معضل باید مفسر با توجه به مجموعه‏ى نصوص و ظواهر متن و به کمک بدیهیات عقلى، دریابد که صاحب سخن از بیان آن، چه هدفى داشته و چه نوع معرفتى را مى‏خواسته در مخاطبان بالفعل و بالقوه‏ى خود پدید آورد اگر این هدف به دست نیاید، هر کسى آن را به گونه‏اى تفسیر مى‏کند یا اصلا هیچ کس به تفسیر آن نمى‏پردازد. معمولا متون به گونه‏اى هستند که با ظواهر و نصوص خود، انتظارات مؤلف را روشن مى‏کنند.

بنابراین، اگر کسى قرآن و نهج‏البلاغه را مطابق انتظارات و ایده‏ها و سلیقه‏هاى خود بفهمد و آنها را محکوم گرایش‏هاى خود گرداند، نه تنها قرآن و نهج‏البلاغه، بلکه هیچ متن یا گفتارى نمى‏تواند منشأ تحولى در میان مردم باشد و هر جا برود، به رنگ همان محیط در مى‏آید و هر که آن را بخواند، خودش را خواهد فهمید. (6).

صاحبان قاموس، مفردات و لسان العرب، تفسیر را به معناى ظاهر کردن

معناى معقول مى‏دانند. از این رو، نصوص و ظواهر، نیاز به تفسیر ندارند و تنها با فهم مدلول الفاظ و جملات و احاطه بر ادبیات زبان، قابل فهم هستند.

آثار فرهنگى و حامل‏هاى آن اگر به وسیله‏ى «مکانیسم دلالت» و از راه دلالت نص و ظاهر، هیچ کلید فهمى نداشته باشند، دیگر به هیچ وجه قابل فهم نیستند، هر چند مفسر، تمام مراحل تفسیر هرمنوتیکى را به گونه‏اى تخصصى طى کرده و تمام پیش فهم‏ها و پرسش‏ها و انتظارات خود را به صحنه آورده و معناى محورى و کلیدى متن را مد نظر قرار داده و متن را از یک افق به افقى دیگر آورده باشد. آثارى که تمام آن، نصوص و ظواهرند، به تفسیر نیاز ندارند و اگر متشابهاتى داشته باشند، با عنایت به نصوص و ظواهر و با استمداد از فهم معاصران و وارثان حقیقى، آنها را تفسیر مى‏کنند و نیازى به گرفتار آمدن در پیچ و خم مقدمات و مقولات هرمنوتیکى و دور و تسلسل اجتناب ناپذیر آن نیست.

علامه طباطبایى مى‏فرماید: «فرق است میان این که کسى که درباره‏ى معناى آیه‏اى از آیات کاوش مى‏کند، سؤال کند که «قرآن چه مى‏گوید؟» یا سؤال کند که «آیه را بر چه معنایى حمل کنیم؟«. سؤال اول، موجب مى‏شود که در موقع بررسى، هر امر نظرى فراموش شود و بر چیزهایى تکیه شود که نظرى نیستند و سؤال دوم، موجب مى‏شود که مسائل نظرى، مسلم پنداشته شوند و مبناى کار قرار گیرند. معلوم است که چنین بحثى، بحث از خود معناى کلام نیست.» (7) در استفاده از متون دینى مثل قرآن و نهج‏البلاغه، بین «تطبیق» و «تفسیر» خلط مى‏شود؛ مفسرى که با پیش فرض‏ها و انتظارات به دنبال تفسیر است، در حقیقت به دنبال تفسیر نیست، بلکه به دنبال تطبیق است، زیرا همان طور که گفته شد فرق است میان این که سؤال کنیم: «متن چه مى‏گوید» یا

این که «متن را باید بر چه معنایى تطبیق کنیم«.

اگر متن به دلالت نص و ظاهر گویاست، پس معلوم است که چه مى‏گوید و اگر گویا نیست، باید به سخنش آوریم. ولى چگونه و با چه معیارهایى؟ چنین متنى البته تفسیر مى‏خواهد اما باید به کمک سایر نصوص و ظواهر آن متن، بقیه را گویا کنیم. اینجاست که عمل «تفسیر» به گونه‏اى صحیح انجام مى‏گیرد و گرفتار دور و تسلسل هم نمى‏شویم (8).

عواملى که باعث شد در جهان غرب بر روى مباحث هرمنوتیک به صورت علمى و گسترده بحث گردد موارد زیر بوده است:

– قابل اثبات و طرح عقلانى نبودن اصل دین مسیحیت یا شطحى بودن آنها مثل تثلیث، فداء و…؛

– گزارشى – و نه و حیانى – بودن متون دینى مسیحیت (عهد جدید) و یهودیت (عهد قدیم(، از طرف اشخاص مختلف؛

– ناسازگارى شریعت مسیحیت و یهودیت با دستاوردهاى علوم جدید؛

– کامل نبودن این دو شریعت درباره‏ى مسائل دینى و دنیوى.

برخلاف آن چه که درباره‏ى متون دینى مسیحیت و یهودیت گفته شد، نهج‏البلاغه متنى است که حاوى سخنان و نامه‏هاى امیرالمومنین على (ع) مى‏باشد و به دلایل متقن از این شرایط مستثنى است، چرا که در کلام اسلامى محور درستى و نادرستى مطالب، قرآن مى‏باشد و کلام خدا بدون تحریف لفظى در دست ماست و در فهم مطالب آیات متشابه آن به آیات دیگرى که جنبه‏ى محکمى دارند و تشابهى در آنها نیست مراجعه مى‏شود؛ برخلاف متون دینى مسیحى مثل انجیل‏هاى چهارگانه و متون یهودى مثل تورات و تلمودهاى‏

مختلف آن که داراى تحریف‏هاى لفظى زیادى مى‏باشند.

اصولا مبانى هرمنوتیک در نصوص کلامى نمى‏تواند صادق باشد، زیرا مفسر هرمنوتیک باید بکوشد تا خود را به جاى موجد و پدید آورنده‏ى اثر قرار دهد تا از علت فعل او آگاه گردد، در حالى که هیچ انسانى توان این را ندارد که خود را در جایگاه موجد قرآن و یا پیامبر (ص) و على (ع) قرار دهد، زیرا احراز همه‏ى مفروضات با حصول شرایطى ممکن است که لازمه‏ى پیامبرى و امامت مى‏باشد. از طرفى در نصوصى که شریعت اسلام از آنها استخراج مى‏گردد مفسر در مقام تبیین واقعیت‏هاى موجود است، نه فهم آزاد به گونه‏اى که در هرمنوتیک در مورد مقوله‏هاى سیال انسانى آورده مى‏شود. (9).

البته همواره چنین نیست که یک متن صرفا به خاطر فهم محتواى آن مورد استفاده قرار گیرد و محقق به دنبال کشف مقصود گوینده و یا نویسنده‏ى متن و حتى محدوده‏ى فهم آن چه که مخاطبان گذشته از آن به دست آورده‏اند باشد، بلکه یک محقق مى‏تواند در گفتمان متنى که سال‏ها و قرن‏ها از حدود آن مى‏گذرد به حقایق جدیدى برسد که اصولا مورد نظر صاحب متن نبوده و حتى مخاطبان اولیه‏ى آن نیز آن را نیافته‏اند. بنابراین، در حوزه‏ى اعتقاد و تکلیف آن چه مى‏تواند معیار قرائت نصوص قرار گیرد همان منطوق و مفهوم دلالى است که حدود آن را ادبیات مشخص نموده است، ولى خارج از این دو حوزه چه بسا قرائت‏هاى هرمنوتیکى ما را به معرفت‏هاى جدیدى در ارتباط با انسان و جهان رهنمون سازد. (10).


1) فیضى خواه، ابوالفضل، مقاله هرمنوتیک – روزنامه‏ى انتخاب، 16 / 7 / 79.

2) صدر، سیدمحمد باقر، دروس فى علم الاصول، الحلقه الاولى، دارالکتاب المصرى، القاهره، 1978، ص 9.

3) فردپناه، عبدالحسین، ماهنامه کتاب نقد شماره 5 و 6، مقاله‏ى تأویل، ص 87 و ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ترجمه‏ى سعید حنایى کاشانى، ص 95.

4) مجتهد شبسترى، محمد، هرمنوتیک کتاب و سنت، 1375، ص 15.

5) این گونه موارد، اصول متعارفه یا بدیهیات اولیه نامیده مى‏شوند، مثل: رطوبت آب و 4 مساوى 2 ضربدر 2 که نیازى به اثبات ندارند.

6) بهشتى، احمد، ماهنامه‏ى کتاب نقد شماره‏ى 5 و 6 مقاله‏ى هرمنوتیک، لوازم و آثار، ص 75.

7) المیزان، ج 1، ص 4.

8) همان ص 79، براى مطالعه بیشتر به ماهنامه‏ى کتاب نقد شماره 5 و 6 صص 54 – 116 مراجعه گردد.

9) عمید زنجانى، عباسعلى، مبانى و روش‏هاى تفسیر قرآن، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1379، ص 298.

10) همان، صص 290 و 294.