رمز ولایت، بر قمر بنىهاشم در قضیهى مشک و آوردن آب براى اهل حرم پنهان بوده است؛ وقتى حضرت عباس «علیهالسلام» مشک را بر دوش گرفت و روانهى رود فرات شد، در حیرت فرورفت و پیش خود زمزمه مىکرد:
گفت: عباس! راز این دستور چیست؟
چشمه بر آن روان مأمور نیست
عشق را کى تشنهى آبى کنند
موج را کى غرق مردابى کنند
آن که دارد در نگینش عرش و فرش
کى شکایت دارد از سوز عطش
در همین حال خود را به آب رسانید و خیره خیره به آن نگریست تا این که آب زبان حال گشود و به او عرضه داشت:
گفت سقا از پى آب آمدى
من سرت گردم چه بىتاب آمدى
من خودم مست شراب ساقىام
از خم آب ولایت باقىام
کل شىء حى ز آن رو گشتهام
رستم از خود محو در او گشتهام
جوش دارم دم به دم از جوش او
تشنه باشم تشنهى یک نوش او
این طراوتها که بینى در من است
جملگى از حاصل آن خرمن است
گر به مولایم رسانى جان من
تا ابد سیراب گردد کام من
چون تو هم رودى از آن دریا شدى
این چنین آشفته سوى ما شدى
مشک را پر کن ز من مست توام
دست تر کن عاشق دست توام
وقتى قمر بنىهاشم در حال مکاشفه، رمز فرمان امام حسین «علیهالسلام» را دریافت، دوان دوان به سوى برادر آمد و وصف یافته را چنین بیان داشت:
گفت برادر یافتم تعبیر چیست
رمز فرمان تو را دستور چیست
جوشد از سرچشمهات آب حیات
دورى از کویت بود عین ممات
هفت دریا گفتهاند دریا تویى
آسمانها گفتهاند بالا تویى
آفتاب از نور تو روشنگر است
هفت اقلیم را نگاهت لنگر است
خاک مىلرزد به زیر پاى تو
کوه دارد خشم هیبتزاى تو
مظهر نور خدایى یا حسین
قدرت بىانتهایى یا حسین
در رخت نور خدا را دیدهام
در لبت آب بقا را دیدهام
آب من عشق لقایت یا حسین
مىشتابم پا به پایت یا حسین
گر بریزى قطرهاى در جان من
حوض کوثر مىشود حیران من
در نگاهت محو کن این خسته را
بوسه زن این سینهى بشکسته را
بدین ترتیب، قمر بنىهاشم «رمز ولایت» را دریافت و آخرین مراحل و منازل عشق را در مقام مشاهدهى کوى ولایت دید؛ لذا آرمیدن در آغوش برادر و محو شدن در نگاه ملکوتى، آخرین آرزوى اوست؛ نه تنها قمر بنىهاشم، بلکه آرزوى همه ى شهیدان هنگام پرواز از تن خاکى، قلعهى رفیع ولایت سید الشهداء بوده است. بنابراین، مىتوان نتیجه گرفت که ولایت مشهد شهیدان است؛ با علم به این معنا، امام حسین «علیهالسلام» به بالین برادر مىآید و احراز مقام ولایت با شهود و شهادت را به او تبریک مىگوید:
آفرین بر همت والاى تو
آفرین بر عشق حرکتزاى تو
رمز پیغام مرا دریافتى
جان به جانانت سلامتى باختى
شد معطر عالمى از بوى تو
اهل جنت جمله احسن گوى تو
چون که شیرین یافتى آزار عشق
جان تو شد رونق بازار عشق
عشق، جان را جاودانى مىکند
عاشقان را آسمانى مىکند
هر شهیدى بوى ریحان مىدهد
تا خدا هر لحظه فرمان مىدهد
اى برادر عشق بىتاب تو است
تشنگى هم تشنهى آب تو است
اى ادب آموز تاریخ بشر
دامن سرخ گل از خون تو تر
آب اگر خواهد سکینه این بود
تشنهى خون شهیدان دین بود
آرى مشک خالى، تن خاکى انسان است که روح افلاکى را باید در آن با آب ولایت زنده کند. عشق و دلدادگى هیچ گاه بدون ولایت کامل نمىشود و یکى از نشانههاى عشق صادق آن است که به هنگام جانبازى، خون پاکش روشنگر راه حق مىشود و نام و یاد او، جاویدان تاریخ بشریت مىگردد.