امیرالمؤمنین على (ع(، انسان با تدبیرى بود که سیاست را در مفهوم حقیقى آن به کار مىبرد. او از سیاست، هدایت را مىطلبید و سیاستى را که متضمن هدایت و رشد نبود، به کلى نفى مىنمود. این مشى حضرت (ع(، برخاسته از استراتژى کلى واقعنگرى در زندگى ایشان بود. همواره تلاش مىکرد در همهى امور، حدود الهى را بر اساس واقعیات مسلم جامعه رعایت نماید. تحقق صواب کارى را در شرایطى مىدانست که ویژگىها و اوصاف ذاتى آن، که در قالب حدود تکوینى تعریف شده است، رعایت گردد. هر نوع اقدامى در جهت حصول امور شخصى و اجتماعى و حکومتى را بدون رعایت حدود آن، نقص بر جامعه و خود آن تلقى مىکرد.
امام (ع) بر این اعتقاد بود که حکومت از ضروریات اولیهى هر جامعه بوده و جامعه بدون مقررات و قوانین و اجراى آنها، پایههاى تکوینى و بقاى خویش را از دست مىدهد. از این رو، بر این اعتقاد پا مىفشرد که وجود حاکم و امیر براى هر جامعهاى ضرورى است و گریزى از پذیرش آن نیست: انه لابد للناس من امیر بر او فاجر یعمل فى امرته المؤمن…. (1).
امام (ع) حاکمیت را در مفهوم حقیقى و واقعى خویش به کار مىبرد و آن را تنها مخصوص خدا مىدانست؛ چرا که حاکمیت را ناشى از مالکیت حقیقى
برمىشمرد و از آنجا که لازمهى حکومت دارى، حضور در میان مردم و اجراى احکام است، این امر را منوط به اجازهى خدا مىدانست، که از ناحیهى ایشان به پیامبران و مردم ابلاغ و تفویض گردیده است. خداوند از علما تعهد گرفته که با حضور حجت و یاور، در مقابل این مسئولیتها شانه خالى نکرده و براى احقاق حقوق و اجراى احکام الهى و گسترش عدالت، قیام نمایند. (2).
حدود پنج سال زمامدارى حضرت (ع) همه حاکى از این واقعیتها و اجراى حدود و ثغور الهى است؛ نحوهى بیعت مردم با ایشان، شروع حکومت و زمامدارى، تقسیم احکام ولایتى، و پیکارهایى که با گروههاى ناکثین، مارقین و قاسطین داشتند، همه دلایلى هستند که این مدعى را به محکمى اثبات مىنمایند:
»به خدا سوگند اگر من تنها با آنها (دشمنان) روبهرو شوم، در حالى که تمام روى زمین را پر کرده باشند نمىترسم و باکى ندارم؛ من آن گمراهى را که آنها در آن هستند و هدایتى را که خودم بر آن هستم با چشم خود مىبینم و با یقین به پروردگارم پابرجا مىباشم. من مشتاق ملاقات پروردگارم هستم و به پاداشش امیدوارم، ولى از این اندوهناکم که سرپرستى این حکومت به دست این بىخردان و نابکاران افتد؛ بیتالمال را به غارت ببرند، آزادى بندگان خدا را سلب کنند و آنها را بردهى خویش سازند، با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدستان خود قرار دهند. در این گروه بعضى هستند که شراب نوشیده و حد بر او جارى شده و برخى از آنان اسلام را نپذیرفتند، تا براى آنها عطایى تعیین گردید و اگر به خاطر این جهات نبود، این اندازه شما را براى قیام و نهضت تشویق نمىکردم و به سستى در کار
سرزنش و توبیخ نمىنمودم و در گردآورى و تشویقتان نمىکوشیدم و اگر ابا و سستى نمىنمودید رهاتان مىساختم.» (3).
حضرت (ع) حاکمیت را در شرایطى پذیرفت که بتواند جامعه را اصلاح نموده و امور را در مدار حرکت حقیقى خویش قرار دهد. (4) اصولا اعتبار و ارزش حکومت را در این مىدانست که در آن حقى زنده شده و به صاحب اصلى خویش بازگردانده شود. صرف حکومت کردن را، به اندازهى آب بینى بز نمىدانست و ارزش دنیوى آن را کمتر از یک جفت نعلین وارفته و پینه خورده مىشمرد.
1) نهجالبلاغه، خطبهى 40، (همانا مردم به زمامدار نیک یا بد، نیازمندند، تا مؤمنان در سایهى حکومت به کار خود مشغول شوند و…(.
2) نهجالبلاغه، خطبهى 3.
3) نهجالبلاغه، نامهى 62.
4) نهجالبلاغه، خطبهى 16.