جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نظریه «ستیز» (تضاد)

زمان مطالعه: 7 دقیقه

Conflict.

اگر چه تضاد و تغییر و دگرگونى و تحول از دیرباز مورد توجه اندیشمندان بوده است اما نظریه تضاد در قرون اخیر بیشتر تحت تاثیر اندیشه‏هاى «کارل مارکس» (1) تکامل پیدا کرد. آموزه‏هاى مارکس در مقطعى از زمان با شور و هیجان زیادى توسط سوسیالیستهاى جدید و جنبشهاى کمونیستى پذیرفته شد. از نظر مارکس این نبرد و رقابت و مبارزه شدید طبقاتى است که کلید تحول تاریخ است. براساس دیدگاه او – که البته بعدا کمى آنرا تعدیل کرد – دگرگونى‏هاى اجتماعى بطور مستقیم تحت تاثیر دگرگونیهاى اقتصادى است. به عبارتى اقتصاد زیربنا و سایر ابعاد روبنا است. مارکس در کتاب نقد اقتصاد سیاسى مى‏گوید: شیوه‏هاى تولید، زندگى مادى و شرایط اجتماعى و سیاسى و حیات فکرى را در کل تامین مى‏کند. افکار، محرک نخستین نیستند بلکه واکنش مستقیم یا

تصعید یافته مانع مادى‏اند که انسانها را به معامله با دیگران وا مى‏دارند. بنابراین همه تحولات اجتماعى ماهیت اقتصادى دارند و انگیزه اصلى رفتار انسان، عامل اقتصادى و وضع طبقاتى است. تقسیم جامعه به طبقات است که جان بینى‏هاى سیاسى، اخلاقى، فلسفى و مذهبى گوناگون را پدید مى‏آورد. این دیدگاه او را به سوى نادیده انگاشتن ابعاد روحى و معنوى انسان سوق داد. بر این اساس او انسان را زاییده موقعیتها و شرایط مادى و اقتصادى تصور مى‏کرد و براى ارزشها و فرهنگ، واقعیت چندان مستقلى را قایل نبود.

با توجه به دیدگاه مارکس است که مارکسیستها تلاش مى‏کنند تا فرهنگ و اندیشه را با تحولات مادى و اقتصادى توجیه و تفسیر نمایند و ریشه دگرگونى‏هاى معنوى و فرهنگى و سیاسى را عوامل و حوادث اقتصادى بدانند. عده‏اى این جمله معروف را منسوب به مارکس مى‏دانند که دین افیون توده‏هاست و «جامعه سالم دیگر نیازى به مذهب ندارد.» (2) مذهب در واقع داروئى تسکین دهنده رنجها و دردها است. در حالى که نسخه‏ى واقعى جامعه چنین داروى مسکنى نیست. بنابراین شادى واقعى مردم رهایى آنها از اعتقادات مذهبى بعنوان یک خوشى و داروى موهوم است. از نظر مارکسیستها مفاهیمى چون عدالت، دیندارى، مذهب، ایثارگرى، از خودگذشتگى و سایر موارد مشابه را افراد ضعیف اختراع نموده‏اند چرا که ابزارهاى دیگرى براى مقابله با زورمندان نداشتند. البته در جاى دیگر آنها مى‏گویند این طبقات پولدار و استثمارگر و مرفه هستند که براى جلوگیرى از شورش و انقلاب طبقات محروم، مفاهیم اخلاقى، مذهبى را بوجود آورده‏اند. آنها معمولا نهضتهاى اخلاقى و انسانى و مذهبى را توجیه طبقاتى مى‏کنند. از دیدگاه مارکسیستها همانطوریکه مارکس اعتقاد داشت مبارزه از ساختار منافع اقتصادى و آگاهى نسبت به آنها بر مى‏خیزد. و «از خودبیگانگى«، (3) قدم اساسى در مسیر رسیدن به انقلاب است. در پى از خودبیگانگى است که آگاهى طبقاتى و خودآگاهى شکل مى‏گیرد. البته بعدها افرادى چون لنین، براى ارتباط دادن تئورى مارکس به عمل و براى تحقق مبارزه انقلابى نقش طبقه الیت انقلابى یعنى نخبگان را به (جهت تسهیل انقلاب) به نظریه مارکس افزودند. نیروى محرک تاریخ را از نظر مارکس نباید در عوامل فوق بشرى مانند مشیت الهى جستجو کرد. این ستیز و ستیزه‏جویى و نبرد طبقاتى است که نیروى محرک نهایى و نهانى تاریخ بشمار مى‏رود. بنابراین از ابتداى

تاریخ آزادگان و بردگان با نجیب‏زادگان و عوامل اربابها و سرف‏ها ارباب صنعتى و شاگردان، استثمار شوندگان و استثمارگران همواره در ستیز و تقابل با یکدیگر بوده‏اند. به اعتقاد او مذهب همواره توجیه‏گر نابرابریها و بى‏عدالتیها و اختلافات طبقاتى است. جامعه آرمانى مارکس جامعه‏اى است که در آن پرولتاریا سرانجام به مدد تشکل و آگاهى، حاکمیت سیاسى و اقتصادى سرمایه‏داران را واژگون مى‏کند و دیکتاتورى پرولتاریا را که مقدمه بى‏طبقه کمونیستى است، شکل مى‏دهد.

بنابراین، اساس مدل تحولى مارکسیستها را جدل تشکیل مى‏دهد. یک مدل جدلى بر پایه این فرض استوار است که وجه مشخصه جامعه را درگیرى و مبارزه مداوم میان گروهها تشکیل مى‏دهد. در تصور مارکسیستى از مبارزه و انقلاب، خشونت و ستیز، جزء اصلى قیام را شکل مى‏دهد. مارکس هنگامى که بعنوان یک مبلغ و فلسفه‏پرداز سیاسى و انقلابى نظر مى‏دهد بشدت به این موضوع تاکید مى‏کند. او براى تحریک افراد براى مبارزه و انقلاب و از جان گذشتگى مى‏گوید: «بگذار تا طبقات حاکمه با انقلاب کمونیستى به لرزه آیند. پرولتاریا به جز زنجیرهایش چیزى براى از دست دادن ندارد ولى در عوض دنیایى را بدست خواهد آورد.» (4).

بدین ترتیب او پرولتاریا را براى یک مبارزه بى‏امان فرا مى‏خواند که در آن براى تحقق اتوپیاى کمونیستى کشتن و کشته شدن و مرگ نیز جایز است چرا که آخرین حد مبارزه کشتن و کشته شدن است. در این درگیرى مداوم و مستمر میان گروهها و طبقات که گاهى پنهان و اکثرا آشکار و خشونت‏آمیز و مرگبار است سرانجام موجب فروپاشى نظم موجود مى‏شود و نظم اجتماعى جدیدى را بوجود مى‏آورد. از آن جا که در آن عصر آلترناتیو موثرى در برابر نظام سرمایه‏دارى وجود نداشت؛ بسیارى از مبارزان، نظریه مارکس را همراه با شور و شعف پذیرفتند و سوسیالیستهاى نوین و نهضتهاى کمونیستى بطور مستقیم از آثار او الهام گرفتند. البته مارکس و انگلس در آثار بعدى خود تا حدى شعارهاى جدال برانگیز خود را درباره زیربنا بودن اقتصاد تعدیل کردند.

بهرحال، مارکس وعده داده بود که در جامعه آرمانى یعنى جامعه کمونیستى از خودبیگانگى، فقر، نابرابرى، تضاد، ظلم و تبعیض، ذلت و خوارى انسان از بین مى‏رود. الهام از این شعارها و وعده‏هاى دیگر سبب شد که بعد از مرگ او شور و هیجان انقلابى در برخى کشورها علیه نظام طبقاتى و نیز نظام سلطه بین‏المللى بویژه حاکمیت سرمایه‏دارى

مضاعف گردد. در این نهضتها و حرکتها عده زیادى به تعبیر مارکسیستها فداى آرمانهاى خلق انقلابى شدند تا اتوپیاى مارکس را به تحقق بنشانند. بعد از مارکس عده‏اى از مارکسیستها چون لنین و مائو و… نظریات تاو را با کمى تعدیل ادامه دادند و نئومارکسیستها نیز با تغییرات فراوانى به آن استناد مى‏کنند. با توجه به دیدگاه ستیز و موضوع شهادت طلبى، موضوعاتى قابل طرح است. اول اینکه در دیدگاه اسلامى بویژه آیات قرآن و تعابیر معصومین نیز به موضوع مبارزه فراگیر بین حق و باطل، مستکبرین و مستضعفین، پیامبران با مترفان و خداپرستان با ملحدان اشاره شده است. همچنین در روایات ما آمده است که سلسله‏ى مبارزات پیگیر بین حق و باطل تا ظهور قائم آل محمد (ص) که منجى نهایى عالم از ظالمان و مترفان است، ادامه مى‏یابد و در جریان این مبارزات شهیدان زیادى در راه تحقق عدالت و حق طلبى جان مى‏بازند، تا سرانجام حکومت نهایى حق برپا مى‏شود. و در این آرمان شهر جهانى است که حق و عدالت و حریت در همه جا سایه‏گستر مى‏شود و فتنه‏گران مجازات مى‏شوند و البته این موضوع در پرتو شهادت طلبى‏ها و جانبازى‏هاى فراوان تحقق مى‏یابد. در تعابیر امام خمینى (ره) نیز به این مبارزه مقدس و دائمى اشاره شده است. امام (ره) در این باره مى‏فرماید: امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار و جنگ پابرهنه‏ها و مرفهین بى‏درد شروع شده است و من دست و بازوى همه عزیزانى که در سراسر جهان کوله‏بار مبارزه را بر دوش گرفته‏اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلاى عزت مسلمین را نموده‏اند مى‏بوسم. از این منظر مبارزه تاریخى بین حق و باطل در طول تاریخ جریان دارد و سراسر تاریخ مملو از خاطره شهیدان راه حق و عدالت و توحید است. از جهت دیگر، بررسى نظریه مارکس نشان مى‏دهد که تصور او درباره افیون بودن دین و عامل از خودبیگانگى بودن معتقدات مذهبى اقلا درباره مذاهب توحیدى واقع بینانه نیست چرا که او شناخت صحیحى از مبارزات پیگیر و مستمر انبیاء و ائمه در طول تاریخ براى مبارزه با مترفین و متجاوزان به حقوق انسانها و برقرارى ارزشهاى متعالى و عدالت اجتماعى نداشت. همچنین ادیان با طرح بندگى در برابر خداوند یگانه مردمان را از تسلیم و بردگى اربابان زر و زور و تزویر باز داشتند. او از شور و روحیه جهاد و شهادت طلبى پیروان ادیان در طول تاریخ و نقش آن در تقویت مبارزه با ستمگران غفلت کرد. موضوع دیگر اینکه همه ستیزه‏ها و تضادها مطلوب نیست. مثلا مبارزه طلبى براى مطامع و منافع نامشروع شخصى و گروهى و تعصب بیجا و استکبار و عدم اطاعات از حق و حقیقت و مبارزه با آن

با استدلال خوب بودن تضاد، هنر نیست. همچنین از نظریه ستیز، استفاده‏هاى نابجاى بسیارى توسط احزاب و گروههاى مارکسیستى شده است که منجر به جنگها و ستیزهایى گردید که انگیزه‏هاى صحیحى نداشت و نیز انسانهایى در این جریان کشته شده‏اند که مرگ آنها توجیه منطقى نداشته است. موضوع دیگر اینکه نقش شهادت طلبى‏ها در نهضتهایى که از ایدئولوژى‏هاى دینى الهام گرفتند و در تحول تاریخ بسیار مهم بوده‏اند، از زاویه دید مارکس پنهان مانده‏اند. انبیاء بزرگترین پرچمداران حمایت از مستضعفین و محرومین بشمار مى‏روند. اگر چه مارکس بعضى از جریانات را که سالها بعد از مرگش رخ داده‏اند ندید، اما قبل از او نیز این حرکات مسبوق به سابقه بوده‏اند. البته مارکس شاهد کشتار وحشیانه بسیارى از مردم جهان بدست مدعیان حمایت از مارکسیسم از جمله استالین در شوروى سابق و نیز در سالهاى گذشته در افغانستان و سایر نقاط جهان، و یا شاهد مبارزه ملت مسلمان ایران و لبنان و فلسطین و سایر کشورهاى اسلامى و نیز ملتهایى که از مسیحیت راستین و آزادى بخش الهام گرفته‏اند، نبود تا نقش دین و شهیدان راه دین را در مبارزات ضد استعمارى و ضد سرمایه‏دارى مشاهده کنند. موضوع دیگر اینکه یک ایدئولوژى باید تقدس داشته باشد تا قربانى شدن را توجیه نماید و این امور معنوى است که به اعمال، تقدس بیشتر مى‏دهند و افراد را به قربانى فرا مى‏خوانند. براساس مکاتب مادى اینکه انسان خود را به کشتن بدهد تا دیگران سود ببرند، توجیه عقلانى ندارد و لذا ایثار و جانبازى در اهداف معنوى از نظر آنها توجیه‏پذیر نیست.

همچنین جان دادن و کشته شدن در راه جامعه آرمانى مارکس (بخاطر عدم اعتقاد به بقاء و جاودانگى روح انسان و تصور کردن انسان بعنوان موجودى اقتصادى) در نهایت ممکن است موجب ماندگارى موقت نام یک فرد شود در حالیکه شهادت طلبى در راه استقرار تعالیم و فرامین وحى موجب رسیدن به حیات طیبه و جاودانگى شهید و وصول به نعمات جاوید بهشت است که انگیزه بیشترى در افراد براى جانبازى ایجاد مى‏کند.

البته انتقادات وارده بر نهضتهاى مارکسیستى به معنى نفى اثرات و کارکردهاى مثبت این نهضتها در برابر نظام سلطه جهانى و امپریالیسم نیست، بهرحال در یک قرن اخیر این نهضتها بعنوان الترناتیوى موثر منشأ اثرات مثبتى در نظام جهانى شدند، مبارزات افرادى چون لومومبا، چه گوارا، کاسترو و دیگران و نیز انقلاب اجتماعى و سوسیالیستى در کوبا، ویتنام، بولیوى و… زمانى بعنوان بعنوان یک الگو براى مردم و احزاب سیاسى داراى جاذبه‏

بودند. اگر چه در پرتو انقلاب اسلامى و شعارهاى ضد امپریالیستى آن شعارهاى مارکسیسى علیه امپریالیسم کم جاذبه شده است و با افول نظام کمونیستى شوروى، دیگر آن شور و هیجان گذشته براى از جان گذشتگى و دفاع از آرمانهاى مارکسیستى، پرطرفدار نیست. بهرحال، مارکسیسم و سوسیالیسم اگر چه در تحقق آرمانها و شعارهاى پرجاذبه و پرهیجان و پرطمطراق خود به خاطر ضعف مبانى و شالوده‏هاى نظرى خود کاملا موفق نبودند اما موجبات حرکت گروههایى از مردم مستضعف جهان که در زیر سلطه و استثمار بودند، را فراهم نمود. نقش سوسیالیسم در تحرکات و تحولات دهه‏هاى گذشته در مبارزه سرمایه‏دارى و مقابله با انحصارات و انحرافات آن و در نتیجه تربیت هزاران هزار افراد جان برکف در این طریق غیرقابل انکار است.


1) Karl Marx.

2) جامعه‏شناسى سیاسى – دکتر حسین بشیریه، ص 227.

3) Alienation.

4) تئورى‏هاى انقلاب، آلوین استانفورد – کوهن، ترجمه علیرضا طیب، ص 49.