جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عناصر فرهنگ

زمان مطالعه: 5 دقیقه

فرهنگ داراى سازمانى نظام‏دار است. (1) مفهوم نظام، وجود اجزا و روابط متقابل بین آنها یا ساختار و فرآیند به ذهن متبادر مى‏سازد. ساخت فرهنگى معمولا از عنصر فرهنگى، ترکیب فرهنگى و حوزه‏ى فرهنگى تشکیل مى‏گردد.

کوچکترین موضوع و واحد قابل تعریف و تشخیص را «عنصر فرهنگى» و تناسب و همراهى آنها را «ترکیب فرهنگى» و مجموعه‏ى ترکیب‏هاى فرهنگى – در یک منطقه که داراى شکل و محدوده‏ى متمایز است – را حوزه‏ى فرهنگى مى‏نامند. (2).

عنصر فرهنگى کوچک‏ترین واحد یک فرهنگ است. عنصر فرهنگى از یک جزء یا بخشى که به عناصر و بخش‏هاى دیگر تقسیم‏پذیر نیست تشکیل مى‏شود. برخى عناصر فرهنگى، مادى بوده و بیش از یک شى ساده نیست؛ مثل: انگشتر، عصا… و برخى دیگر مادى نبوده، بلکه الگوى رفتارى است؛ مانند: دست دادن، سلام کردن، نمازگزاردن (3)… عنصر فرهنگى در نزد همه به یکسان تعریف نشده است؛ مثلا کروبر اعتقاد دارد که عنصر فرهنگى مهم‏ترین

و دقیق‏ترین قسمت مطالعه‏ى فرهنگى است و تحقیق و پژوهش فرهنگى زمانى جامع خواهد بود که تمام عناصر آن مشخص و تعریف گردد. مثلا پارسونز در مطالعه‏ى فرهنگ قبایل پوئه بلو، عناصر تشریفات مذهبى این قوم را به صورت زیر تقسیم مى کند:

1- دعاى قربانى؛ شامل: ذکر، چوب‏هاى دعا، دعا، آرد و غذاى مقدس؛

2- وسایل معتر؛ شامل: ماسک، تصویر و سنگ‏هاى تبرک؛

3- مناسک؛ شامل: آواز، رقص مذهبى، مسابقات، روزه؛

4- مکان تشریفات؛ شامل: معبد، جهات انجام مراسم، جاى وسایل موسیقى، اعداد مقدس.

وى اظهار مى‏دارد اطاق غذا خورى آنها داراى ترکیب فرهنگى زیر است:

1- ظروف و وسایل غذا خورى؛

2- انواع غذاهاى متداول؛

3- آداب غذا خوردن و تعارفات و تشریفات. (4).

»بروس کوئن» عناصر فرهنگى را سه عنصر مادى (فنى(، شناختى و قواعد اساسى مى‏داند؛ جنبه‏ى شناختى آن از باورها، اسطوره‏ها، ایدئولوژى‏ها، ارزش‏ها، دیدگاه‏ها و دانش‏ها تشکیل مى‏گردد. جنبه‏ى مادى یا فنى فرهنگ شامل مهارت‏هاى فنى، هنرها، وسایل و اشیاى مادى دیگرى است که اعضاى جامعه از آن استفاده مى‏کنند. قواعد اساسى را شیوه‏هاى زندگى مردم، آداب و رسوم، قوانین و نقش‏هایى تعیین مى‏کنند که به پایگاه‏هاى مختلف آن فرهنگ وابسته هستند و همچنین شامل مقررات، نظام‏ها و آیین نامه‏هایى مى‏باشند که انتظار مى‏رود اعضاى جامعه‏ى آن گروه هنگام فعالیت‏هاى روزمره‏ى زندگى از

آنها پیروى کنند. (5).

»لسلى ا. وایت» هر ساختار فرهنگى را متشکل از چهار عنصر صناعتى (تکنولوژى(، اجتماعى (آداب و رسوم، نهادها، قواعد و الگوهاى رفتار افراد با یکدیگر(، عقیدتى (باورداشت‏ها) و نگرشى (احساسات یا طرز فکرهایى براى ابراز وجود) مى‏داند و اظهار مى‏دارد که تکنولوژى، شالوده‏ى اساسى نظام فرهنگى را تشکیل مى‏دهد و تغییر و تحول در آن موجب تغییر و تحول در سایر بخش‏ها مى‏گردد. نیروى محرکه‏ى فرهنگ، در تکنولوژى آن نهفته است و اگر تکنولوژى‏اى بدان حد نیرومند باشد که بتواند نظام اجتماعى سد راهش را از میان بردارد، چنین مى‏کند و نظامى نو به وجود مى‏آورد و اگر به قدر کافى نیرومند نباشد، آنگاه باید تنگناها تن در دهد. (6).

علامه محمد تقى جعفرى فرهنگ را داراى دو عنصر ثابت و متغیر مى‏داند. اصول متغیر مستند به نیازهاى متغیر بشرى در بستر زمان مى‏باشد که متناسب با شرایط مختلف متفاوت مى‏گردد و عناصر ثابت فرهنگى آنهایى هستند که مستند به نیازهاى فطرى و ذاتى بشرى بوده و گذشت زمان تأثیرى در ماهیت آنها نمى‏گذارد. این عناصر و اصول عبارتند از:

1- عنصر و اصل کمال جویى و اشتیاق به آن؛

2- عنصر و اصل احترام؛ که در فرهنگ عام انسانى با عناوینى مانند: نوع دوستى، علاقه به انسان و محبت از آنها یاد مى‏شود؛

3- عنصر و اصل اشتیاق شدید بشر به داشتن حیات شایسته؛

4- تصحیح و تنظیم ارتباط چهارگانه‏ى:

الف) ارتباط انسان با خویشتن؛

ب) ارتباط انسان با خدا؛

ج) ارتباط انسان با جهان هستى؛

د) ارتباط انسان با همنوع خود. (7).

وى اظهار مى‏دارد: فعالیت‏ها و پدیده‏هایى که جنبه‏ى تصعیدى براى مغز و روان ندارند، هر اندازه هم جالب و شگفت‏انگیز و خوشایند باشند، نمى‏توان آنها را در تعریف و عناصر فرهنگ دخیل دانست، چرا که ورود این نوع عناصر باعث ناهماهنگى عناصر فرهنگ در جریان عینى مى‏گردد؛ چیزى که تباهى کل فرهنگ انسانى را به دنبال دارد. نازل‏ترین و ضرربارترین ناهماهنگى عناصر فرهنگى، گسیختگى ارکان و حقایق معنوى و ارزش‏هاى انسانى از پدیده‏ها و فعالیت‏هاى مادى فرهنگ‏ها براى به دست آوردن سود و سلطه و اشباع لذایذ حیوانى محض مى‏باشد. از مهم‏ترین عوامل ناهماهنگى فرهنگى مى‏توان از خودخواهى قدرتمندان، لذت‏گرایى و سلطه‏گرى نام برد. (8) فرهنگ غرب از عناصر: زندگى دنیوى، آزادى مطلق براى هر فرد و گروه، اصالت قدرت، اصالت لذت، اصالت منفعت، روش ماکیاولى (هدف وسیله را توجیه مى‏کند(، رواج پراگماتیسم بدون تفسیر صحیح آن، محدود کردن شناخت‏هاى علمى، طرح مسایل گسیخته به عنوان فلسفه و جهان بینى و هنرهاى مبتذل تشکیل مى‏شود. (9).

در مقابل فرهنگ غرب، فرهنگى را که اسلام بنا نهاده است، حیات هدف‏دارى است که ابعاد زیباجویى و علم گرایى و منطق طلبى و آرمان خواهى

انسان‏ها را به شدت به فعالیت رسانده و همه‏ى عناصر فرهنگى را متشکل مى‏سازد؛ عنصر فرهنگ علمى را از عنصر اخلاق عالیه‏ى انسانى جدا نمى‏سازد؛ عنصر فرهنگ هنرى را از عنصر فرهنگ ارشاد اقتصادى تفکیک نمى‏کند؛ وحدت فرهنگى را پیرو وحدت روح آدمى قرار داده و از تجزیه و متلاشى شدن آن جلوگیرى مى نماید.

عناصر فرهنگ اسلامى در منابع معتبر، ادب، خصال، علم، اخلاق به مفهوم عمومى آن و محاسن امور نامیده مى‏شوند و همگى درون یک مفهوم عالى به نام حکمت جاى دارند. این حکمت شامل هر نمود و فعالیتى است که مى‏تواند نیروبخش حیات هدف‏دار براى هر فرد و جامعه باشد. اولین بنیانگذار و حمایت کننده‏ى این فرهنگ، خداست که آدمى را با قلم و بیان و قریحه و ذوق و کمال جویى آشنا ساخت و او را به کشف اصول پایدار در رودخانه‏ى همیشه در جریان رویدادها مجهز ساخت و با دو بال احساس و اندیشه او را به پرواز درآورد. از این رو مبناى فرهنگ اسلامى بر حیات معقول است؛ همان حیاتى که از جامع مشترک دین کل الهى – دین ابراهیمى (ع) – سیراب مى‏شود و حقوق و اخلاق جهانى انسانى از ثمرات آن است. هر فرهنگى که با این مبانى سازگار باشد، مى‏تواند جامعه‏ى بشرى را به سعادت ابدى برساند. (10).

با تعریفى که از فرهنگ ارایه دادیم: «شیوه‏ى زندگى برخاسته از اندیشه «عقل نظرى» و نظام ارزشى «عقل عملى«،» عناصر این فرهنگ چیزهایى خواهد بود که اساس و شاکله‏ى زندگى انسان را شکل مى‏دهد که از دو مقوله‏ى اندیشه و نظام ارزشى بر مى‏خیزد.

اندیشه‏ى انسان حاصل عملکرد و کارکرد عقل و ذهن بشرى است که با

استفاده از ابزارهاى استدلال در اشکال قیال، برهان، استقرا، تمثیل و… به دست مى‏آید. نظام ارزشى انسان ناشى از نوع نگاه او به خدا، جهان، خود و دیگران و ارتباطى که بین اینها قایل است، مى‏باشد و چون نوع نگاه انسان‏ها به موارد فوق به تعداد آحاد بشرى متفاوت است، نمى‏توان عدد و نوع و مصادیق حقیقى از آنها مشخص نمود؛ مگر این که نگاه به آحاد بشرى نکرده و توجه به نفس الامر نموده و حقیقت انسانى را مورد توجه قرار دهیم.

حقیقت انسان از دو امر ثابت و متغیر تشکیل شده است؛ امر ثابت او به فطرت و ذات انسانى بر مى‏گردد که داراى چهار عنصر حقیقت‏جویى، زیبادوستى، عدالت خواهى و پرستش جویى مى‏باشد که گذشت زمان هیچ نوع تحول و تغییرى نمى‏تواند در آنها ایجاد نماید. امر متغیر حقیقت انسان نیز به شرایط زندگى او بر مى‏گردد که ناشى از عناصر چهارگانه‏ى فوق است که بر پایه‏ى نوع خواست و نیاز و تفسیرى که از آنها مى‏کند متفاوت مى‏گردد. مثلا در طول تاریخ و در حال حاضر در اقصى نقاط جهان به علت تفسیر و تعبیرى که از پرستش و مصداق آن دارند مصداق‏هاى متفاوتى براى آن در نظر مى‏گیرند و در نتیجه، رفتارهاى خاص نیز از خود نشان مى‏دهند.

همین امر در مورد سایر ابعاد نیز جارى است؛ وقتى دو برادر در انتخاب و گزینش لباس به مدل‏هاى متفاوت گرایش پیدا مى‏کنند، از آن جهت است، که هر دو بر اساس حس زیباجویى به دنبال لباسى هستند که در نزد آنها به الگوى بهینه‏ى ساخته شده‏ى ذهنى شان نزدیک‏تر باشد و آنها را به آن شبیه سازد و چون الگوها متفاوت هستند، انتخاب‏ها و گزینش‏ها نیز متفاوت مى‏گردد، در صورتى که ماهیت عمل در هر دو یکى است که همان انتخاب لباس زیباست. (11).


1) لسلى 1. وایت، تکامل فرهنگ، مترجم مجیدى، ناشر دشتستان، 1379، ص 5.

2) روح الامینى، محمود، 1377، ص 25.

3) کون، بروس، مبانى جامعه شناسى، مترجم، توسلى و فاضل، ناشر سمت، 1372، ص 79.

4) روح الامینى، محمود، 1372، ص 3.

5) کوئن، همان، ص 72.

6) لسلى وایت، همان، 1379، ص 5.

7) جعفرى، محمدتقى، همان، 1373، ص 33.

8) همان، ص 85.

9) همان، ص 11.

10) همان، ص 102.

11) رک: بابایى، محمدباقر، مراحل تکوین جسمى و روحى انسان، دانشکده فرماندهى و ستاد سپاه، 1375، ص 4.