فرهنگ داراى سازمانى نظامدار است. (1) مفهوم نظام، وجود اجزا و روابط متقابل بین آنها یا ساختار و فرآیند به ذهن متبادر مىسازد. ساخت فرهنگى معمولا از عنصر فرهنگى، ترکیب فرهنگى و حوزهى فرهنگى تشکیل مىگردد.
کوچکترین موضوع و واحد قابل تعریف و تشخیص را «عنصر فرهنگى» و تناسب و همراهى آنها را «ترکیب فرهنگى» و مجموعهى ترکیبهاى فرهنگى – در یک منطقه که داراى شکل و محدودهى متمایز است – را حوزهى فرهنگى مىنامند. (2).
عنصر فرهنگى کوچکترین واحد یک فرهنگ است. عنصر فرهنگى از یک جزء یا بخشى که به عناصر و بخشهاى دیگر تقسیمپذیر نیست تشکیل مىشود. برخى عناصر فرهنگى، مادى بوده و بیش از یک شى ساده نیست؛ مثل: انگشتر، عصا… و برخى دیگر مادى نبوده، بلکه الگوى رفتارى است؛ مانند: دست دادن، سلام کردن، نمازگزاردن (3)… عنصر فرهنگى در نزد همه به یکسان تعریف نشده است؛ مثلا کروبر اعتقاد دارد که عنصر فرهنگى مهمترین
و دقیقترین قسمت مطالعهى فرهنگى است و تحقیق و پژوهش فرهنگى زمانى جامع خواهد بود که تمام عناصر آن مشخص و تعریف گردد. مثلا پارسونز در مطالعهى فرهنگ قبایل پوئه بلو، عناصر تشریفات مذهبى این قوم را به صورت زیر تقسیم مى کند:
1- دعاى قربانى؛ شامل: ذکر، چوبهاى دعا، دعا، آرد و غذاى مقدس؛
2- وسایل معتر؛ شامل: ماسک، تصویر و سنگهاى تبرک؛
3- مناسک؛ شامل: آواز، رقص مذهبى، مسابقات، روزه؛
4- مکان تشریفات؛ شامل: معبد، جهات انجام مراسم، جاى وسایل موسیقى، اعداد مقدس.
وى اظهار مىدارد اطاق غذا خورى آنها داراى ترکیب فرهنگى زیر است:
1- ظروف و وسایل غذا خورى؛
2- انواع غذاهاى متداول؛
3- آداب غذا خوردن و تعارفات و تشریفات. (4).
»بروس کوئن» عناصر فرهنگى را سه عنصر مادى (فنى(، شناختى و قواعد اساسى مىداند؛ جنبهى شناختى آن از باورها، اسطورهها، ایدئولوژىها، ارزشها، دیدگاهها و دانشها تشکیل مىگردد. جنبهى مادى یا فنى فرهنگ شامل مهارتهاى فنى، هنرها، وسایل و اشیاى مادى دیگرى است که اعضاى جامعه از آن استفاده مىکنند. قواعد اساسى را شیوههاى زندگى مردم، آداب و رسوم، قوانین و نقشهایى تعیین مىکنند که به پایگاههاى مختلف آن فرهنگ وابسته هستند و همچنین شامل مقررات، نظامها و آیین نامههایى مىباشند که انتظار مىرود اعضاى جامعهى آن گروه هنگام فعالیتهاى روزمرهى زندگى از
آنها پیروى کنند. (5).
»لسلى ا. وایت» هر ساختار فرهنگى را متشکل از چهار عنصر صناعتى (تکنولوژى(، اجتماعى (آداب و رسوم، نهادها، قواعد و الگوهاى رفتار افراد با یکدیگر(، عقیدتى (باورداشتها) و نگرشى (احساسات یا طرز فکرهایى براى ابراز وجود) مىداند و اظهار مىدارد که تکنولوژى، شالودهى اساسى نظام فرهنگى را تشکیل مىدهد و تغییر و تحول در آن موجب تغییر و تحول در سایر بخشها مىگردد. نیروى محرکهى فرهنگ، در تکنولوژى آن نهفته است و اگر تکنولوژىاى بدان حد نیرومند باشد که بتواند نظام اجتماعى سد راهش را از میان بردارد، چنین مىکند و نظامى نو به وجود مىآورد و اگر به قدر کافى نیرومند نباشد، آنگاه باید تنگناها تن در دهد. (6).
علامه محمد تقى جعفرى فرهنگ را داراى دو عنصر ثابت و متغیر مىداند. اصول متغیر مستند به نیازهاى متغیر بشرى در بستر زمان مىباشد که متناسب با شرایط مختلف متفاوت مىگردد و عناصر ثابت فرهنگى آنهایى هستند که مستند به نیازهاى فطرى و ذاتى بشرى بوده و گذشت زمان تأثیرى در ماهیت آنها نمىگذارد. این عناصر و اصول عبارتند از:
1- عنصر و اصل کمال جویى و اشتیاق به آن؛
2- عنصر و اصل احترام؛ که در فرهنگ عام انسانى با عناوینى مانند: نوع دوستى، علاقه به انسان و محبت از آنها یاد مىشود؛
3- عنصر و اصل اشتیاق شدید بشر به داشتن حیات شایسته؛
4- تصحیح و تنظیم ارتباط چهارگانهى:
الف) ارتباط انسان با خویشتن؛
ب) ارتباط انسان با خدا؛
ج) ارتباط انسان با جهان هستى؛
د) ارتباط انسان با همنوع خود. (7).
وى اظهار مىدارد: فعالیتها و پدیدههایى که جنبهى تصعیدى براى مغز و روان ندارند، هر اندازه هم جالب و شگفتانگیز و خوشایند باشند، نمىتوان آنها را در تعریف و عناصر فرهنگ دخیل دانست، چرا که ورود این نوع عناصر باعث ناهماهنگى عناصر فرهنگ در جریان عینى مىگردد؛ چیزى که تباهى کل فرهنگ انسانى را به دنبال دارد. نازلترین و ضرربارترین ناهماهنگى عناصر فرهنگى، گسیختگى ارکان و حقایق معنوى و ارزشهاى انسانى از پدیدهها و فعالیتهاى مادى فرهنگها براى به دست آوردن سود و سلطه و اشباع لذایذ حیوانى محض مىباشد. از مهمترین عوامل ناهماهنگى فرهنگى مىتوان از خودخواهى قدرتمندان، لذتگرایى و سلطهگرى نام برد. (8) فرهنگ غرب از عناصر: زندگى دنیوى، آزادى مطلق براى هر فرد و گروه، اصالت قدرت، اصالت لذت، اصالت منفعت، روش ماکیاولى (هدف وسیله را توجیه مىکند(، رواج پراگماتیسم بدون تفسیر صحیح آن، محدود کردن شناختهاى علمى، طرح مسایل گسیخته به عنوان فلسفه و جهان بینى و هنرهاى مبتذل تشکیل مىشود. (9).
در مقابل فرهنگ غرب، فرهنگى را که اسلام بنا نهاده است، حیات هدفدارى است که ابعاد زیباجویى و علم گرایى و منطق طلبى و آرمان خواهى
انسانها را به شدت به فعالیت رسانده و همهى عناصر فرهنگى را متشکل مىسازد؛ عنصر فرهنگ علمى را از عنصر اخلاق عالیهى انسانى جدا نمىسازد؛ عنصر فرهنگ هنرى را از عنصر فرهنگ ارشاد اقتصادى تفکیک نمىکند؛ وحدت فرهنگى را پیرو وحدت روح آدمى قرار داده و از تجزیه و متلاشى شدن آن جلوگیرى مى نماید.
عناصر فرهنگ اسلامى در منابع معتبر، ادب، خصال، علم، اخلاق به مفهوم عمومى آن و محاسن امور نامیده مىشوند و همگى درون یک مفهوم عالى به نام حکمت جاى دارند. این حکمت شامل هر نمود و فعالیتى است که مىتواند نیروبخش حیات هدفدار براى هر فرد و جامعه باشد. اولین بنیانگذار و حمایت کنندهى این فرهنگ، خداست که آدمى را با قلم و بیان و قریحه و ذوق و کمال جویى آشنا ساخت و او را به کشف اصول پایدار در رودخانهى همیشه در جریان رویدادها مجهز ساخت و با دو بال احساس و اندیشه او را به پرواز درآورد. از این رو مبناى فرهنگ اسلامى بر حیات معقول است؛ همان حیاتى که از جامع مشترک دین کل الهى – دین ابراهیمى (ع) – سیراب مىشود و حقوق و اخلاق جهانى انسانى از ثمرات آن است. هر فرهنگى که با این مبانى سازگار باشد، مىتواند جامعهى بشرى را به سعادت ابدى برساند. (10).
با تعریفى که از فرهنگ ارایه دادیم: «شیوهى زندگى برخاسته از اندیشه «عقل نظرى» و نظام ارزشى «عقل عملى«،» عناصر این فرهنگ چیزهایى خواهد بود که اساس و شاکلهى زندگى انسان را شکل مىدهد که از دو مقولهى اندیشه و نظام ارزشى بر مىخیزد.
اندیشهى انسان حاصل عملکرد و کارکرد عقل و ذهن بشرى است که با
استفاده از ابزارهاى استدلال در اشکال قیال، برهان، استقرا، تمثیل و… به دست مىآید. نظام ارزشى انسان ناشى از نوع نگاه او به خدا، جهان، خود و دیگران و ارتباطى که بین اینها قایل است، مىباشد و چون نوع نگاه انسانها به موارد فوق به تعداد آحاد بشرى متفاوت است، نمىتوان عدد و نوع و مصادیق حقیقى از آنها مشخص نمود؛ مگر این که نگاه به آحاد بشرى نکرده و توجه به نفس الامر نموده و حقیقت انسانى را مورد توجه قرار دهیم.
حقیقت انسان از دو امر ثابت و متغیر تشکیل شده است؛ امر ثابت او به فطرت و ذات انسانى بر مىگردد که داراى چهار عنصر حقیقتجویى، زیبادوستى، عدالت خواهى و پرستش جویى مىباشد که گذشت زمان هیچ نوع تحول و تغییرى نمىتواند در آنها ایجاد نماید. امر متغیر حقیقت انسان نیز به شرایط زندگى او بر مىگردد که ناشى از عناصر چهارگانهى فوق است که بر پایهى نوع خواست و نیاز و تفسیرى که از آنها مىکند متفاوت مىگردد. مثلا در طول تاریخ و در حال حاضر در اقصى نقاط جهان به علت تفسیر و تعبیرى که از پرستش و مصداق آن دارند مصداقهاى متفاوتى براى آن در نظر مىگیرند و در نتیجه، رفتارهاى خاص نیز از خود نشان مىدهند.
همین امر در مورد سایر ابعاد نیز جارى است؛ وقتى دو برادر در انتخاب و گزینش لباس به مدلهاى متفاوت گرایش پیدا مىکنند، از آن جهت است، که هر دو بر اساس حس زیباجویى به دنبال لباسى هستند که در نزد آنها به الگوى بهینهى ساخته شدهى ذهنى شان نزدیکتر باشد و آنها را به آن شبیه سازد و چون الگوها متفاوت هستند، انتخابها و گزینشها نیز متفاوت مىگردد، در صورتى که ماهیت عمل در هر دو یکى است که همان انتخاب لباس زیباست. (11).
1) لسلى 1. وایت، تکامل فرهنگ، مترجم مجیدى، ناشر دشتستان، 1379، ص 5.
2) روح الامینى، محمود، 1377، ص 25.
3) کون، بروس، مبانى جامعه شناسى، مترجم، توسلى و فاضل، ناشر سمت، 1372، ص 79.
4) روح الامینى، محمود، 1372، ص 3.
5) کوئن، همان، ص 72.
6) لسلى وایت، همان، 1379، ص 5.
7) جعفرى، محمدتقى، همان، 1373، ص 33.
8) همان، ص 85.
9) همان، ص 11.
10) همان، ص 102.
11) رک: بابایى، محمدباقر، مراحل تکوین جسمى و روحى انسان، دانشکده فرماندهى و ستاد سپاه، 1375، ص 4.