هنگام رفتن است، زمان حرکت فرارسیده، عزمها جزم شده، شیپور جنگ به صدا درآمده، روز شناخت مرد از نامرد است، هیچ بهانهای برای ماندن باقی نیست، درنگ فردای اسارتباری را در پی دارد.
هیجان عجیبی است، بسیج میداندار صحنه شده، لشکر خدا آماده است. و کلام با نفوذ » روح خدا » قلب مخاطبین را تسخیر کرده: » جنگ جنگ است و عزت و شرف ما در گرو همین مبارزات. »
اعلامیههای نظامی گویای شروع نبردی است که بایست کام آغازگر آن را تلخ کند. حق است و باطل، ظالم است و مظلوم. باید خود را به صحنه رساند و از کیان اسلام، انقلاب و ملت مظلوم دفاع کرد. شیپور آمادهباش نواخته شده، پیر و جوان آماده عزیمت به جبهه میشوند. در این میان شیطان بیکار نیست، فریب بندگان خدا، وعده به عافیت طلبی سرلوحهی کار او است. وسوسهها رنگ و لعابی دارد کسی از کمینش در امان نیست. و هزاران نقشه در آستین دارد.
اوضاع عجیبی است، ندای » هل من ناصر » طنینافکن است. ارتش عراق با عبور از خطوط مرزی، مناطقی از کشور را به اشغال درآورده و در حال پیشروی است. قتل، غارت و تجاوز در بالاترین شکل در جریان است، هر روز جنایتی
تازه به گوش میرسد، ولی غیرتمندی نیست که به درد نیاید.
نبردی نابرابر شروع شده سپاه نور و سپاه ظلمت. قیام یا قعود، ارزش انسان به انتخاب است. تو نیز باید انتخاب کنی. ضرورت حضور مشخص است.
نیاز روزانه مراکز اعزام نیرو اعلام شده و تو خود میدانی قیام کنی یا قعود. پیکر پاک شهیدانی هر روز در کوچه و محله تشییع میشوند، غیرت به جوش میآید. نفس نیز اغوای شیطان را زیبا مینمایاند.
– جوانم، قصد ازدواج دارم بعد از ازدواج ثبتنام میکنم.
– حرفی نیست، همه باید برویم، من هم میروم. ولی تکلیف تحصیلاتم مشخص نیست، حیف است درس رها شود. تازه این همه رزمنده در جبهه هستند، خبری هم از عملیات نیست!
– وظیفهی همه است، حتی برای دو ماه هم شده به جبهه بروند، تا بقیه برگردند و رفع خستگی کنند. ولی نباید از دانشگاه غافل شد، آن هم رشته من! دانشگاهها سنگرند، با این اوضاع آشفته؛ بعد از انقلاب فرهنگی و این همه زحمت، بهتر است بمانم و با درس خواندن به جامعه خدمت کنم.
– حسن و محمد رفتند. عباس، جعفر و بهروز میخواهند بروند، بنابراین، کسی در مسجد باقی نمیماند نمیتوان مسجد را رها کرد. فعالیت در مساجد مهم است، پشتوانهای باشیم برای بقیه بچهها. اصلا قرار نیست همه به جبهه بروند و کشته شوند. پس کی بماند و به خانوادهی شهدا رسیدگی کند؟! چه کسی باید جوابگوی ضدانقلاب در پشت جبهه باشد؟! مگر جبهه چقدر نیرو میخواهد؟!
– دوست دارم بروم ولی، مادرم تحمل شهادتم را ندارد، پدرم دست تنهاست؛ عمهام مریض است؛ خواهرم بزودی فارغ خواهد شد و اولین بچهاش به دنیا میآید!
– این طوری که نمیشود جنگید! دست خالی جلوی کوه تانک و زرهپوش؟! باید فکری اساسی کرد. امریکا از صدام حمایت میکند. باید دیپلماتها اقدام
کنند!
– داییام سالها افسر ارتش بوده، از جنگ چیزها میداند. هفته پیش، نقشه ایران را آورد، در مورد جنگ عراق و ایران صحبت کردیم. میگفت ما ارتش نداریم؛ تشکیلات نداریم، افرادی که به جبهه میروند کشته میشوند! اینها بلد نیستند حتی اسلحه به دست بگیرند. باید صلح کنیم، تا حد امکان خواستهای صدام را تأمین کرده تا به ماجرا پایان دهیم!
– به تازگی ماشین خریدم، زیاد رو به راه نیست، مجبورم بمانم، تعمیرش کنم و بعد بفروشم، اگر شد سری هم به جبهه میزنم!
– پارسال نتوانستیم محصولمان را خوب بفروشیم و خیلی از محصول را آفت زد. امسال هم گوسفندهامان حیف و میل میشوند. باید بمانم و اوضاع ده را رو به راه کنم!
– حضور فعال در جبهه وظیفه همه است، هرکس میتواند باید برود. ولی من روحانی مسجدم. از آن طرف نمیتوانم دروس حوزه را رها کنم. تا مکاسب شیخ مرتضی پیش آمدهام، بهتر است بمانم و با تقویت بنیه علمی خود، در پیشبرد انقلاب فعالیت کنم!
– خدا شاهد است دوست دارم در میان رزمندگان باشم، حتی پشت جبهه آب به دستشان بدهم، ولی ماه مبارک است، روزهام را چه کنم؟! چگونه از فیوضات منابر وعظ و خطابه در این ماه چشم بپوشم؟! راستی مسابقات قرائت قرآن را چه کنم و حال آنکه سالیانی است در ردیف نفرات اول بودهام؟!
– جبهه فقط میدان جنگ نیست، هرکسی میتواند در هر کجا باشد خدمت کند. در اداره، بازار، میدان ترهبار، حتی شرکتهای خصوصی؛ به هر حال این کشور اقتصاد هم دارد، باید به فکر آن بود. ممکن است از همین راه ضربه بخوریم. پس میمانیم و ضمن کمک به اقتصاد جامعه، مسائل مالی خانوادهها را هم تأمین میکنیم، ان شاء الله خدا برکت میدهد!
– اگر مادرم اجازه میداد خوب بود. هرچند من 23 سال دارم ولی تا به حال
یک شب هم از مادرم جدا نبودهام. رفتن من به جبهه، منوط به جلب رضایت مادر است!
– آخر تو اندازهی اسلحه هم نیستی. تو بروی جبهه میخواهی چکار کنی؟ اگر بروی، جلوی دست و پای دیگران را هم میگیری. تازه یکی باید مواظب تو باشد. در این جا بمان و مواظب خودت باش!
– مگه همیشه تو به جبهه بروی؟ یک دفعه رفتی تا اهواز کافی است. حالا نوبت دیگران است. کاسهی داغتر از آتش هم نباش. تو هم زن و زندگی داری. فکری هم برای آیندهات بکن.
– اگر اتفاقی برای من بیفته، چه کسی میخواهد خرجی زن و بچهی مرا بدهد؟ من تازه ازدواج کردهام. ان شاء الله امسال با همسرم به مشهد مقدس پابوس امام رضا میرویم، اگر عمری بود، بعدا…
– صبر میکنم، وقتی رفتم سربازی، میروم جبهه. من آدم ضعیفی هستم از بچگی هم مرا ترسو میدانستند. وقتی من از گربه و سگ میترسم چطور میتوانم جلوی توپ و تانک بروم؟
– ما را چه به جنگ! اروپا را خوش است. پولش هم که فراهم شده. پرستیژ خانواده هم حفظ میشود. ما هم چند روزی صفا میکنیم و بعد اگر خواستیم به اسم دکتر و مشاور اقتصادی برمیگردیم.
– قهرمان شناخته شدهای هستم، جمعیت زیادی برایم هورا میکشند، بارها مردم مرا بر دوش گرفتهاند، بروم جبهه که چه بشود؟! که تابوت مرا گلباران کنند؟! از این مسخرهآمیزتر هم میشود؟! ولی نکند خدای نکرده عراقیها شهرهای ما را بگیرند! مبادا به نوامیس ما تجاوز کنند! این رسم پهلوانی نیست! ولی راستی من در زمان رژیم گذشته هم سیاسی نبودم، اصلا ما را چه کار با سیاست؟!
– راستی چرا به این کشور حمله کردند؟! این همه در کردستان، گنبد، خوزستان، بمب گذاشتند، مردم را کشتند و به پاسداران کمین زدند بس نبود؟! آیا ضدانقلاب و عراق دست در دست یکدیگر ندارند؟! اینها چرا قبل از انقلاب
کاری به ما نداشتند؟! اصلا مردم چرا انقلاب کردند؟ درست است که شاه بد بود ولی آیا نباید صبر میکردیم تا امام زمان (عج) خود تشریف بیاورد؟! البته آقای خمینی آدم خوبی است ولی ما که مقلد ایشان نیستیم، اگر یک روز هم مرگ بر شاه گفتیم، فکر نمیکردیم این قدر ما را آزار بدهند!
وسوسههای شیطانی، هرکس را به نوعی مشغول کرده، اما باید رفت. باید از دام دشمن شناخته شده درون رها شد.
شیطان حتی در لباس شرع جلوه میکند و با تشکیک » واجب عینی » و » واجب کفایی » بودن جنگ دستهای را سردرگم میکند. اما بسیجی نیست مگر آنکه انتخاب راه کرده، با شیطان نفس مبارزه میکند، به فنون توکل و صبر و ذکر آشناست و سلاح او بصیرت اوست. او علی (ع) و کوفیان را خوب میشناسد. برندگی سلاح خون در برابر شمشیر را نیز از کربلای حسین تجربه کرده است. او پروردهی دامان مادری است که محب زینب و زهراست.
اینک قافله به راه افتاده، موقع حرکت است. اول تصمیم سپس عمل، اما قهرمان 15 ساله داستان در آغاز با مشکل بزرگی روبهرو است برای اعزام به جبهه باید مراحل قانونی را طی کند. به پایگاه سپاه پاسداران میرود و فرم مربوطه را پر میکند. سپاه تحقیق کرده و در صورت تأیید صلاحیت، مجوز اعزام صادر میشود حال این ما و این سرگذشت قهرمانی که هشت سال جنگ را پشت سر گذاشته است.
1 فروردین 1378