هیچ کس باصفاتر از پیرمردهای گردان نیست. در هر گردان و واحد نظامی که وارد میشوی چند پیرمرد محاسن سفید میبینی که یادآور حبیب بن مظاهر هستند. آنها با تمام خلوص در جمع جوانان رزمنده میدرخشند و غالبا الگوی مناسبی برای دیگراناند. در گردان ما هم چند پیرمرد باصفا و نازنین هستند که با وجود پیری و ناتوانیهای جسمی، مثل سایر نیروها در اکثر کارهای گردان شرکت میکنند و باعث تقویت روحیه دیگران میشوند. یکی از آنها حاج حمزه است. او کارمند راهآهن و مدت زیادی است که در گردان به سر میبرد. از ناحیه دست مجروح شده و مجبور است در زمستان و تابستان به دست چپ خود دستکش کند. او با یک کلاه عرقچین قدیمی از سایر پیرمردها متمایز است. چهرهی خندان و شاداب او، جذابیت خاصی به او میبخشد. کم حرف میزند ولی سعی میکند در جمع بچهها حضور داشته باشد. همه میگویند نماز شبش ترک نمیشود و در هر کار خیری، قدم اول را برمیدارد. اگر چه حدود شصت سال دارد، اما همت و توان او حاکی از جوانی و شادابی اوست. یک کتاب قدیمی دارد که معمولا هنگام غروب به زیر بغل میزند و خود را در پشت چادر مخفی میکند و هنگامی که برمیگردد چشمانش پر از اشک است. یک بار گفت این
کتاب روضه است که به او ارث رسیده و با خواندن آن لذت میبرد…
شوخی هم میکند. خصوصا با غریبهها. یک روز چند خبرنگار و عکاس وارد گردان شدند و قصد داشتند از گردان گزارش تهیه کنند. حاج حمزه نزدیک شد و با حالتی تند خطاب به آنها گفت چرا عکس میگیرید؟ چه خبر است؟ کی اجازه داده وارد گردان شوید؟!…
آن چند جوان که جا خورده بودند، تصور کردند با یک پیرمرد عصبانی روبهرو شدهاند و باید به هر وسیله که شده آتش وی را خاموش کنند. یکی از آنها جلو آمد و سلام کرد و با لبخند گفت:
» حاجی ما با مسئول گردان هماهنگ کردهایم و ما گزارشگر… »
ناگهان حاج حمزه پرید وسط حرف آن جوان و گفت:
» به ما ربطی ندارد. مسئول گردان باید بیاید اینجا. تو چرا نمیآیی بجنگی؟ عکس میخواهیم چکار؟ »
کمی آن طرفتر هم مسئول گردان و سایر نیروها که با برخوردهای شوخی حاج حمزه آشنا هستند، ایستاده و در کمال خونسردی جلوی خندهشان را گرفته و نظارهگر این صحنهها بودند.
جوان واقعا کلافه شده است. هر چه توضیح میدهد باز هم با اعتراض شدید این پیرمرد روبهرو میشود.
» ببین حاج آقا، من این عکسها و گزارش را برای آگاهی مردم از روحیهی بالای رزمندگان تهیه میکنم و مردم ما نیاز دارند که بدانند… »
حاج حمزه ادامه میدهد: » مردم چکار دارند به ما. تو هم باید همین جا در گردان بمانی و دیگر حق نداری بروی تهران. این دوربین را هم بده به من… »
جوان نگاه التماسآمیزی به حاج حمزه میکند و با نگاهی گذرا به جمعیت گردان، منتظر میماند کسی واکنشی نشان بدهد و او را از این وضعیت نجات دهد. شاید در همان حال برای او این سؤال پیش آمده که این پیرمرد در اینجا چکار میکند؟ چرا کسی جلوی او را نمیگیرد؟ چرا مسئول گردان بیتفاوت
ایستاده و تماشا کند…
ناگهان حاج حمزه آن چهرهی عبوس را از خود دور کرد و جلو رفت و با لبخندی محبتآمیز آن جوان را در آغوش گرفت و گفت:
» من نوکرتم. من فدات بشم. عزیز من، از من هم عکس بگیر… »
تناقض این کلمات برای جوان گزارشگر، شگفتانگیز بود. او میخواست بخندد، ولی میترسید. فکر میکرد شاید این پیرمرد دوباره شروع کند. در حالی که نفس در سینهاش حبس شده بود به اطراف نگاه کرد و تازه فهمید چگونه او را سر کار گذاشتهاند. خندید و خود را در آغوش پیرمرد باصفا انداخت. دیگر نمیتوانست جلوی خندهاش را بگیرد.
» حاجی به خدا ترسیدم، داشتم دق میکردم… »
شلیک خنده زمانی شدت گرفت که حاجی حمزه یک بار دیگر اخم کرد و گفت:
» زیاد خودمانی نشو، دوربینات را بده… »
به هر حال موضوع به خیر و خوشی گذشت و گزارشگر جوان بهترین یادگار را از روحیه نیروهای اسلام گرفت. حاج حمزه نیز با مهربانی تمام، گزارشگر را به چادر خود برد و از او پذیرایی کرد.
از دیگر روحیات خاص پیرمردهای گردان، همراهی با نیروهای جوان در تمام امور است. حتی در اکثر مانورهای نظامی شرکت میکنند و میکوشند وظیفهی خود را به نحو احسن انجام دهند.
آنان معمولا افرادی دوراندیش، دقیق و گاه کم حوصلهاند. برخی از آنها تحمل هرگونه عمل و حرفی را ندارند و با وضع موجود مخالفت میکنند، ولی هیچگاه نمیتوانی از آنها نافرمانی و گستاخی ببینی. این پیرمردها هم میدانند که باید از فرماندهان جوان کاملا اطاعت کنند.
یکی از پیرمردهای گردان به حاجی صلوات مشهور شده. او دائما صلوات میفرستد و با آن صورت چرخی و کوچکش، از هر بهانهای استفاده میکند و
دیگران را به صلوات بر محمد و آلش فرامیخواند. او معتقد است که همهی کارها با صلوات درست میشود. در سختیها صلوات میفرستند. در خوشی هم از صلوات غافل نیست. او قادر است صلوات را به شکل شعر و سرودهای مختلف بخواند و دیگران نیز او را همراهی کنند. هر کس او را میبیند صلوات میفرستد. همهاش ثواب است. اگر کسی غیبت کند، صلوات میفرستد و صورتش را میبوسد و به گونهای خاص به او هشدار میدهد. نمیدانم صلوات چه نقشی در زندگی او داشته است، ولی او متوسل به ذکر صلوات است و به قول خودش همیشه دهان خود و فضا را خوشبو میکند. ملائک هم لذت میبرند. او در یکی از خیابانهای شمال تهران، لبنیاتی دارد. آنجا را به کارگر سپرده و حدود چهار سال است در جبههها میچرخد و صلوات میفرستد. حالا هم در گردان ما به عنوان تکتیرانداز در یکی از دستههاست و در همهی کارها به دیگران کمک میکند. هم نیروی تدارکات است، هم نیروی تسلیحات، هم نیروی دسته. شنیدهام چند بار هم بساط واکس را پهن کرد و تا آنجا که توانسته پوتین بچهها را واکس زده است.
یک بار وقتی داشتم در اطراف گردان قدم میزدم، او را دیدم در گوشهای نشسته و قرآن میخواند. به او نزدیک شدم ولی به محض اینکه متوجه حضور من شد گفت:
» پدر صلواتی، صلوات بفرست و برو دنبال کار خودت. مزاحمها هم باید صلوات بفرستند… »
خیلی باحال است. ساعتی نیست که صدای صلوات او، محیط گردان را معطر نکند.
اینجا اردوگاه اسلام است و هر رزمنده باید خود را آماده کند تا با دشمنان دین و کشور پیکار کند. اگر چه امکانات محدود است ولی ایمان و تقوا فوران میکند. این حرف را از آنجا با اطمینان میگویم که وسایل و خوراک و پوشاک در حداقل است، ولی هیچ کس به آنها توجه ندارد و مسائل معنوی خود را پیگیری
میکند. پوتینها میتوانند کوچک و یا بزرگ و کهنه و پاره باشند ولی هیچ نمازی نباید سبک شمرده شود و جماعت زیباترین نمایش نیایش است. غذاها از برنج و خورشتهای آبکی و ساده تجاوز نمیکند، ولی راههای طولانی برای آموزش پیموده میشود و در پایان سورهی » والعصر » ، تقویت کنندهی روحیه است. لباسها چروک و غیر قابل تحمل است، ولی اصل این است که تو را در این لباس مقدس راه دادهاند.
مأمورانی باید نیروها را تدارک کنند و امکانات ضروری را در اختیار نیروها قرار دهند. تدارکات هر واحد نظامی و یا گردانهای رزمی دارای مقداری وسایل و امکانات برای سرویسدهی به گردان هستند و معمولا در آن میتوان مقداری بیسکویت و کمپوت و صابون و تشت و لگن و لباس زیر و پوتین و نان و کنسرو… را یافت؛ ولی خیلی محدود و اندک. در اصل ذخیرهای است برای مواقع اضطراری و هر گردان غذای روزمره خود را از آشپزخانه لشکر تأمین میکند، با این حال موادی در تدارکات وجود دارد.
وقتی نیرویی مثلا نیاز به زیرپیراهن و یا شورت پیدا میکند از طریق تدارکات گروهان یا دسته به تدارکات گردان مراجعه میکند و چنانچه نیازش ضروری تشخیص داده شد، آن وسیله موردنظر به وی داده میشود. تدارکات هم برای حفظ امکانات و جلوگیری از اسراف و تبذیر با اکثر درخواستها مخالفت میکند و میگوید » نداریم » . مسئول تدارکات هم، همه نیروهای تحت امر را توجیه میکند که:
» به این راحتی به کسی لباس و… ندهید و تا هنگامی که ضرورت آن مشخص نشد از دادن وسایل خودداری کنید. »
کارشان هم سخت است و باید در هر مرحله اسباب و اثاثیه تدارکات را جابهجا کنند. معمولا انسانهای زحمتکش و پرکار وارد تدارکات میشوند، چون باید در اکثر ساعتهای شبانهروز کار کنند و ضمن تقسیم غذا و فراهم آوردن سایر مایحتاج، در حمل چادر و پتو و وسایل گردان خیلی سریع عمل کنند. تدارکات
دارای چادر جداگانهای است وبا حدود 8 – 7 نیرو در صبحگاه و بعضی کارهای نظامی، همراه سایر نیروها شرکت میکند. این واحد با داشتن یک وانت، کارهای حمل و نقل سبک گردان را نیز بر عهده دارد و امور روزمرهی نیروها را انجام میدهد.
از دیگر واحدهای کوچک میتوان به تسلیحات، تبلیغات و دستهی ادوات اشاره کرد که هر یک با شرح وظایف مشخص، جزو مجموعهی گردان محسوب شوند و تحت یک فرماندهی واحد، آمادهی انجام عملیات هستند.