جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

محرم، اردوگاه و عزاداری

زمان مطالعه: 5 دقیقه

ایام محرم است و چندروزی تا عاشورا باقی مانده. اردوگاه اسلام سیاهپوش شده. گرد غم چهره‏ی نورانی رزمندگان را پوشانده. اگر چه نیروها نمی‏توانند سیاه بپوشند. ولی هر کس به فراخور حال خود تکه‏ای پارچه‏ی مشکی به نشانه عزاداری همراه خود دارد. عده‏ای شال سیاه به گردن آویخته‏اند و عده‏ای دیگر یک تکه پارچه سیاه را به روی سینه و روی جیب سمت چپ دوخته‏اند.

حسینیه‏ی گردانها مظهر سوگواری برای سالار شهیدان شده. هر کجا می‏رویم شور و عزای حسین برپاست. هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء در گردانها تا پاسی از شب مراسم نوحه‏سرایی و سینه‏زنی برگزار می‏شود. گردانها به صورت دسته‏های عزاداری به دیدار یکدیگر می‏روند و مانند همان رسم و رسوم کوچه پس کوچه‏های قدیمی شهر، با اسپند و صلوات و شور » خوش آمدید اهل عزا امشب… » به استقبال و بدرقه‏ی یکدیگر می‏شتابند. اشک، تنها گوهر یاری دهنده‏ی غم، در دامان همه‏ی رزمندگان جاری است. نام حسین (ع) در این ایام سوزناکتر شده. یک » یا حسین » کافی است تا شیون سر بگیرد. هیچ مداحی نیاز ندارد، روضه‏ی خود را با چند غزل و مثنوی و چند دیوان شعر شروع کند. نام کربلا آتش می‏زند. می‏سوزاند. نام مقدس ابی‏عبدالله الحسین، اختیار از کف می‏برد. زیرا

اینجا نیز کربلاست. اینها هم یاران حسین‏اند. ما هم تا شب عاشورا فاصله‏ای نداریم. با این تفاوت که ما تا آخر ایستاده‏ایم و قصد نداریم در شب عاشورا، از اردوگاه حسین بن علی (ع) شبانه خارج شویم. بلکه تصمیم داریم شبانه به اردوگاه خصم حمله کنیم و دل شکسته‏ی زینب را تسلی بخشیم.

نمی‏دانم اگر حسین (ع) امروز و در کربلای ایران حضور عینی می‏یافت، از رزمندگان می‏خواست که شبانه از خیمه‏ها خارج شوند و به عقب برگردند یا نه؟ من که فکر نمی‏کنم. شاید ما ثابت کرده باشیم که ما اهل کوفه نیستیم. قبلا هم گفتم، آنهایی که دوکوهه و اردوگاه اسلام را دیده‏اند، در لیست یاران واقعی حسین (ع) ثبت‏نام کرده‏اند. ما عقب نماندیم تا تنها شعار بدهیم. ما به دستور امام عزیزمان پای در شط خون گذاشته‏ایم و دجله را در عملیات بدر خونین کردیم.

عاشورا خیلی زیباست. شعارها باید تبدیل به شعور شود.

حرفها تبدیل به عمل می‏شود. بچه‏ها گل بر سر و شانه‏هایشان می‏مالند و دستمال اشک را با گریه‏شان می‏شویند. هر چه به روز عاشورا نزدیک‏تر می‏شویم، شدت عزاداری بیشتر می‏شود. گویی عاشورای سال 61 قمری می‏خواهد اتفاق بیفتد. پرچمهای عزا، پیشاپیش صبحگاه بچه‏ها به حرکت درمی‏آید. محوطه‏ی اردوگاه با پرچم سیاه مزین شده و صدای نوحه و عزاداری از بلندگوها به گوش می‏رسد.

امشب قرار است گردان عمار برای عزاداری به گردان ما بیاید. از بعدازظهر همه مشغول تدارک این سوگواری شدند. حسینیه توسط عده‏ای از نیروهای گروهان یک، آب و جارو می‏شود. مسیر عزاداران آبپاشی می‏شود و چراغهای بیشتری در محوطه نصب می‏شود. بعد از نماز مغرب و عشاء بچه‏ها در حسینیه می‏نشینند، و منتظر ورود گردان عمار می‏شوند. صدای عزاداری و نوحه‏خوانی از تمام گردانهای لشکر به گوش می‏رسد، اما یک صدا نزدیک و نزدیکتر می‏شود. از بیرون حسینیه می‏توان یک ردیف فانوس را مشاهده کرد که در حال

حرکت به سوی ماست. بله، خودشان هستند. نیروهای گردان عمار، فانوس در دست به سوی ما می‏آیند. عجب صحنه‏ی زیبایی است. مثل شام غریبان شده. ولی امشب شب عاشوراست. صدای نوحه و سینه‏زنی گردان عمار به وضوح شنیده می‏شود. آنها به سه دسته تقسیم شده‏اند و یک ترجیع‏بند را در سه قسمت می‏خوانند و پاسخ می‏دهند. و آهسته و قدم به قدم به ما نزدیک می‏شوند.

امشب شهادتنامه‏ی عشاق امضاء می‏شود

فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‏شود

امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی‏

فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا می‏شود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است‏

فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا می‏شود

امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان‏

فردا کنار علقمه، بی‏دست، سقا می‏شود

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را

فردا عزیز فاطمه، بی‏یار و تنها می‏شود

امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانی نگین‏

فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‏شود

جایی برای توصیف باقی نمانده. دیگر نباید قلم در دست داشت. باید این انگشتان در پنجه جای گیرد و محکم بر سینه‏ها کوفته شود. مگر می‏شود پسر رسول خدا را چنین ذبح کرد؟ فردا حسین را می‏کشند. فردا قیامت می‏شود. فردا اسارتنامه‏ی زینب چو اجرا می‏شود، فردا عزیز فاطمه بی‏یار و تنها می‏شود. فردا قاسم از اسب سرنگون می‏شود. دست علمدار حسین از پیکر جدا می‏شود. فردا اصغر تشنه لب، در آغوش پدر جان می‏دهد. فردا به زیر خارها، گمگشته پیدا

می‏شود. فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می‏شود.

فردا چه خواهد شد؟ پس گریه کنیم و بر سر زنیم. سینه‏ها را چاک نماییم و در سوگ خون خدا اشک بریزیم.

الحق و الانصاف گردان عمار سنگ تمام گذاشته. اکثرا از حال رفته‏اند. حسینیه گردان در حال انفجار است. بر سر می‏زنیم و درون حسینیه می‏چرخیم. مانند کودکانی که در روز عاشورا سراسیمه به این سو و آن سو می‏دویدند. بدنهای عریان شده از ضرب سینه‏زدن، سرخ و نیلی شده. تجسم صورت نیلی خورده‏ی زهرای اطهر (س) و صورت کوچک دختر حسین (ع(، قلب را می‏سوزاند و این سرخی و کبودی را به جان و دل می‏خریم. باز هم سینه می‏زنیم. سینه می‏زنیم. گریه می‏کنیم.آخر حسین را فردا می‏کشند. باید عزاداری کرد. شاید همین حالا امام بزرگوارمان در حسینیه‏ی جماران دستمال اشک را جلوی چشمانش گرفته و شانه‏هایش بالا و پایین می‏شود. او هم برای جد بزرگوارش اشک می‏ریزد. ما هم برای سیدالشهدا اشک می‏ریزیم. همین اشکهاست که ما را حسینی کرده. همین گریه‏هاست که ما را نیرومند ساخته. در دین مبین اسلام و در مذهب فوق کمال تشیع، مرگ وجود ندارد، و گریه، انسان را پیروز می‏کند. همان‏گونه که خون بر شمشیر پیروز است؛ گریه هم بر شمشیر پیروز است. گریه بر حسین یعنی حماسه و استقامت. یعنی بزرگداشت خون عزیزانی که برای رضای خدا بر زمین ریخته شده.

ما برای مظلومیت حسین گریه می‏کنیم. ما گریه می‏کنیم تا یاد عاشورا زنده بماند. ما می‏گوییم عاشورا بار دیگر اتفاق خواهد افتاد. ما می‏گوییم همیشه حق بر باطل پیروز است، اگر چه پسر رسول خدا را سر ببرند. ما می‏گوییم خون مظلوم از بین نمی‏رود و خطبه‏ی حضرت زینب (س(، کاخ کفر و نفاق را منهدم می‏کند. پس گریه می‏کنیم. به عشق حسین گریه می‏کنیم. وفاداری را از ابوالفضل العباس و استقامت و پایداری را از زینب کبری می‏آموزیم.

ما دلمان برای قطعه قطعه شدن علی اکبر می‏سوزد، جگرمان در شهادت

قاسم خون می‏شود، طاقت شنیدن کشته شدن علی اصغر را نداریم ولی، آمده‏ایم و آماده‏ایم تا اگر لازم باشد این گونه در راه خدا فداکاری کنیم. ما درس می‏آموزیم. ما فریاد شهادت را از کربلا می‏شنویم و ما هم می‏گوییم » أحلی من العسل » .

عزاداری با چند دعا و » أمن یجیب… » به اتمام می‏رسد و هر دو گردان در حسینیه به صورت چهار نفر، چهار نفر می‏نشینیم و غذا در سینی تقسیم می‏شود. بعد از اتمام غذا، گردان عمار راهی می‏شود و به مقر خود بازمی‏گردد.

شب زیبایی بود. خیلی حال داد. مخصوصا بچه‏های گردان عمار که خیلی باصفایند.

روز عاشوراست دسته‏های سینه‏زنی از گردانها راه افتاده‏اند و به سوی تبلیغات لشکر می‏روند. از هر گوشه خیل عظیم رزمندگانی را مشاهده می‏کنی که سینه‏زنان خود را به جلوی محوطه‏ی از پیش تعیین شده می‏رسانند. حدود ظهر، عزاداری عمومی شروع می‏شود و پس از مراسم، نماز جماعت خوانده می‏شود و بعد از صرف غذا گردانها به سوی چادرهایشان بازمی‏گردند. شکوه و عظمت این صحنه‏ها هیچ گاه از خاطره‏ها نخواهد رفت. شاید اصیلترین عزاداری در همین اردوگاه و در سپاه اسلام برگزار شود. چون به آنچه می‏گویند عمل می‏کنند. عقب نمانده‏اند که فقط به فکر هیأت بازیهای مرسوم باشند و چشم و همچشمی به دنبال بار گذاشتن چند دیگ بیشتر آب‏جوش باشند. از حرفهای بچگانه خبری نیست. فردا همین جوانها کربلا می‏آفرینند و باید در مقابل صف مزدوران چندملیتی دشمن بایستند و با دست خالی نبرد کنند. به هر حال حقیقت همین جاست. جایی که در لباس رزم باشی و اشک هم بریزی. نمی‏شود لباس خارجی بر تن داشته باشی و با حسین (ع) پیمان ببندی. نمی‏توان گفت انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و در عین حال بر سر سفره‏ی هر کس و ناکسی نشست. باید راست گفت. اگر راست می‏گویی پاشو و بیا.