ایام محرم است و چندروزی تا عاشورا باقی مانده. اردوگاه اسلام سیاهپوش شده. گرد غم چهرهی نورانی رزمندگان را پوشانده. اگر چه نیروها نمیتوانند سیاه بپوشند. ولی هر کس به فراخور حال خود تکهای پارچهی مشکی به نشانه عزاداری همراه خود دارد. عدهای شال سیاه به گردن آویختهاند و عدهای دیگر یک تکه پارچه سیاه را به روی سینه و روی جیب سمت چپ دوختهاند.
حسینیهی گردانها مظهر سوگواری برای سالار شهیدان شده. هر کجا میرویم شور و عزای حسین برپاست. هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء در گردانها تا پاسی از شب مراسم نوحهسرایی و سینهزنی برگزار میشود. گردانها به صورت دستههای عزاداری به دیدار یکدیگر میروند و مانند همان رسم و رسوم کوچه پس کوچههای قدیمی شهر، با اسپند و صلوات و شور » خوش آمدید اهل عزا امشب… » به استقبال و بدرقهی یکدیگر میشتابند. اشک، تنها گوهر یاری دهندهی غم، در دامان همهی رزمندگان جاری است. نام حسین (ع) در این ایام سوزناکتر شده. یک » یا حسین » کافی است تا شیون سر بگیرد. هیچ مداحی نیاز ندارد، روضهی خود را با چند غزل و مثنوی و چند دیوان شعر شروع کند. نام کربلا آتش میزند. میسوزاند. نام مقدس ابیعبدالله الحسین، اختیار از کف میبرد. زیرا
اینجا نیز کربلاست. اینها هم یاران حسیناند. ما هم تا شب عاشورا فاصلهای نداریم. با این تفاوت که ما تا آخر ایستادهایم و قصد نداریم در شب عاشورا، از اردوگاه حسین بن علی (ع) شبانه خارج شویم. بلکه تصمیم داریم شبانه به اردوگاه خصم حمله کنیم و دل شکستهی زینب را تسلی بخشیم.
نمیدانم اگر حسین (ع) امروز و در کربلای ایران حضور عینی مییافت، از رزمندگان میخواست که شبانه از خیمهها خارج شوند و به عقب برگردند یا نه؟ من که فکر نمیکنم. شاید ما ثابت کرده باشیم که ما اهل کوفه نیستیم. قبلا هم گفتم، آنهایی که دوکوهه و اردوگاه اسلام را دیدهاند، در لیست یاران واقعی حسین (ع) ثبتنام کردهاند. ما عقب نماندیم تا تنها شعار بدهیم. ما به دستور امام عزیزمان پای در شط خون گذاشتهایم و دجله را در عملیات بدر خونین کردیم.
عاشورا خیلی زیباست. شعارها باید تبدیل به شعور شود.
حرفها تبدیل به عمل میشود. بچهها گل بر سر و شانههایشان میمالند و دستمال اشک را با گریهشان میشویند. هر چه به روز عاشورا نزدیکتر میشویم، شدت عزاداری بیشتر میشود. گویی عاشورای سال 61 قمری میخواهد اتفاق بیفتد. پرچمهای عزا، پیشاپیش صبحگاه بچهها به حرکت درمیآید. محوطهی اردوگاه با پرچم سیاه مزین شده و صدای نوحه و عزاداری از بلندگوها به گوش میرسد.
امشب قرار است گردان عمار برای عزاداری به گردان ما بیاید. از بعدازظهر همه مشغول تدارک این سوگواری شدند. حسینیه توسط عدهای از نیروهای گروهان یک، آب و جارو میشود. مسیر عزاداران آبپاشی میشود و چراغهای بیشتری در محوطه نصب میشود. بعد از نماز مغرب و عشاء بچهها در حسینیه مینشینند، و منتظر ورود گردان عمار میشوند. صدای عزاداری و نوحهخوانی از تمام گردانهای لشکر به گوش میرسد، اما یک صدا نزدیک و نزدیکتر میشود. از بیرون حسینیه میتوان یک ردیف فانوس را مشاهده کرد که در حال
حرکت به سوی ماست. بله، خودشان هستند. نیروهای گردان عمار، فانوس در دست به سوی ما میآیند. عجب صحنهی زیبایی است. مثل شام غریبان شده. ولی امشب شب عاشوراست. صدای نوحه و سینهزنی گردان عمار به وضوح شنیده میشود. آنها به سه دسته تقسیم شدهاند و یک ترجیعبند را در سه قسمت میخوانند و پاسخ میدهند. و آهسته و قدم به قدم به ما نزدیک میشوند.
امشب شهادتنامهی عشاق امضاء میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا میشود
امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا میشود
امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بیدست، سقا میشود
امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه، بییار و تنها میشود
امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما میشود
جایی برای توصیف باقی نمانده. دیگر نباید قلم در دست داشت. باید این انگشتان در پنجه جای گیرد و محکم بر سینهها کوفته شود. مگر میشود پسر رسول خدا را چنین ذبح کرد؟ فردا حسین را میکشند. فردا قیامت میشود. فردا اسارتنامهی زینب چو اجرا میشود، فردا عزیز فاطمه بییار و تنها میشود. فردا قاسم از اسب سرنگون میشود. دست علمدار حسین از پیکر جدا میشود. فردا اصغر تشنه لب، در آغوش پدر جان میدهد. فردا به زیر خارها، گمگشته پیدا
میشود. فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا میشود.
فردا چه خواهد شد؟ پس گریه کنیم و بر سر زنیم. سینهها را چاک نماییم و در سوگ خون خدا اشک بریزیم.
الحق و الانصاف گردان عمار سنگ تمام گذاشته. اکثرا از حال رفتهاند. حسینیه گردان در حال انفجار است. بر سر میزنیم و درون حسینیه میچرخیم. مانند کودکانی که در روز عاشورا سراسیمه به این سو و آن سو میدویدند. بدنهای عریان شده از ضرب سینهزدن، سرخ و نیلی شده. تجسم صورت نیلی خوردهی زهرای اطهر (س) و صورت کوچک دختر حسین (ع(، قلب را میسوزاند و این سرخی و کبودی را به جان و دل میخریم. باز هم سینه میزنیم. سینه میزنیم. گریه میکنیم.آخر حسین را فردا میکشند. باید عزاداری کرد. شاید همین حالا امام بزرگوارمان در حسینیهی جماران دستمال اشک را جلوی چشمانش گرفته و شانههایش بالا و پایین میشود. او هم برای جد بزرگوارش اشک میریزد. ما هم برای سیدالشهدا اشک میریزیم. همین اشکهاست که ما را حسینی کرده. همین گریههاست که ما را نیرومند ساخته. در دین مبین اسلام و در مذهب فوق کمال تشیع، مرگ وجود ندارد، و گریه، انسان را پیروز میکند. همانگونه که خون بر شمشیر پیروز است؛ گریه هم بر شمشیر پیروز است. گریه بر حسین یعنی حماسه و استقامت. یعنی بزرگداشت خون عزیزانی که برای رضای خدا بر زمین ریخته شده.
ما برای مظلومیت حسین گریه میکنیم. ما گریه میکنیم تا یاد عاشورا زنده بماند. ما میگوییم عاشورا بار دیگر اتفاق خواهد افتاد. ما میگوییم همیشه حق بر باطل پیروز است، اگر چه پسر رسول خدا را سر ببرند. ما میگوییم خون مظلوم از بین نمیرود و خطبهی حضرت زینب (س(، کاخ کفر و نفاق را منهدم میکند. پس گریه میکنیم. به عشق حسین گریه میکنیم. وفاداری را از ابوالفضل العباس و استقامت و پایداری را از زینب کبری میآموزیم.
ما دلمان برای قطعه قطعه شدن علی اکبر میسوزد، جگرمان در شهادت
قاسم خون میشود، طاقت شنیدن کشته شدن علی اصغر را نداریم ولی، آمدهایم و آمادهایم تا اگر لازم باشد این گونه در راه خدا فداکاری کنیم. ما درس میآموزیم. ما فریاد شهادت را از کربلا میشنویم و ما هم میگوییم » أحلی من العسل » .
عزاداری با چند دعا و » أمن یجیب… » به اتمام میرسد و هر دو گردان در حسینیه به صورت چهار نفر، چهار نفر مینشینیم و غذا در سینی تقسیم میشود. بعد از اتمام غذا، گردان عمار راهی میشود و به مقر خود بازمیگردد.
شب زیبایی بود. خیلی حال داد. مخصوصا بچههای گردان عمار که خیلی باصفایند.
روز عاشوراست دستههای سینهزنی از گردانها راه افتادهاند و به سوی تبلیغات لشکر میروند. از هر گوشه خیل عظیم رزمندگانی را مشاهده میکنی که سینهزنان خود را به جلوی محوطهی از پیش تعیین شده میرسانند. حدود ظهر، عزاداری عمومی شروع میشود و پس از مراسم، نماز جماعت خوانده میشود و بعد از صرف غذا گردانها به سوی چادرهایشان بازمیگردند. شکوه و عظمت این صحنهها هیچ گاه از خاطرهها نخواهد رفت. شاید اصیلترین عزاداری در همین اردوگاه و در سپاه اسلام برگزار شود. چون به آنچه میگویند عمل میکنند. عقب نماندهاند که فقط به فکر هیأت بازیهای مرسوم باشند و چشم و همچشمی به دنبال بار گذاشتن چند دیگ بیشتر آبجوش باشند. از حرفهای بچگانه خبری نیست. فردا همین جوانها کربلا میآفرینند و باید در مقابل صف مزدوران چندملیتی دشمن بایستند و با دست خالی نبرد کنند. به هر حال حقیقت همین جاست. جایی که در لباس رزم باشی و اشک هم بریزی. نمیشود لباس خارجی بر تن داشته باشی و با حسین (ع) پیمان ببندی. نمیتوان گفت انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و در عین حال بر سر سفرهی هر کس و ناکسی نشست. باید راست گفت. اگر راست میگویی پاشو و بیا.