»دریاقلى» مىخواست براى خود چاى بریزد که صداى همهمهاى از دور شنید. اول فکرى شد صداى باد است که در نخلستان مىپیچید و سعفها(1) را تکان مىدهد؛ اما وقتى صداى افتادن چیزى در رود بهمنشیر بلند شد و بعد صداى چند نفر را که به عربى داد و فریاد مىکردند شنید، دلش به شور افتاد. رادیوى کوچکش را خاموش کرد. از اتاقکش بیرون آمد. اوایل آبادان بود و هنوى کوى ذوالفقارى آبادان از گرمان تابستان فاصلهاى چندان نگرفته بود. دریاقلى گوش تیز کرد. صداى پاى صدها نفر را شنید. به آرامى از روى بدنهى اوراق شدهى ماشینها بالا رفت و بعد به بهمنشیر چشم دوخت. در دور دستها، روى شهر آبادان
مىتوانست منورها را ببیند که نورافشانى مىکردند آن سوتر، در سمت خرمشهر و شلمچه، تعداد منورها بیشتر بود و برق انفجار را به سختى مىدید.
به بهمنشیر دقیق شد. سیاههى افرادى را دید که از روى پل شناور به این طرف مىآمدند. نفسش بند آمد. کم مانده بود از وحشت پایین بیفتد. خودش را کنترل کرد. آمد پایین و روى زمین نشست. سرش را در میان پنجههایش گرفت.
پنج روز پیش خرمشهر به دست عراقىها سقوط کرده بود و حال نوبت آبادان بود. نمىدانست چه بکند. اگر عراقىها به آبادان مىرسیدند… نه، نباید مىگذاشت چنین شود.
بلند شد. رفت طرف دوچرخهاش در گوشهى قبرستان ماشینها. سوار شد. فرمان را گرفت و رکاب زد؛ با آخرین توان روى جادهى خاکى، از کنار نخلها گذشت و نفس نفس زد. باید خبر آمدن عراقىها را مىرساند.
بدنش خیس عرق شده بود. اگر عراقىها 4 کیلومترى جلوتر مىآمدند و جادهى خسروآباد را که تنها جادهى تسلیم نشدهى شهر بود، مىگرفتند، آن وقت 9 کیلومتر جلوتر به آبادان مىرسیدند. نفس نفس مىزد. و به یاد فرزندانش افتاد. برادران و خواهرانش. باید خبر مىداد. باید خودش را به حسن بنادرى فرمانده عملیات سپاه آبادان مىرساند و خبر آمدن عراقىها را مىداد.
در آن شب سخت، هیچ کس نمىداند که دریاقلى با چه توانى 9 کیلومتر جادهى خاکى را رکاب زد و به حسن بنادرى که
در مقر سپاه بود، رسید.
وقتى دریاقلى به مقر رسید، از دوچرخهاش پایین پرید و نفس نفس زنان با صداى همیشه گرفتهاش فریاد کشید: من با برادر بنادرى کار دارم. زود باشید خبرش کنید!
نگهبان جلوى در که از دیدن دریاقلى در آن وقت شب تعجب کرده بود، نپرسید با فرمانده چه کار دارد. با سرعت رفت و با بنادرى برگشت. دریاقلى فریاد کشید: عراقىها از کوى ذوالفقارى دارند به سمت آبادان مىآیند!
حسن بنادرى از تعجب خشکش زد. در یک چشم به هم زدن مقر به هم ریخت. تعداد نیروها کم بود. حسن بنادرى به پایگاههاى دیگر بىسیم زد و خبر آمدن عراقىها را داد. بعد خودش به همراه شش نفر دیگر به راهنمایى دریاقلى به سوى کوى ذوالفقارى روانه شدند. آنها فقط یک قبضهى آرپى جى و چند سلاح ژ- 3 داشتند؛ اما نجات آبادان از همه چیز مهمتر بود.(2).
در کتاب «مسالک الممالک» اصطخرى آمده است:
عبادان، حصارکى است کوچک و آبادان(3) بر کرانهى دریا و آب دجله آن جا گرد آید و آن رباطى است که در آن پاسبانى بودندى کى(4) دزدان دریا را نگاه داشتندى و آن جا پیوسته این
کار را گروهى مترصد(5) باشند.(6).
گذر ناصرخسرو قبادیانى هم به آبادان افتاده او در سفرنامهاش نوشته است: به عبادان رسیدیم و مردم از کشتى بیرون شدند. عبادان بر کنار دریا نهاده است. چون جزیرهاى که شط آن جا دو شاخ شده است؛ چنان که از هیچ جانب به عبادان، نتوان شد الا به آب گذر کنند و جانب جنوبى عبادان، خود دریاى محیط است که چون مد باشد تا دیوار عبادان، آب بگیرد و چون جزر شود، کمتر از دو فرسنگ دور شود.
در فرهنگ معین هم چنین مىخوانیم: آبادان از عبادان گرفته شده است و عبادان مرکب از عباد (نام شخصى) و ان (پسوند مکان) مىباشد. حدود آن از این قرار است: از شمال، شهرستان خرمشهر و رود کارون، از مشرق، رودخانهى بهمنشیر و اراضى مسطح باتلاقى و از جنوب و مغرب، اروند. شهرستان آبادان به سبب محصور بودن بین رود کارون و بهمنشیر، جزیرهاى را تشکیل مىدهد که درجهى حرارت آن در بعضى از تابستانها تا 58 درجه و در بهمن ماه به 8 درجهى سانتى گراد مىرسد. طول جزیره 64 کیلومتر و عرض آن 2 تا 30 کیلومتر است. در قرون اولیهى اسلام، چون آبادى عبادان در این جزیره، آخرین آبادى قبل از شط العرب بوده است بر وجه مثل مىگفتند، لیس وراء عبادان قریه، یعنى بعد از آبادان
قریهاى وجود ندارد؛ به همین خاطر است که منوچهرى در قصیدهاى مىگوید:
از فراز همت او نیست جاى
نیست زان سوتر زعبادان دهى
در سال 1900 میلادى، در این جزیره به جز معدود کپر متفرق و چند نخلستان و چند خانهى حصیرى و جمعى از مردمان عرب چیزى دیده نمىشد. پس از آن که پالایشگاه در سالهاى 1910 – 1909 میلادى احداث شد، آبادان از لحاظ اقتصادى و سیاسى اهمیت جهانى یافت. نام عبادان از سال 1314 شمسى به آبادان تغییر یافت.(7).
نفت مسجدسلیمان و آن پالایشگاه عظیم، عبادان را از شکل کپرآباد و حلبىآباد و خانههاى خشتى و گلى در آورد و آبادان، شهرى شد نگین گونه و بلند آوازه. از هر سوى ایران، حرکت به سمت آبادان براى درسترسى به زندگى بهتر آغاز شد. مردم با فرهنگهاى گوناگون در کنار هم جمع شدند. فارس و عرب و کرد و لر و بلوچ و ترک و گیلانى و مازنى همسایه شدند و آبادان شهر 72 ملت شد.
پالایشگاه آبادان احتیاج به نیروى کار داشت و هر روز از گوشه و کنار ایران، مردان کارى به آن مىآمدند. مردم قدیمى آبادان روزهایى را به خاطر دارند که در یک خانهى بزرگ، عرب و ترکمن و ترک و اصفهانى و رشتى و دشتستانى در کنار هم زندگى مىکردند و
رفت و آمد و بگو و بخند از خانهها قهر نمىکرد.
واقعهى آتشسوزى سینما رکس آبادان، ایران را تکان داد. تصاویر کسانى که در آتش سوخته و در گورستان آبادان به خاک سپرده مىشدند، به سر تا سر جهان مخابره شد. راهپیمایى و تظاهرات مردمى شدت گرفت و منجر به درگیرىهاى فراوانى شد. سرانجام با آمدن امام خمینى (ره) در 22 بهمن 1357 عمر سلطنت شاهنشاهى به پایان رسید.
پس از پیروزى انقلاب، آبادان مثل دیگر شهرهاى استان خوزستان دست خوش حوادثى شد که افراد خلق عرب برپا مىکردند. بمبگذارىهاى فراوان در سطح شهر و زیر لولههاى نفت؛ آبادان را متشنج کرد. گروههاى ضد انقلاب با استفاده از فضاى باز و درگیرى بین مسؤولین رده بالاى کشور، به راحتى در سطح شهر فعالیت مىکردند و هر حزب و گروه ساز خود را مىزد. گروه خلق عرب با استفاده از کمکهاى مالى و نظامى فراوان عراق قدرت دیگرى داشت. بیشتر بمبگذارىها زیر سر جاسوسان و مزدوران عراقى بود که در یکى از پادگانهاى بصره آموزش مىدیدند. اکثر آنها عضو گروه خلق عرب یا جبهة التحریر العربستان بودند که به خیال خود قصد داشتند خوزستان را آزاد و ضمیمهى خاک عراق کنند.(8).
1) شاخههاى نخل.
2) براى اطلاع بیشتر از ماجران دریاقلى نک: اگر دریاقلى نبود، داستانهاى شهر جنگى، انتشارات سلام.
3) آباد.
4) که.
5) مراقب، مواظب.
6) مسالک الممالک، اصطخرى.
7) فرهنگ معین، جلد پنجم.
8) روزشمار جنگ ایران و عراق، ج چهارم.