فرماندهی سپاه سوم عراق که هدایت عملیات در جبهه خوزستان را به عهده داشت با شکست در استراتژی اولیه، توان خود را در رسیدن به پیروزی در شرق کارون معطوف داشت. از دیدگاه نظامی آنها ناچار بودند نیروهای لشکر 3 زرهی را در شرق کارون گسترش دهند تا از آسیبپذیری آن در یک عملیات متکی بر حاشیه کارون کاسته شود. حتی در صورت تحلیل فرماندهان عراق بر عدم ضرورت رسیدن به سه راه شادگان، (1) آنها ناچار بودند برای رسیدن به سرپلی که گنجایش استقرار یک لشکر زرهی را داشته باشد، طول منطقه تصرفی روی جاده آبادان – اهواز را حداقل به 30 کیلومتر برسانند. در صورتی که تا آن زمان
نتوانسته بودند بیش از 15 کیلومتر آن را تصرف کنند. لذا در چند مرحله با اجرای عملیاتهای نسبتا وسیع تلاش کردند با تصرف خط شیر و جبهه محمدیه، خود را به سلمانیه رسانده تا انرژی اتمی گسترش یابند. اما هر بار به علت مقاومت سرسختانه نیروهای مستقر در خط شیر و اتکا به یک «پدافند مرموز» و «جنگ چریکی» که بر ایمان و روحیه شهادتطلبی استوار بود، شکست خوردند.
»هنوز اوایل کار بود. توجیه نبودیم. عراقیها یک چند روزی که ما آن جا بودیم حمله کردند. از کناره جاده آسفالت و تعدادی آنها هم از جاده شنی و دنبال لولههای نفت، شروع کردند. ما چون در کردستان خیلی کمین خورده بودیم آرزو میکردیم یک جوری به عراقیها کمین بزنیم. دم غروب بود. خیلی کارهای خدا عجیب بود ساعت 4 و 5 بعدازظهر که عراقیها آتش میریختند یک گلوله خورد جلوی خط، روی لولههای نفت در فاصله دویست متری و آتش گرفت و ساعتها میسوخت. عراقیها که حمله را شروع کردند نزدیک غروب بود و بچهها داشتند نمازشان را میخواندند و عدهای هم نمازشان را خوانده بودند و هوا هم هنوز کاملا تاریک نشده بود. بچهها میگفتند یک چیزهای مشکوکی دیده میشود. اول کماندو بودند و بعد هم زرهی. بچهها جمع شدند و آمادگی بیشتر شد. حسین خرازی هم آمد و همه آماده شدند. به قدری ما هیجانزده و شوقزده بودیم که برای عراقیها کمین بزنیم. تعدادی از بچهها سریعا خط آتش علیه دشمن را تقویت کردند و چهار پنج نفر برای کمک به نیروی زیر پل اضافه شدند (2) برای آمادگی بیشتر در هنگام درگیری و این که در حین درگیری لازم
نشود عقب و جلو برویم، غیر از خشابها که پر بود تماممان توی پیراهنهایمان فشنگ میریختیم. صندوق مهماتها را باز میکردیم و هر کس به اندازه توانش جعبههای فشنگ را توی پیراهن خود میریخت. حمید عقیلی (شهید) حداقل هزار فشنگ توی پیراهنش ریخته بود. عراقیها هم با احتیاط میآمدند و نمیدانستند خط کجاست. از نخلستانهای منطقه خودشان با احتیاط جلو میآمدند.
فاصله اول ما حدود 5 / 1 تا 2 کیلومتر بود. عراقیها بین پل و روی جاده شنی با احتیاط و یواش یواش راه افتادند. ما با هم حرف میزدیم و میگفتیم که کماندو هستند. یکی یکی میشمردند و همه سر جای خودشان نشسته بودند، نفس نمیکشیدیم. همه آماده و سر حال توی کمین نشسته بودیم. بچهها دلشان میخواست هرچه زودتر به اینها حمله کنند. میگفتیم، عجب، وقتی که ضد انقلاب در کمین ما مینشیند چقدر لذت میبرد و حالا خودمان خوشحال بودیم که توی کمین عراقیها نشستهایم.
نیروی پیاده دشمن از ما رد شد و رفت طرف محمدیه، دقایقی بعد از خط کبوتر هم رد کردند و رفتند طرف سلمانیه. سر ستونشان که به سلمانیه رسید این عقب عراقیها تانک و نفربر راه انداختند و از روی جاده شنی حرکت کردند. چند روز قبل مین ضد تانک آورده بودند آنها را همین طور گذاشته بودیم روی زمین در کنار جاده شنی. عراقیها روی مین نرفتند و ادامه حرکت دادند. ما حرکت دشمن را به دقت زیر نظر داشتیم. سه دستگاه تانک و نفربر آمد. بچهها گفتند اگر اینها از خط شیر هم رد بشوند برایمان دردسر میشود، تانکها و نفربرها که درست آمدند در میان کمین، آر پی جیها شلیک شد و درگیری شدت گرفت.
تانکها هول کرده بودند، آمدند فرار کنند، رفتند روی مین و بالاخره با دشمن قاطی شدیم. آنقدر جنگیدیم که مهمات کم آوردیم و از هم مهمات قرض میگرفتیم. درگیری تا ساعت پنج صبح، یعنی ده ساعت طول کشید. عراقیها خیلی کشته دادند. چند نفر هم اسیر شدند. اسرای آنها میگفتند که به ما گفتهاند پاسدارها مثل جن هستند از زیر زمین یک باره بیرون میآیند. اتفاقا همین طور هم شد ما کمین زده بودیم. در این عملیات یک نفر از بچهها شهید شد…» (3).
این صحنه درگیری که نشان دهنده سطح نظامی نیروهای خودی و حال و هوای جنگ انقلابی است در کتاب «حماسه دارخوین» این گونه روایت شده است:
»عراقیها در سحرگاه 29 / 8 / 59 با نیروی رزمی و پشتیبانی تانک و نفربر به محمدیه «خط شیر» حمله کردند که با مقاومت همه جانبه نیروهای بسیج و سپاه مواجه شدند و برادران یکی پس از دیگری حملات را دفع نمودند و پس از چند ساعتی نبرد توانستند 110 نفر از مزدوران صدام را به هلاکت برسانند و 8 نفر از آنها را اسیر کنند. در این حمله مزدوران عراقی چندین تانک از دست دادند و سه نفربر عراقی سالم توسط برادران ما به غنیمت گرفته شد.
(شهید) رضا رضایی فرمانده محمدیه که در آن حمله حضور داشت و (شهید) رضا جعفر پیشه جریان حمله را این طور تعریف میکردند: ما با تعدادی از برادران در خط شیر مستقر بودیم، تعداد ما در مقابل عراقیها یک دهم بود و با عکسهایی که فانتومهای جمهوری اسلامی ایران از مواضع دشمن برداشته بودند، مشخص شد که ارتش بعث عراق در حدود چهارصد تانک و خودرو وارد منطقه کرده است، در حالی که تعداد نفرات ما بسیار کمتر بود. یکی از شبها ما با تعداد کمی از رزمندگان اسلام مشغول نگهبانی بودیم، هوا ابری بود، و صدای حرکت درختهای نخل و صدای باد به گوش میرسید، و از طرفی هم متجاوزین عراقی مشغول کوبیدن ما بودند و هر چند دقیقهای تعدادی خمپاره به طرف ما روانه میکردند.
شب تاریکی بود و چشم چشم راه نمیدید و به سختی 2 – 3 متری دیده میشد. زیرا اوایل ماه محرم بود و در اثر نبودن ماه و ابری بودن هوا، بیش از اندازه منطقه تاریک شده بود که ناگهان یکی از گلولههای خمپاره که نمیدانم از خودمان بود یا از دشمن به قسمتی از لولههای نفت اصابت کرد و مواد ته مانده در لولهها آتش گرفت و منطقه مقداری روشن شد.
ما در آن شب تصمیم داشتیم به گشت و شناسایی برویم و اگر شد از نزدیک به طرف نیروهای بعثی تیراندازی کنیم، ولی هنوز کسی حرکت نکرده بود، آتش همچنان شعله میکشید و منطقه را روشن کرده بود. ناگاه ما متوجه پیشروی نیروهای متجاوز عراقی شدیم که در جلوی لولههای نفت در حال پیشروی بودند.
بچهها را سریع بیدار کردیم و خیلی زود همگی آماده دفاع شدیم. فرمانده خط شیر قبلا به برادران رزمنده گفته بود تا نیروهای عراقی به شما نرسیدهاند و در فاصله چندین متر شما قرار نگرفتهاند به طرف آنها تیراندازی نکنید.
آتش همچنان زبانه میکشید و مزدوران عراقی در جلوی آتش حرکت میکردند.
بیچارهها فکر میکردند که شب تاریکی است و کسی آنها را نمیبیند، در صورتی که جلو آتش کاملا مشخص بودند. سربازان عراقی همین طور پیشروی میکردند و هر لحظه که میگذشت به ما نزدیکتر میشدند، تا این که کمکم به نزدیکی خط شیر رسیدند که ناگهان رزمندگان اسلام با فریاد الله اکبر باران آتش آر. پی. جی. 7 و رگبار مسلسلها را به روی آنها گشودند.
متجاوزین مزدور بعث به شدت وحشتزده شده بودند، اکثر آنها در همان لحظات اول در اثر گلولههای مجاهدین اسلام به خاک و خون کشیده شده، و بعضی از آنها تسلیم شدند و فریاد «انا مسلم و دخیل یا خمینی» سر میدادند، و تعدادی از مزدوران نیز مقاومت نمودند. چند لحظه بعد تانکهای عراقی جهت کمک به نیروهای پیاده خود وارد منطقه شد. ولی به لطف خدا تانکهای آنها نیز توسط برادران مورد اصابت موشک قرار گرفت و در نتیجه حمله آنها با دهها کشته و اسیر پایان گرفت.
(شهید) جعفر پیشه میگفت: این پیروزی را ما مدیون خداوندیم که آن گلوله خمپاره را به طرف لولههای نفت پشت سر عراقیها هدایت کرد و پس از اصابت گلوله خمپاره، لولههای نفت آتش گرفت و منطقه را روشن نمود و گرنه ما با این تعداد نیرو به هیچ وجه نمیتوانستیم جلوی متجاوزین عراقی را بگیریم، زیرا دشمن در موقع پیشروی حتی کفشهای خود را درآورده بود، که اگر به نزدیک ما رسید، سر و صدا نکند. ولی به لطف خداوند و در اثر آتش گرفتن لولههای نفت، مزدوران بعثی مثل روز برای ما مشخص شدند و توانستیم حمله را دفع کنیم.» (4).
عراقیها علیرغم شکست در عملیاتهایی که از زمان عبور از کارون شروع کرده بودند مخصوصا در 29 / 8 / 59 که شکست در عملیات گستردهای را پذیرفته بودند، به دلیل اهمیت و لزوم گسترش در این جناح پس از یک هفته اقدام به عملیات دیگری کردند:
»یک بار دیگر عراقیها از سمت چپ جاده آسفالت عملیات کردند ولی این بار متکی به ستون مکانیزه، یعنی نیروی پیاده را سوار نفربر و ایفا کرده بودند و جیپ فرماندهی از جلوی آنها حرکت میکرد (5) آنها با سرعت از طرف نهر شادگان حرکت میکردند تا
به سلمانیه برسند و پشت سر آنها هم ستون تانک و نفربر حرکت میکرد. هوا مهآلود بود و سر ستون یک چیزهایی دیده میشد. آن روز صبح، من نگهبان بودم، بعد از نماز صبح بود، فهمیدم عراقیها حمله کردهاند. بچهها تا صبح نگهبانی داده بودند وقتی فهمیدند عراقیها حمله کردهاند همه شارژ شدند. سر حال، ما دنبال بهانهای میگشتیم تا به عراقیها حمله کنیم. هوا مه بود و یک مقداری بارندگی شده بود و پوتینهایمان به گلها میچسبید، زیرا خاک جنوب چسبندگی زیادی دارد. اگر میخواستیم با پوتین برویم نمیتوانستیم به عراقیها برسیم. بچهها کفشها را درآوردند و پابرهنه عراقیها را دنبال کردند. دشمن هم با تیربار نفربرها شروع به تیراندازی کرد. هیچ یک از نیروها اهل توقف یا سینهخیز نبودند. اصلا این چیزهایی که در آموزش میگویند رعایت نمیشد. با سرعت، پیاده به طرفشان میدویدند. یکی از بچهها هم زخمی شد ولی با همان حالتی که تیر خورده بود ادامه میداد. عراقیها که این طور عکس العمل و حمله ما را دیدند، شروع به عقبنشینی و فرار کردند. در عقبنشینی دو تا از تانک و نفربرهایشان را زدند. ما رانندگی تانک بلد نبودیم. تیربار تانک را بچهها باز کردند و اولین تیرباری که آوردند در خط مستقر کردند و گیر نمیکرد. همین تیربار بود و همه خوشحال بودند…» (6).
روایت این صحنه درگیری در خط شیر از سردار سرلشکر صفوی نیز شنیدنی است:
»نه ما از دشمن شناخت داشتیم نه عراق از ما شناخت کامل داشت. در مدت یک ماه، 2 – 3 مرتبه عراق، محمدیه را محاصره کرد و یک مرتبه هم تا سلمانیه پیشروی کرد. 28 آبان ماه 1359 بود و نیروها در خط شیر مستقر بودند. دشمن یک حرکت پیادهای را از سمت راست و یک حرکت زرهی را از سمت چپ جاده شروع کرد. لولههای نفت به خاطر انفجار خمپاره آتش گرفت و بچهها در نور شعلههای آتش سربازان عراقی را میبینند. همان تعداد محدودی که در خط مستقر بودند، شهید خرازی، شهید احمد فروغی، شهید منصور موحدی و دیگران با دشمن درگیر میشوند. ما هم از دارخوین ده نفر را برداشتیم و به محمدیه رسیدیم. وقتی به صحنه درگیری رسیدیم تانکها روی جاده مستقر بودند و منطقه را با تیربار دوشکا زیر آتش گرفته بودند… عراقیها تار و مار شدند. 5، 4 دستگاه تانک و نفربر آنها غنیمت گرفته شد. عده زیادی از آنها هم کشته شدند. در این عملیات برای اولین
بار اسیر گرفته شد. بچهها تعدادی اسیر و کشتههای عراقی را عقب یک وانت سوار میکنند و برای نشان دادن به مردم به اهواز میبرند….» (7).
سلسله عملیات عراق علیه جبهه دارخوین، نه تنها از پشتیبانی آتش توپخانه و هوانیروز برخوردار بود بلکه نیروی هوایی عراق نیز در اقداماتی هماهنگ با عملیات زمینی و با هدف قرار دادن نقاطی در عقبه منطقه نبرد تلاش میکرد مراکزی را که به تصور آنها فرماندهی منطقه در آن قرار داشت منهدم نماید. در یکی از همین حملات، یک فروند از میگهای دشمن سرنگون گردید و در حاشیه غربی کارون در روستای دارخوین سقوط کرد. مهمترین نکتهای که توجه به آن ضروری است امدادهای غیبی و کمکهای الهی در لحظه لحظه نبردها بود که شکست دشمن را سبب میشد. در حقیقت، آن جا که رزمندگان اراده میکردند دین خدا را نصرت و یاری دهند و با اتکا به قدرت ایمان و توکل بر خدا، به دشمن یورش میبردند به پیروزی میرسیدند. فاصله سطح تجهیزات و سلاحهای ما و دشمن در طول جنگ تحمیلی همواره حفظ گردید. حتی زمانی که جبهه خودی به سلاحهای متعارف دست یافت کشورهایی چون فرانسه تکنولوژی بسیار پیشرفته در اختیار عراق قرار دادند و آنگاه که هیچ خط دفاعی یارای مقابله با رزمندگان اسلام را نداشت، سلاحهای شیمیایی اهدایی شرکتهای آلمانی و دیگر کشورهای بلوک غرب گره از کار صدام باز میکرد.
جبهه دارخوین و رزمندگان آن، بیش از هر جبههی دیگر، به خاطر شدت توسلات به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) که با حضور روحانی پاک باختهای چون مصطفی ردانیپور محقق گشته بود، خود را مدیون الطاف خداوند و عنایات ائمه معصومین (علیهمالسلام) میدانستند و الا با پاهای برهنه و سلاحهایی که هر لحظه گیر میکرد و از کار میافتاد در برابر دشمنی که از سلاحهای پیشرفته برخوردار بود، امکان پیروزی وجود نداشت. حسن عابدی (8) در مورد یکی از عملیاتهایی
که عراق با عبور از خط شیر تا سلمانیه پیشروی کرد، میگفت:
»عراقیها از سلمانیه هم عبور کردند. دیگر جلوی آنها نیرویی نمانده بود. البته بچهها در کمین آنها نشسته بودند ولی ما چند نفر که روی قبضه خمپاره 120 کار میکردیم غافلگیر شدیم و به ناگاه دیدیم عراقیها از چپ و راست جاده با نفربر و پیاده هجوم کردهاند. صدای هلهله و صحبت آنها به عربی به وضوح شنیده میشد. خود را جمع و جور کردیم دیگر راهی برای عقبنشینی هم نمانده بود، زیرا آنها فاصله سلمانیه به طرف عقب را هم با تیربارهایی که روی نفربرها داشتند بسته بودند. قبضه 120 در حیاط یکی از خانههای روستایی بود و عموما خمپارهها را برای این که آتش دهنه آنها توسط دشمن دیده نشود در چنین خانههایی مستقر میکردیم. ما که سلاح انفرادی هم نداشتیم در خانه پنهان شدیم و درب را از داخل بستیم و طبق معمول چنین مواقعی به امام زمان (عج) توسل پیدا کردیم. کار ما ساخته بود. برای ما مشخص بود که کشته یا اسیر میشویم. از روی پشت بام هم دیده بودیم که کماندوهای عراقی چند سرباز ژاندارمری را هم که در سلمانیه مستقر بودند اسیر کردهاند. یک ساعتی گذشت و صدای رگبار عراقیها که به هر طرف شلیک میکردند قطع نمیشد. ناگهان ما در اطراف خانه، صدای «دخیل یا خمینی» شنیدیم. تعجب کردیم و با این فکر که نیروهایمان سربازان عراقی را دستگیر کردهاند از خانه خارج شدیم، ولی با تعجب غیر از سربازان عراقی که دستها را روی سر گذاشته و ملتمسانه به ما نگاه میکردند و دخیل یا خمینی میگفتند، کسی را ندیدیم. خود را جمع و جور کردیم و با تشر و فریاد آنها را به گوشه حیاط روانه کردیم و دو مرتبه در را بستیم، اسرا 6، 5 نفر میشدند. حالا ما سلاحهای آنها را هم در اختیار داشتیم و از دیدن عراقیهای اسیر کیف میکردیم. بالاخره غائله تمام شد و عراقیها شکست خوردند و بیسیم هم دو مرتبه به کار افتاد و ما آتش 120 را روانه منطقه دشمن کردیم. وقتی اسرا را به عقب میبردند از یکی از آنها پرسیدیم: شما چطور اسیر شدید و چرا اسلحههای خود را انداختید و دخیل یا خمینی گفتید؟ یکی از آنها خانه خمپاره را نشان داد و گفت: از
این خانه به طرف ما آر پی جی و تیربار زیادی شلیک میشد و ما را ترس گرفت و تسلیم شدیم. در حالی که ما نه تنها اسلحهای نداشتیم به آنها شلیک کنیم بلکه خود را برای اسیر شدن آماده کرده بودیم…» (9).
فشار و پاتکهای عراق به جبهه دارخوین در جناح شرقی کارون (سلمانیه و خط شیر(، پس از این که دو ماه از عبور آنها از کارون گذشته بود قطع گردید و لشکر 3 زرهی به پدافند در این جناح اکتفا کرد. اما طولی نکشید که همین نقطه ضعف و پذیرش پدافند در منطقهای نامطمئن، سبب گردید به طور کامل منهدم شود.
1) در صورت موفقیت لشکر 5 مکانیزه، در اهواز، عراق ناچار بود در یک عملیات هماهنگ جناح شرقی کارون حدفاصل آبادان تا اهواز را نیز تصرف کند. با شکست لشکر 5 عراق، از پافشاری دشمن برای دستیابی به شرق کارون تا اندازهای کاسته شد، ضمن این که اقدامات بازدارنده جبهه خودی در این امر بسیار مؤثر بود.
2) خط شیر، از 10 – 20 متری کارون شروع میشد. دقیقا چسبیده به کارون نبود و این فاصله را درختهای گز پوشش داده بودند و جزر و مد آب در این فاصله اثر داشت ولی یک سنگر به طرف کارون این رخنه را پوشانده بود. خط شیر در سمت چپ به جاده هم نمیرسید چون کانال آب اولیه که باعث ایجاد این خط شده بود تا صد متری جاده بیشتر نرفته بود. در امتداد خط، یک پل زیر جاده بود که به پل رضا معروف بود و بچهها در شرایط بسیار سخت آن جا مستقر بودند و شب به شب نیروی دفاعی در آن جا را تعویض میکردند. همین فاصله خط و جاده آسفالت محل عبور و معبر وصولی دشمن در این عملیات شده بود. لذا عراقیها از میان بچههای خط شیر و نیروهای مستقر در زیر پل عبور میکردند. در فاصله پایینتر، خط دفاعی و پل دیگری بود به نام خط و پل کبوتر با نیروی مدافع حدود 30 نفر، لذا عراقیها در صورت ادامه حرکت در این رخنه، در تله و کمین نیروهای خودی میافتادند. سمت چپ جاده آبادان – اهواز هم تا جاده ماهشهر بدون عارضه بود. و ما هیچ نیرویی نداشتیم و منطقه تحت تأثیر آب گرفتگی هور شادگان بود.
3) مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سند شماره 453 / 503، روایت سردار علی زاهدی.
4) مأخذ 18، ص 28 تا 31.
5) در این عملیات عراق مسیر حرکت خود را در سمت چپ جاده که دارای خط دفاعی نبود انتخاب کرد و هدف آنها این بود که با سرعت خود را به عمق منطقه برسانند.
6) مأخذ 23.
7) مأخذ 12.
8) شهید حسن عابدی، پس از حضور در کردستان به دارخوین آمد و با شکلگیری این جبهه و تلاش برای اجرای عملیات «فرمانده کل قوا«، به خاطر فعالیت و تلاشی که داشت به عنوان مسئول تأمین مهمات از ارتش انتخاب گردید و پس از آن نیز لشکر امام حسین (علیهالسلام) از حضور خالصانه او تا سال 64 در مسئولیتهای مختلف استفاده کرد. حسن در عملیات والفجر 8 در شبه جزیره فاو به شهادت رسید.
9) مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سند شماره 453 / 498، روایت شهید حسن عابدی.