جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

على اکبر و رمز ولایت

زمان مطالعه: 3 دقیقه

وقتى على‏اکبر «علیه‏السلام» اذن میدان از پدر گرفت، و با کوفیان مشغول کارزار بود، در اوج نبرد و پیکار حالت مکاشفه به او دست مى‏دهد و ناگهان حوران بهشتى را کوزه بر دوش در صحراى سوزان کربلا مى‏بیند. از آنها تقاضاى آب مى‏کند و وقتى آب را مى‏نوشد، بوى ولایت را از آن آب استشمام مى‏کند و بدین ترتیب، رمز بقاى حیات و آب ولایت بر او مکشوف مى‏شود؛ لذا سراسیمه به سوى پدر مى‏شتابد و داستان را این گونه شرح مى‏دهد:

گفت پدر در گرم جنگ و کار و زار

مى‏جهیدم از یمین و از یسار

ناگهان دیدم که حوران آمدند

کوزه‏ها بر دوش غلمان آمدند

گفتم این جا سرزمین کربلاست‏

جنگ خونینى در این عرصه به پاست‏

از چه رو این جا تردد مى‏کنید

صد خطر را جانب خود مى‏کنید

گفت حورى این مسیرى آشناست‏

رفت و آمد اندر آن از آن ماست‏

ما از این ره مى‏رسیم تا چشمه‏سار

کوزه‏ها پر مى‏نماییم بى‏شمار

باز از این ره مى‏رویم سوى جنان‏

مى‏کنیم سیراب کام عرشیان‏

گفته‏ام من تشنه‏ام بنما صواب‏

بر دهان من فشان چرند جرعه آب‏

چون نموده‏ام زان سبو چند جرعه نوش‏

از سرم رفت اى پدر یک لحظه هوش‏

دیدم آبش مى‏دهد بوى حسین‏

چشمه‏سار حوریان کوى حسین‏

اى پدر من تشنه‏ام آبم بده‏

از ختام مشک نایابم بده‏

آن شرابى را که ساقى ساخته‏

رمز عشقت را در آن انداخته‏

بنابراین، تقاضاى آب على‏اکبر «علیه‏السلام» از پدر، آب طبیعى نبوده است؛ زیرا على‏اکبر از هر کسى بهتر مى‏داند که در صحراى سوزان کربلا، آب را به روى آنان بسته‏اند؛ لذا تقاضاى آب طبیعى از پدر نکرد؛ بلکه على‏اکبر «علیه‏السلام» تشنه‏ى آب حیات است که در چشمه‏سار ولایت آن را دریافته است.

وقتى امام حسین «علیه‏السلام» دید على‏اکبر در یافتن «رمز» موفق شده است، خطاب به او فرمود:

گفت حسین اى اکبر رعنا جوان‏

گشتى آخر واقف راز نهان‏

اى گذر کرده ز آب جبرییل‏

آمده تا جویبار سلسبیل‏

لب گذارم این زمان روى لبت‏

پر نمایم ز آب جان جوى لبت‏

در وجودم چشمه‏اى باشد روان‏

تشنه‏ى جان را دهم هر لحظه جان‏

گر نسوزم آب کى جوشد ز من‏

ور نجوشم آب چون نوشند ز من‏

اکبرم چون کربلایى گشته‏اى‏

لایق آب خدایى گشته‏اى‏

در این حال، امام حسین «علیه‏السلام» لب مبارکش را بر لبان تشنه‏ى على‏اکبر نهاد؛ روح بلند او را تا خدا پرواز داد و او را حامل اسرار حقایقى کرد که عندلیبان گلشن لاهوت، هر لحظه انتظار او را مى‏کشیدند:

چون على‏اکبر لب بابا مکید

چشمه‏ى حکمت در او آمد پدید

گفت عجب آب حیاتم داده‏اى‏

باده از جام صفاتم داده‏اى‏

مست و شیدا گشتم از شربتت‏

بوى رضوان مى‏دهم از تربتت‏

وارهیدم از جهان عاریه‏

مست مستم از شراب جاریه‏

بوى من را نیزه استنشاق کرد

تیرها را سوى من مشتاق کرد

پس بگیرید نیزه‏ها هر سو مرا

بو کنید چون لاله‏اى خوشبو مرا

به این ترتیب، على‏اکبر چون از آب ولایت سرمست شد، بر سریر عشق خود را عالى همت دید و ماندن در این دنیا را براى خود سخت و دشوار یافت؛ لذا بى‏صبرانه به سوى شهادت شتافت تا راز یافته از حکمت ولایت را به دیار ملکوتیان ببرد. على‏اکبر «علیه‏السلام» تنها شهیدى است که واپسین لحظات زندگى حتى در جسم برزخى با پدر سخن مى‏گفت:

زد صدا در لحظه‏هاى واپسین‏

گفت بیا بابا به بالینم نشین‏

پیکر من را در آغوشت بگیر

کى شوم از بوى جانبخش تو سیر

نیزه را از چشم من بیرون نما

شستشو از دیدگانم خون نما

تا ببینم در وداع آخرین‏

روى چون ماه ترا اى نازنین‏

جام کوثر را به ستم داده‏اند

باده از جام الستم داده‏اند

وام خواهد کوثر از من آب تو

اهل جنت جلمگى بى‏تاب تو

این حالات برزخى على‏اکبر بود که گفت جام کوثر را به دستم دادند و جدم رسول خدا «صلى الله علیه و آله» و امیر مؤمنان على «علیه‏السلام» و مادرم زهراى مرضیه «علیهاالسلام» به استقبالم آمدند. وى حتى شوق و بى‏قرارى اهل جنت را، که منتظر قدوم امام حسین «علیه‏السلام» بودند، به پدر خبر مى‏دهد.