Conflict.
اگر چه تضاد و تغییر و دگرگونى و تحول از دیرباز مورد توجه اندیشمندان بوده است اما نظریه تضاد در قرون اخیر بیشتر تحت تاثیر اندیشههاى «کارل مارکس» (1) تکامل پیدا کرد. آموزههاى مارکس در مقطعى از زمان با شور و هیجان زیادى توسط سوسیالیستهاى جدید و جنبشهاى کمونیستى پذیرفته شد. از نظر مارکس این نبرد و رقابت و مبارزه شدید طبقاتى است که کلید تحول تاریخ است. براساس دیدگاه او – که البته بعدا کمى آنرا تعدیل کرد – دگرگونىهاى اجتماعى بطور مستقیم تحت تاثیر دگرگونیهاى اقتصادى است. به عبارتى اقتصاد زیربنا و سایر ابعاد روبنا است. مارکس در کتاب نقد اقتصاد سیاسى مىگوید: شیوههاى تولید، زندگى مادى و شرایط اجتماعى و سیاسى و حیات فکرى را در کل تامین مىکند. افکار، محرک نخستین نیستند بلکه واکنش مستقیم یا
تصعید یافته مانع مادىاند که انسانها را به معامله با دیگران وا مىدارند. بنابراین همه تحولات اجتماعى ماهیت اقتصادى دارند و انگیزه اصلى رفتار انسان، عامل اقتصادى و وضع طبقاتى است. تقسیم جامعه به طبقات است که جان بینىهاى سیاسى، اخلاقى، فلسفى و مذهبى گوناگون را پدید مىآورد. این دیدگاه او را به سوى نادیده انگاشتن ابعاد روحى و معنوى انسان سوق داد. بر این اساس او انسان را زاییده موقعیتها و شرایط مادى و اقتصادى تصور مىکرد و براى ارزشها و فرهنگ، واقعیت چندان مستقلى را قایل نبود.
با توجه به دیدگاه مارکس است که مارکسیستها تلاش مىکنند تا فرهنگ و اندیشه را با تحولات مادى و اقتصادى توجیه و تفسیر نمایند و ریشه دگرگونىهاى معنوى و فرهنگى و سیاسى را عوامل و حوادث اقتصادى بدانند. عدهاى این جمله معروف را منسوب به مارکس مىدانند که دین افیون تودههاست و «جامعه سالم دیگر نیازى به مذهب ندارد.» (2) مذهب در واقع داروئى تسکین دهنده رنجها و دردها است. در حالى که نسخهى واقعى جامعه چنین داروى مسکنى نیست. بنابراین شادى واقعى مردم رهایى آنها از اعتقادات مذهبى بعنوان یک خوشى و داروى موهوم است. از نظر مارکسیستها مفاهیمى چون عدالت، دیندارى، مذهب، ایثارگرى، از خودگذشتگى و سایر موارد مشابه را افراد ضعیف اختراع نمودهاند چرا که ابزارهاى دیگرى براى مقابله با زورمندان نداشتند. البته در جاى دیگر آنها مىگویند این طبقات پولدار و استثمارگر و مرفه هستند که براى جلوگیرى از شورش و انقلاب طبقات محروم، مفاهیم اخلاقى، مذهبى را بوجود آوردهاند. آنها معمولا نهضتهاى اخلاقى و انسانى و مذهبى را توجیه طبقاتى مىکنند. از دیدگاه مارکسیستها همانطوریکه مارکس اعتقاد داشت مبارزه از ساختار منافع اقتصادى و آگاهى نسبت به آنها بر مىخیزد. و «از خودبیگانگى«، (3) قدم اساسى در مسیر رسیدن به انقلاب است. در پى از خودبیگانگى است که آگاهى طبقاتى و خودآگاهى شکل مىگیرد. البته بعدها افرادى چون لنین، براى ارتباط دادن تئورى مارکس به عمل و براى تحقق مبارزه انقلابى نقش طبقه الیت انقلابى یعنى نخبگان را به (جهت تسهیل انقلاب) به نظریه مارکس افزودند. نیروى محرک تاریخ را از نظر مارکس نباید در عوامل فوق بشرى مانند مشیت الهى جستجو کرد. این ستیز و ستیزهجویى و نبرد طبقاتى است که نیروى محرک نهایى و نهانى تاریخ بشمار مىرود. بنابراین از ابتداى
تاریخ آزادگان و بردگان با نجیبزادگان و عوامل اربابها و سرفها ارباب صنعتى و شاگردان، استثمار شوندگان و استثمارگران همواره در ستیز و تقابل با یکدیگر بودهاند. به اعتقاد او مذهب همواره توجیهگر نابرابریها و بىعدالتیها و اختلافات طبقاتى است. جامعه آرمانى مارکس جامعهاى است که در آن پرولتاریا سرانجام به مدد تشکل و آگاهى، حاکمیت سیاسى و اقتصادى سرمایهداران را واژگون مىکند و دیکتاتورى پرولتاریا را که مقدمه بىطبقه کمونیستى است، شکل مىدهد.
بنابراین، اساس مدل تحولى مارکسیستها را جدل تشکیل مىدهد. یک مدل جدلى بر پایه این فرض استوار است که وجه مشخصه جامعه را درگیرى و مبارزه مداوم میان گروهها تشکیل مىدهد. در تصور مارکسیستى از مبارزه و انقلاب، خشونت و ستیز، جزء اصلى قیام را شکل مىدهد. مارکس هنگامى که بعنوان یک مبلغ و فلسفهپرداز سیاسى و انقلابى نظر مىدهد بشدت به این موضوع تاکید مىکند. او براى تحریک افراد براى مبارزه و انقلاب و از جان گذشتگى مىگوید: «بگذار تا طبقات حاکمه با انقلاب کمونیستى به لرزه آیند. پرولتاریا به جز زنجیرهایش چیزى براى از دست دادن ندارد ولى در عوض دنیایى را بدست خواهد آورد.» (4).
بدین ترتیب او پرولتاریا را براى یک مبارزه بىامان فرا مىخواند که در آن براى تحقق اتوپیاى کمونیستى کشتن و کشته شدن و مرگ نیز جایز است چرا که آخرین حد مبارزه کشتن و کشته شدن است. در این درگیرى مداوم و مستمر میان گروهها و طبقات که گاهى پنهان و اکثرا آشکار و خشونتآمیز و مرگبار است سرانجام موجب فروپاشى نظم موجود مىشود و نظم اجتماعى جدیدى را بوجود مىآورد. از آن جا که در آن عصر آلترناتیو موثرى در برابر نظام سرمایهدارى وجود نداشت؛ بسیارى از مبارزان، نظریه مارکس را همراه با شور و شعف پذیرفتند و سوسیالیستهاى نوین و نهضتهاى کمونیستى بطور مستقیم از آثار او الهام گرفتند. البته مارکس و انگلس در آثار بعدى خود تا حدى شعارهاى جدال برانگیز خود را درباره زیربنا بودن اقتصاد تعدیل کردند.
بهرحال، مارکس وعده داده بود که در جامعه آرمانى یعنى جامعه کمونیستى از خودبیگانگى، فقر، نابرابرى، تضاد، ظلم و تبعیض، ذلت و خوارى انسان از بین مىرود. الهام از این شعارها و وعدههاى دیگر سبب شد که بعد از مرگ او شور و هیجان انقلابى در برخى کشورها علیه نظام طبقاتى و نیز نظام سلطه بینالمللى بویژه حاکمیت سرمایهدارى
مضاعف گردد. در این نهضتها و حرکتها عده زیادى به تعبیر مارکسیستها فداى آرمانهاى خلق انقلابى شدند تا اتوپیاى مارکس را به تحقق بنشانند. بعد از مارکس عدهاى از مارکسیستها چون لنین و مائو و… نظریات تاو را با کمى تعدیل ادامه دادند و نئومارکسیستها نیز با تغییرات فراوانى به آن استناد مىکنند. با توجه به دیدگاه ستیز و موضوع شهادت طلبى، موضوعاتى قابل طرح است. اول اینکه در دیدگاه اسلامى بویژه آیات قرآن و تعابیر معصومین نیز به موضوع مبارزه فراگیر بین حق و باطل، مستکبرین و مستضعفین، پیامبران با مترفان و خداپرستان با ملحدان اشاره شده است. همچنین در روایات ما آمده است که سلسلهى مبارزات پیگیر بین حق و باطل تا ظهور قائم آل محمد (ص) که منجى نهایى عالم از ظالمان و مترفان است، ادامه مىیابد و در جریان این مبارزات شهیدان زیادى در راه تحقق عدالت و حق طلبى جان مىبازند، تا سرانجام حکومت نهایى حق برپا مىشود. و در این آرمان شهر جهانى است که حق و عدالت و حریت در همه جا سایهگستر مىشود و فتنهگران مجازات مىشوند و البته این موضوع در پرتو شهادت طلبىها و جانبازىهاى فراوان تحقق مىیابد. در تعابیر امام خمینى (ره) نیز به این مبارزه مقدس و دائمى اشاره شده است. امام (ره) در این باره مىفرماید: امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار و جنگ پابرهنهها و مرفهین بىدرد شروع شده است و من دست و بازوى همه عزیزانى که در سراسر جهان کولهبار مبارزه را بر دوش گرفتهاند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلاى عزت مسلمین را نمودهاند مىبوسم. از این منظر مبارزه تاریخى بین حق و باطل در طول تاریخ جریان دارد و سراسر تاریخ مملو از خاطره شهیدان راه حق و عدالت و توحید است. از جهت دیگر، بررسى نظریه مارکس نشان مىدهد که تصور او درباره افیون بودن دین و عامل از خودبیگانگى بودن معتقدات مذهبى اقلا درباره مذاهب توحیدى واقع بینانه نیست چرا که او شناخت صحیحى از مبارزات پیگیر و مستمر انبیاء و ائمه در طول تاریخ براى مبارزه با مترفین و متجاوزان به حقوق انسانها و برقرارى ارزشهاى متعالى و عدالت اجتماعى نداشت. همچنین ادیان با طرح بندگى در برابر خداوند یگانه مردمان را از تسلیم و بردگى اربابان زر و زور و تزویر باز داشتند. او از شور و روحیه جهاد و شهادت طلبى پیروان ادیان در طول تاریخ و نقش آن در تقویت مبارزه با ستمگران غفلت کرد. موضوع دیگر اینکه همه ستیزهها و تضادها مطلوب نیست. مثلا مبارزه طلبى براى مطامع و منافع نامشروع شخصى و گروهى و تعصب بیجا و استکبار و عدم اطاعات از حق و حقیقت و مبارزه با آن
با استدلال خوب بودن تضاد، هنر نیست. همچنین از نظریه ستیز، استفادههاى نابجاى بسیارى توسط احزاب و گروههاى مارکسیستى شده است که منجر به جنگها و ستیزهایى گردید که انگیزههاى صحیحى نداشت و نیز انسانهایى در این جریان کشته شدهاند که مرگ آنها توجیه منطقى نداشته است. موضوع دیگر اینکه نقش شهادت طلبىها در نهضتهایى که از ایدئولوژىهاى دینى الهام گرفتند و در تحول تاریخ بسیار مهم بودهاند، از زاویه دید مارکس پنهان ماندهاند. انبیاء بزرگترین پرچمداران حمایت از مستضعفین و محرومین بشمار مىروند. اگر چه مارکس بعضى از جریانات را که سالها بعد از مرگش رخ دادهاند ندید، اما قبل از او نیز این حرکات مسبوق به سابقه بودهاند. البته مارکس شاهد کشتار وحشیانه بسیارى از مردم جهان بدست مدعیان حمایت از مارکسیسم از جمله استالین در شوروى سابق و نیز در سالهاى گذشته در افغانستان و سایر نقاط جهان، و یا شاهد مبارزه ملت مسلمان ایران و لبنان و فلسطین و سایر کشورهاى اسلامى و نیز ملتهایى که از مسیحیت راستین و آزادى بخش الهام گرفتهاند، نبود تا نقش دین و شهیدان راه دین را در مبارزات ضد استعمارى و ضد سرمایهدارى مشاهده کنند. موضوع دیگر اینکه یک ایدئولوژى باید تقدس داشته باشد تا قربانى شدن را توجیه نماید و این امور معنوى است که به اعمال، تقدس بیشتر مىدهند و افراد را به قربانى فرا مىخوانند. براساس مکاتب مادى اینکه انسان خود را به کشتن بدهد تا دیگران سود ببرند، توجیه عقلانى ندارد و لذا ایثار و جانبازى در اهداف معنوى از نظر آنها توجیهپذیر نیست.
همچنین جان دادن و کشته شدن در راه جامعه آرمانى مارکس (بخاطر عدم اعتقاد به بقاء و جاودانگى روح انسان و تصور کردن انسان بعنوان موجودى اقتصادى) در نهایت ممکن است موجب ماندگارى موقت نام یک فرد شود در حالیکه شهادت طلبى در راه استقرار تعالیم و فرامین وحى موجب رسیدن به حیات طیبه و جاودانگى شهید و وصول به نعمات جاوید بهشت است که انگیزه بیشترى در افراد براى جانبازى ایجاد مىکند.
البته انتقادات وارده بر نهضتهاى مارکسیستى به معنى نفى اثرات و کارکردهاى مثبت این نهضتها در برابر نظام سلطه جهانى و امپریالیسم نیست، بهرحال در یک قرن اخیر این نهضتها بعنوان الترناتیوى موثر منشأ اثرات مثبتى در نظام جهانى شدند، مبارزات افرادى چون لومومبا، چه گوارا، کاسترو و دیگران و نیز انقلاب اجتماعى و سوسیالیستى در کوبا، ویتنام، بولیوى و… زمانى بعنوان بعنوان یک الگو براى مردم و احزاب سیاسى داراى جاذبه
بودند. اگر چه در پرتو انقلاب اسلامى و شعارهاى ضد امپریالیستى آن شعارهاى مارکسیسى علیه امپریالیسم کم جاذبه شده است و با افول نظام کمونیستى شوروى، دیگر آن شور و هیجان گذشته براى از جان گذشتگى و دفاع از آرمانهاى مارکسیستى، پرطرفدار نیست. بهرحال، مارکسیسم و سوسیالیسم اگر چه در تحقق آرمانها و شعارهاى پرجاذبه و پرهیجان و پرطمطراق خود به خاطر ضعف مبانى و شالودههاى نظرى خود کاملا موفق نبودند اما موجبات حرکت گروههایى از مردم مستضعف جهان که در زیر سلطه و استثمار بودند، را فراهم نمود. نقش سوسیالیسم در تحرکات و تحولات دهههاى گذشته در مبارزه سرمایهدارى و مقابله با انحصارات و انحرافات آن و در نتیجه تربیت هزاران هزار افراد جان برکف در این طریق غیرقابل انکار است.
1) Karl Marx.
2) جامعهشناسى سیاسى – دکتر حسین بشیریه، ص 227.
3) Alienation.
4) تئورىهاى انقلاب، آلوین استانفورد – کوهن، ترجمه علیرضا طیب، ص 49.