ایجاد زمینههاى مشارکت در عرصههاى اجتماعى، سیاسى و فرهنگى، تأمین خواستهاى مشروع مردم و دفاع از حقوق اساسى و عمومى آنها، شاخص زیربنایى براى مردم گرایى و توجه به شخصیتهاى انسانى است. توجه به شاخصههاى انسانى در جوامع بشرى یکى از ارزشهاى مهم اجتماعى است. على (ع) سمبل این ارزش در تاریخ بشرى است و مىتوان آثار آن را در خطبهها و نامهها و پندهاى مکتوب ایشان ملاحظه نمود:
»فرزندم! خود را معیار عمل خویش با مردم قرار بده، آنچه بر خودت خوشایند است بر مردم نیز روا بدار و از آنچه گریزان هستى، بر مردم مپسند. همان گونه که ستم بر خویش را روا نمىدارى، بر مردم نیز ستم مکن. با مردم به نیکى رفتار کن همان گونه که دوست دارى با تو به نیکى رفتار کنند. هر رفتارى که در حق خود بر نمىتابى، بر دیگران نیز خوش مدار. آنچه بر خود مىپسندى، بر دیگران نیز بپسند. آنچه نمىدانى به زبان نیاور، گرچه دانستههاى تو اندک باشد، و گفتهاى که نمىپذیرى دربارهى تو گفته شود، به دیگران مگو.» (1).
امام (ع) با مردم به نیکویى رفتار مىکرد و هرگز طاقت شنیدن اخبار ناگوار و بدرفتارى با مردم از طرف عاملان حکومتى را نداشت، زیرا او بر این عقیده بود که انسان از شرافت ذاتى برخوردار است و هیچ انسانى حق حاکمیت و سلطهرانى بر او را ندارد. هر نوع انتظارى باید دو طرفه صورت
گیرد؛ وقتى حکومت از مردم انتظاراتى دارد و خواهان انجام بعضى چیزهاست، مردم نیز در قبال این موارد خواهان حقوقى هستند که حکومت موظف به انجام آنهاست. در منشور حکومتى به مالک اشتر در زمان انتصاب وى به استاندارى مصر نوشت:
»… قلب خویش را از محبت و رأفت مردم پر کن، مبادا با آنان چون جانور درنده باشى که خوردنشان را غنیمت بدانى، زیرا آنان دو دستهاند: یا برادر دینى تو هستند، یا آفرینش مانند تو،…….. گرچه گروهى از مردم در باورهاى دینى با تو همگام نباشند، برخورد تو با آنها باید انسانى باشد.» (2).
یا در نامهاى به محمد بن ابىبکر مرقوم فرمود:
»بالهاى محبتات را براى مردم بگستر، پهلوى نرمش و ملایمت را بر زمین بگذار و چهرهى خویش را بر آنها گشادهدار.» (3).
به روشنفکران حقیقى و دلسوزان سعادت و پیشرفت جوامع انسانى گوشزد مىکرد:
»از پراکندگى بپرهیزید که (انسان تنها) بهرهى شیطان است، چنان که گوسفند تک رو طعمهى گرگ. همواره با اکثریت باشید و بدانید که دست خدا با جمعیت است.» (4).
1) نهجالبلاغه، نامهى 31.
2) نهجالبلاغه، نامهى 53.
3) نهجالبلاغه، نامهى 27.
4) نهجالبلاغه، نامهى 135.