جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ضمیمه: شناسایی در قلب دشمن

زمان مطالعه: 16 دقیقه

یکی از حساس‏ترین و مهم‏ترین اقدامات آماده‏سازی که قبل از هر عملیاتی انجام می‏شود، شناسایی مواضع دشمن و راه کارهای عبور از موانع آن است که نیروهای از جان گذشته اطلاعات و عملیات یگان‏ها عهده‏دار آن هستند. هشت سال جنگ تحمیلی خاطرات فراوانی از حماسه‏سازی‏های این عزیزان و امدادهای غیبی به همراه دارد. از جمله اتفاقات جالبی که در عملیات کربلای 1 به وقوع پیوست، ماجرای شناسایی لشکر 17 علی ابن ابی‏طالب (ع) است که به طور خلاصه به آن اشاره می‏شود.

فعالیت‏های شناسایی این لشکر را شش تیم شناسایی از تاریخ 12 / 3 / 1365 در راه کارهای متعددی از قسمت انتهایی خاکریز ارتفاع 207 تا ارتفاعات 265 در سلسله ارتفاعات حمرین – که به قلاویزان منتهی می‏شد – آغاز کردند.

ارتفاعات منطقه روبه‏روی دشت مهران قرار دارد و پشت آن پرتگاه‏های بلندی است که امکان بالا رفتن نیروهای پیاده از آن بسیار مشکل و در برخی مکان‏ها غیر ممکن است. موضوعی که کادر فرماندهی و به خصوص نیروهای اطلاعات و عملیات لشکر 17 را به خود مشغول کرده بود، یافتن راه کارها و معبرهای وصولی مناسب به مواضع عراقی‏ها بود. در منطقه مأموریت این لشکر وضعیت شناسایی کاملا متفاوت بود؛ زیرا شیب ارتفاعات و نیز پیچیدگی‏های زمین در این منطقه عموما به نفع دشمن است، لذا تیم‏های شناسایی باید در عمق مواضع عراقی‏ها در پی کشف معبرهایی باشند تا رزمندگان از طریق آنها دشمن را به زانو در آورند.

برادر فتوحی، معاون فرمانده لشکر 17، درباره سابقه شناسایی ارتفاعات قلاویزان چنین می‏گوید:

»هنگام عملیات والفجر 3 در زمان (شهید) زین‏الدین هم دو بار شناسایی رفتیم. ایشان معتقد بود هر یگانی بخواهد ارتفاعات قلاویزان را بگیرد از مقابل (از سمت دشت مهران) خیلی مشکل است؛ چون عراقی‏ها موانع بسیار مستحکمی دارند، بعضی جاها عمق موانع به 300 متر می‏رسید. انواع سیم‏های خاردار حلقوی، فرشی، میادین مین و سایر موانع پیچیده. (شهید)

زین‏الدین عقیده داشت هر کس بخواهد بر قلاویزان مسلط شود باید بگردد از پشت، از داخل مناطق تیغه‏ای شکل قلاویزان یکی دو جا را انتخاب کند.»

بر اساس این نگرش، اولین راه کار در ارتفاع 265 مورد توجه قرار گرفت. تیم شناسایی این معبر با طی کردن حدود 3 کیلومتر از پشت نیروهای عراقی، خود را به جاده آبزیادی رساند و منطقه را شناسایی کرد.

صرف نظر از موانع موجود در این راه کار (یک ردیف سیم‏خاردار تک رشته‏ای، یک ردیف منور، یک ردیف مین و المر، چهار ردیف مین گوجه‏ای و تعدادی سنگر انفرادی و اجتماعی) مهم‏ترین مشکل دوری مسیر بود.

راه کار دوم سمت راست ارتفاع 254 قرار داشت. تیم شناسایی این معبر چند بار نفوذ کرد که هر بار با حساسیت نیروهای عراقی مواجه شد. دو بار نیز به سوی این تیم تیراندازی شد که آنها بدون تلفات به مواضع خود باز گشتند.

راه کار دیگری را در همین ارتفاع نیروهای اطلاعات شناسایی کردند. این گروه پس از طی کردن 1700 متر، از موانع اول دشمن، شامل یک ردیف سیم خاردار تک رشته‏ای، یک ردیف مین منور، دو ردیف مین و المر، یک ردیف سیم خاردار تک رشته‏ای و سه ردیف سیم خاردار حلقوی، با موفقیت عبور کرد. آنگاه با بررسی اوضاع قصد نفوذ به پشت مواضع دشمن را داشت که در مسیر خود با سنگر کمین عراقی‏ها – که در فاصله 15 متری آنها قرار داشت – برخورد که یکی از نیروها بر اثر تیراندازی نیروهای عراقی به شهادت رسید؛ در نتیجه این راه کار به دلیل هوشیار شدن دشمن منتفی شد.

در راه کار چهارم که در تپه 249 قرار داشت، پنج بار برای شناسایی موانع تلاش شد، لیکن به دلیل مواجهه با کمین نیروهای عراقی بی‏ثمر ماند و فعالیت در این معبر نیز تعطیل گردید.

راه کار پنجم در سمت راست ارتفاع آبزیادی بود که گروه شناسایی این معبر با طی کردن مسافت 1750 متر به میدان مین – که دارای یک ردیف منور و دو ردیف مین و المر بود – رسید. این گروه پس از عبور از میدان مین، برای عبور از سیم خاردار توپی نزدیک خط دشمن تلاش کرد، اما موفق نشد.

بدین ترتیب نتیجه شناسایی‏ها رضایت‏بخش نبود و این معضل بزرگی ایجاد می‏کرد. این وضعیت برای دو گردان امام سجاد (ع) و امام حسین (ع) بسیار غامض‏تر از سایر گردان‏ها بود زیرا برابر طرح مانور مقرر شده بود این دو گردان با نفوذ در

عمق، خود را به پشت مواضع دشمن (در تپه 254) برسانند و با تصرف جاده آبزیادی عراقی‏ها را محاصره نمایند. برادر شهامی (فرمانده گردان) در این باره به برادر جعفری (فرمانده لشکر) می‏گوید:

»خدا شاهد است راهی که می‏خواهیم برویم اگر فقط دو نفر را بخواهیم ببریم، بد می‏روند [به سادگی ممکن نیست]… ما باید از زیر پای دشمن برویم آن هم در روشنایی نور مهتاب!؟… من حساب کردم، اگر ساعت 8 شب حرکت کنیم، ساعت سه و چهار بعد از نیمه شب هم به پای کار نمی‏رسیم. پس با این اوضاع نیرو را کجا می‏خواهید ببرید؟… مسئله دیگر به علت نبودن جاده در این مسیر، امکان رساندن وسایل به نیروها در حد صفر است و انتقال شهید و مجروح نیز از خط به سختی صورت می‏گیرد… و به هر حال ما این مسائل را به شما می‏گوییم، معایب آن را بر طرف کنید و اگر می‏خواهید ما از آنجا برویم و تصمیم قطعی دارید، ما از آنجا می‏رویم… اما آقای جعفری خدا شاهد است برای رفتن چیز [ترس و واهمه] نداریم، بیشتر نتیجه کار است که آدم می‏خواهد بداند.»

شهامی در ادامه به فرمانده خود می‏گوید:

»عراقی‏ها تاکتیک جدیدی در خطوط پدافندی‏شان به کار برده‏اند. اولا خط نامنظمی را ایجاد کرده‏اند. خطی که وقتی از دیدگاه نگاه می‏کردیم همه‏اش میدان مین می‏دیدیم. ثانیا خط جلویی دشمن خط فریب بود و خط اصلی مستقیم نداشت، بلکه سنگرهای متعددی داشت. دور هر سنگر هم میدان مین بود. [مانده‏ایم] که چگونه می‏توانیم با این میادین مین مبارزه کنیم. چگونه می‏توانیم خود را به نیروهای دشمن برسانیم. 6 – 5 معبر عملیاتی که انتخاب کرده بودیم و برادران رفتند، دشمن کمین متعددی در خط ایجاد کرده بود نکته قابل توجه نوع سنگر بود. پیش از این عراقی‏ها سنگرهای کمین را که در زمین حفر می‏کردند، خاک آن را جلوی سنگر می‏ریختند و این شاخص خوبی برای پیدا کردن سنگر بود. اما عراقی‏ها این را فهمیده بودند لذا در اینجا خاک سنگر را برده بودند [یا در روی زمین پهن کرده بودند]، بنابراین در تاریکی شب تا نزدیک سنگر هم که می‏رفتیم، اصلا متوجه سنگر کمین نمی‏شدیم و گاهی به کمین

می‏خوردیم و در یک لحظه می‏دیدیم که یک نفر از توی زمین بیرون آمد و خلاصه مشکلاتی ایجاد می‏شد.»

نکته مهم در این گزارش و نیز گزارش‏های دیگری که از تیم‏های شناسایی سایر یگان‏ها دریافت می‏شد، جملگی از پیچیدگی موانع، استحکامات و زمین مسلح خبر می‏داد که امکان اجرای عملیات رو در روی را تلویحا نفی و شکستن خطوط دفاعی دشمن را بسیار مشکل قلمداد می‏کرد.

بدین ترتیب ضرورت رخنه و نفوذ به عمق مواضع قوای دشمن به ویژه از پهلو یا پشت سر، بار دیگر مورد توجه جدی قرار گرفت و اعضای هر تیم شناسایی در صدد برآمدند با استفاده از تجربیات و نبوغ خود راه کاری مطمئن پیدا کنند.

فرماندهی لشکر 17 نیز تأکید داشت تا عملیات از معبری که به پشت مواضع عراقی‏ها راه پیدا می‏کند، انجام شود. به ویژه آنکه از 6 راه کار فقط 2 راه کار تا حدی برای عملیات قابل اطمینان بود.

در این وضعیت بود که فرماندهان گردان‏ها از فرمانده لشکر اجازه خواستند تا بار دیگر به شناسایی بروند و نظر نهایی خود را درباره امکان بردن نیرو و اجرای عملیات از معبرها اعلام کنند.

فرمانده لشکر نیز به آنها یادآوری می‏کند تا در جریان شناسایی، شیارهای موجود در ارتفاعات منطقه را به خوبی شناسایی کنند تا بلکه به راه کار اطمینان بخشی دست یابند.

ساعت 22 شامگاه 31 خرداد فرمانده گردان امام سجاد (ع) (ملا محمدی(، سه فرمانده گروهان این گردان و یکی از نیروهای اطلاعات عملیات (پاک‏نژاد) بار دیگر عزم خود را جزم کردند تا در جاده آبزیادی، معبر مطمئن و کارگشایی پیدا کنند. آنان در تاریکی شب به سوی مواضع عراقی‏ها حرکت کردند. در طول راه در بسیاری نقاط به دلیل حضور نیروهای دشمن در ارتفاع، با دقت و اختفای بیشتر مسیر را می‏پیمودند. سرانجام پس از گذشت یک و نیم ساعت با گذر از شیارها و ارتفاعات جبل حمرین به نزدیکی سنگرهای کمین و اولین خط پدافندی دشمن رسیدند. در آن شرایط امکان نزدیکی بیشتر به موانع و مواضع عراقی‏ها نبود.

از سویی تیم شناسایی دیگر که از جبهه روبرو سعی داشتند معبری را شناسایی کرده و اقدامات لازم را برای تسهیل عبور نیروها فراهم آورند، هیچ نقطه کوری که

از نظر عراقی‏ها پنهان باشد، پیدا نکردند. حتی سمت چپ و راست مواضع عراقی‏ها را با دقت بررسی کردند، لیکن نتیجه‏ای نداشت، زیرا سنگرهای کمین متعددی وجود داشت که عبور از آنها مخاطره‏آمیز بود. هم چنین در یک چشم‏انداز، به نظر می‏رسید به دلیل فاصله زیاد بین دو عارضه طبیعی در طول مسیر، امکان عبور نیروها میسر نباشد زیرا آنان باید مقداری از مسیر را در زیر دید کامل نیروهای کمین یا خط اول عراقی‏ها طی می‏کردند که در این صورت با کمترین هوشیاری از سوی نگهبانان عراقی، تلفات و خسارات سنگینی متوجه نیروهای گردان بود. لذا فرمانده گردان و همراهان با وضع موجود هیچ امیدی به عبور بی‏خطر نیروها و نتیجه رضایت بخش نداشتند.

عقربه‏های ساعت 2 بامداد (1 / 4 / 65) را نشان می‏دهند. نور مهتاب فضای منطقه را روشن کرده و نورافشانی منورهایی که گاه و بی‏گاه عراقی‏ها شلیک می‏کنند بر روشنایی زمین منطقه می‏افزاید. با توجه به گذشت زمان و تنگی وقت سه فرمانده گروهان به دستور فرمانده گردان به عقب بازگشتند و پاک‏نژاد و ملا محمدی (فرمانده گردان) دل به خدا سپردند و تصمیم گرفتند دو نفری برای گشایشی در گره این محور، از قسمت پوزه آبزیادی به طرف ابتدای خط پدافندی عراقی‏ها، صخره‏ها را شناسایی کنند تا بلکه راهی برای عبور نیروها به پشت مواضع دشمن پیدا نمایند.

ناگهان به یاد آوردند در گزارش تیم شناسایی صحبت از شیاری در انتهای خط دشمن شده است که در مسیر آن یک سنگر کمین وجود دارد که در صورت خاموش کردن نیروهای کمین، می‏توان به پشت مواضع عراقی‏ها رخنه کرد.

آنان به راه خود ادامه دادند. با احتیاط پس از فراز و فرود از هر تپه‏ای و شیاری داخل شیارها را با دوربین دید در شب (مادون قرمز) به دقت نگاه می‏کردند. ناگهان در بالای یکی از شیارها پاک‏نژاد متوجه سنگری شد، شیار را کمی برانداز کردند و حرکت نمودند.

راهی بود که به بالای شیار منتهی می‏شد، راهی صخره‏ای که شن ریزه‏های زیادی داشت. مرتب سر می‏خوردند، عبور از این مسیر دشوار بود. ناامیدانه تصمیم به برگشت گرفتند. کمی به عقب آمدند که متوجه شیاری دیگر شدند؛ بین جاده آبزیادی و خط اصلی دشمن که وقتی به بالای آن نگاه کردند به نظرشان رسید که سنگری آن بالاست.

هر دو خیلی خسته شده بودند. تپه ماهورهای بسیاری را بالا و پایین رفته بودند. پاک نژاد که جثه بزرگ‏تری داشت از هم‏رزم خود خواست تا از شیار بالا رود و آن را به دقت بررسی کند. خودش هم این فرصت کوتاه را مغتنم شمرد و به استراحت پرداخت. ملا محمدی دقایقی بعد برگشت و گفت بالا رفتن از صخره‏ها امکان ندارد.

حالا هر دو خسته‏تر از گذشته چشم به آسمان دوخته از خدای خود استمداد می‏طلبند. سرانجام تصمیم گرفتند به عقب باز گردند. ولی باز هم یکی از آن دو راضی به بازگشت نمی‏شد، زیرا سرنوشت عملیات در این محور به عملیات موفق گردان‏های امام سجاد (ع) و امام حسین (ع) بستگی داشت. از این رو پاک‏نژاد از همراه خود خواست دقایقی به استراحت بپردازد و خود بار دیگر از صخره مذکور بالا رفت. هنوز چند متری از شیار بالا نرفته بود که احساس کرد انگار از پله بالا می‏رود. صخره‏های زیر پایش را که حالت پلکانی داشت یکی پس از دیگری با احتیاط پشت‏سر گذاشت و بالا رفت، ناگهان خود را بالای ارتفاع دید. باورش نمی‏شد به این سادگی و بدون آنکه نیرویی از عراقی‏ها او را تهدید کند، به بالای ارتفاع رسیده باشد.

پاک‏نژاد در این باره می‏گوید:

»وقتی ملا محمدی گفت راهی نیست گفتم خیلی خوب… تو اینجا بمان تا من بروم بالای شیار را نگاه کنم. حس ششمی خوبی داشتم. احساس کردم اینجا باید یک راهی باشد که ما بتوانیم نتیجه‏ای بگیریم. بی‏اغراق بگویم من اساسا با حس‏ام توی میدان‏های مین می‏روم بدون آنکه مینی را خنثی کنم. از شیار بالا آمدم. انتهای شیار صخره‏ای بود. سمت راست آن به صورت پرتگاه بود. کمی به سمت چپ رفتم راهی بود که ملایم روی ارتفاع می‏رفت. یک چیز (راه) خاصی بود. انگار خدا اینجا را طوری قرار داده که من آن را در شب به راحتی ببینم کمی که جلوتر رفتم ناگهان در چند قدمی خود متوجه سنگری شدم. در یک لحظه کپ کردم. یعنی افت کردم. اما با تسلط بر خودم نشستم و به سنگر خیره شدم. اطرافم را برانداز کردم، سپس سنگ‏ریزه‏ای برداشتم و به طرف سنگر پرتاب کردم تا اگر داخل آن کسی است، واکنش او را ببینم. اما هیچ اتفاقی نیفتاد. به آرامی بلند شدم به سمت سنگر رفتم. آرام، آرام به چند قدمی سنگر رسیدم. کمی تأمل کردم. وقتی سکوت محض آن را حس کردم، مطمئن‏تر به سمت سنگر رفتم. در چند

متری سنگر کانالی دیدم که به سنگر منتهی می‏شد. در نگاه اول مشخص بود که کانال حفاری شده به منظور اشراف بر تپه و خصوصا شیار راه پله‏ای است. سنگر را به دقت زیر نظر گرفتم هیچ صدایی نمی‏آمد. به آرامی و دولادولا جلو رفتم و داخل کانال شدم و با آمادگی برای مقابله با نیروهای عراقی در صورت لزوم، به چند قدمی سنگر رسیدم. دیدم سنگر متروکه است و داخل آن کسی نیست. سنگری غیر مسقف در ابعاد 5 / 1 در 5 / 1 متر، احساس خوبی داشتم، انگار خدا دنیا را به من داده بود. حالا مطمئن‏تر از لحظات قبل از درون سنگر به دقت اطراف خود را نگاه کردم، سمت دیگر کانال منتهی می‏شد به خط اصلی دشمن. از سنگر بیرون آمدم کمی به چپ، مسافت کوتاهی به راست، بالا و پایین را نگاه کردم، در کمال ناباوری خود را کنار جاده آبزیادی دیدم، باورم نمی‏شد. انگار خدا دنیا را به من داده بود. یک لحظه جاده‏ای را که ادامه‏اش به پشت مواضع عراقی‏ها منتهی می‏شد، در کنار خود دیدم، وقتی نگاه کردم در فاصله 30 متری، یک کانال 25 متری دیدم که دو سنگر هم در کنار آن احداث شده بود. از درون سنگر روشنی فانوسی کم نور که در حدود 20 متری من بود، سوسو می‏زد. حس کنجکاوی‏ام مجبورم کرد به سمت آن بروم. به آرامی رفتم به سوی آن سنگر. نزدیک سنگر رفتم. هیچ صدایی شنیده نمی‏شد. پارچه‏ای که به دیوار سنگر آویزان بود کنار زدم. سه نفر خوابیده بودند. یک فانوس هم داخل سنگر روشن بود. نگاهم به کلمن آب افتاد. خیلی تشنه بودم. پاورچین جلو رفتم. کلمن را برداشتم تا آب بخورم. ناگهان صدایی شنیدم. یک عراقی از داخل کانال به سوی سنگر می‏آمد. باید فوری تصمیم می‏گرفتم یا باید درگیر می‏شدم یا با تسلط بر خود وانمود می‏کردم از خود آنها هستم. آب را برداشتم آوردم بیرون. سرباز عراقی از بیرون من را دید. اما بدون اعتنا به من، رفت به سمت یک چادر صحرایی کوچک که احتمالا توالت آنها بود. نفس راحتی کشیدم مقداری آب خوردم. کلمن را سر جایش گذاشتم و از سنگر آنها خارج شدم و بلافاصله برگشتم. مجددا به طرف جاده آبزیادی رفتم و به آرامی چپ و راست خود را بررسی کردم. صداهایی از سمت راست توجه‏ام را جلب کرد، سپس به سمت جنوب جاده مسافتی

حدود 300 متر پیش رفتم که سنگر دیگری دیدم. نزدیک سنگر دشمن رسیدم. یک کانال هم بغل این سنگر بود که تردد کل نیروها از داخل آن انجام می‏شد. نزدیک‏تر رفتم. اصلا باورم نمی‏شد که این طور و به راحتی بتوانم در پشت نیروهای عراقی سر در بیاورم. سنگر محل استراحت و سنگر خمپاره‏انداز 81 که دو نفر در آن خوابیده بودند، کاملا قابل رؤیت بودند. بعد مسافتی را به سمت چپ جاده رفتم. رسیدم به جایی که جاده دو تا می‏شد. یک نگهبان عراقی در کنار سنگر دوشکا – که جهت آن به سمت جاده آبزیادی بود – ایستاده بود و بعد سنگرهای متعدد دیگر. با دقت و به آرامی میدان مین را جستجو کردم تا در آن معبری را شناسایی کنم. میدان مین در حاشیه جاده بود و معبر آن هم، همان جاده محسوب می‏شد. به نظرم اصلا خدا در آن منطقه این شیار را درست کرده، آن هم برای چنین عملیاتی، برای سیلی زدن به صورت صدام با آن ادعایی که کرده بود [عقب‏نشینی از مهران در مقابل عقب‏نشینی رزمندگان از فاو]. این معجزه است…. در حقیقت وقتی این راه کار پیدا شد تمام آن خاطرات تلخی که در عملیات [والفجر 3] مهران داشتیم از ذهنم خاموش شد… خیلی خوشحال بودم. انگار خدا بهشت را دربست در اختیار من گذاشت. به خاطر اینکه واقعا احساس می‏کردم از این راه کار برای شکستن خط دشمن، ما تلفاتی نخواهیم داشت و عملیات هم صد در صد موفقیت‏آمیز است.»

در پی این موفقیت، پاک‏نژاد نزد ملا محمدی باز می‏گردد. ملا محمدی به او می‏گوید: دیر کردی؟! و بدون آنکه منتظر توضیح پاک‏نژاد شود، ادامه می‏دهد: «نگفتم نتیجه‏ای ندارد.» گرچه پاک‏نژاد حرفی به او نمی‏زند، اما ملا محمدی از نوع برخورد پاک‏نژاد حس می‏کند که او خیر خوشی دارد. با بی‏تابی از او سؤال می‏کند. پاک‏نژاد دستی به شانه او می‏زند و می‏گوید: «برویم تا برایت بگویم.»

ساعت حدود 3 بامداد به سوی خطوط پدافندی لشکر به راه افتادند و پس از 45 دقیقه پیاده‏روی به مقر خود رسیدند و به استراحت پرداختند، در حالی که پاک‏نژاد هرگز در طول مسیر چیزهایی را که دیده بود برای ملا محمدی تعریف نکرد چرا که: «حس کردم نباید به او چیزی بگویم. چون او مسئول گردانی بود که احتمالا نیروهایش از همین محل عملیات می‏کردند. بنابراین در صورت آگاهی از این راه کار،

کنجکاو می‏شد تا در شب‏های بعدی، این محل را با نیروهایش تست کند و اگر بی‏احتیاطی صورت می‏گرفت، همه دستاوردها از دست می‏رفت.»

محمود پاک‏نژاد پس از استراحت، ساعت 9:30 همان روز با حضور در سنگر فرماندهی لشکر، جزئیات این شناسایی را برای فرمانده لشکر و قائم مقام وی و مسئول محور تشریح کرد، لیکن باور کردن اینکه چنین راه‏کاری که به عمق مواضع عراقی‏ها در کنار جاده آبزیادی برسد، کشف شده، مشکل بود. همه حدس می‏زدند او وارد منطقه ممنوعه دشمن شده است و سعی داشتند که او را قانع کنند که اشتباه می‏کند، ولی پاک‏نژاد برای اثبات اینکه آنچه دیده و می‏گوید واقعیت دارد، آنها را به دیدگاه برد و تا حدودی که از پشت دوربین مشخص بود، راه کار و موضع دشمن را به آنها نشان داد. غلامرضا جعفری (فرمانده لشکر) که تا حدودی قانع شده بود، گفت: «در این صورت شاهکار است. خدا واقعا لطف کرد.»

پاک‏نژاد که حالا احساس رضایت را در سیمای فرمانده خود دید، حس درونی‏اش را چنین ابراز کرد: «به نظرم در اینجا عنایت و هدایت‏های خارج از ملاک‏ها و معیارها مادی و طبیعی را می‏دیدیم. وقتی خدا دید ما تلاش خود را کردیم و پای کار آمدیم و با آن ملامت‏ها، افسردگی‏ها و دلتنگی‏های ناشی از نداشتن نیروی کافی و شرایط سخت جوی و جغرافیایی و غربت بچه‏های جنگ، ما را به بهترین سمت هدایت کرد.»

پاک‏نژاد سپس به فرمانده لشکر می‏گوید: «اگر اجازه بدهید، ما یک بار دیگر می‏رویم، یک روز در شیار می‏مانیم.»

جعفری: «روز نمی‏خواهد به سنگر بروی، فقط برو داخل شیاری که می‏گویی و از آنجا دشمن را زیر نظر بگیر.»

فتوحی (معاون لشکر) هم با استقبال از تدبیر فرماندهی می‏گوید: «بروند. یک شب و روز هم آنجا بمانند. فرمانده گردان و فرمانده گروهان‏ها را هم ببرند ببینند تا خودشان مطمئن شوند که آیا می‏شود رفت یا نه؟ آیا محلی که برای استقرار نیروهای خودی شناسایی شده، دشمن به آن دید دارد یا نه؟»

ساعت 1:30 بامداد 3 / 4 / 1365 پاک‏نژاد و همراهان راهی شیار پله‏ای و معبر آن می‏شوند. آنان که به قصد ماندن یک روز در منطقه دشمن آمده بودند، مختصر تغذیه‏ای با خود می‏برند. پس از گذشت 2 ساعت به شیار می‏رسند و بدون بروز

حادثه‏ای از آن بالا می‏روند.

آنها تمام شب را در سکوت و مراقبت در سنگر متروکه می‏گذرانند و با دقت کلیه نقل و انتقالات، رفت و آمدها، تعویض پست‏های نگهبانی و… را در ذهن می‏سپارند. با روشن شدن هوا پاک‏نژاد که از بی‏خوابی‏های متوالی بسیار خسته شده بود از ناصر حمزه‏ای می‏خواهد تا فرماندهان گروهان‏ها و دسته‏ها را توجیه کند.

»[هنوز از توصیه حاج محمود برای توجیه نیروها دقایقی نگذشته بود که] دیدم حاج محمود خوابیده، خواب که چه عرض کنم. خوابیدن همراه با خروپف، خیلی جالب بود. از یک طرف ما دلشوره و اضطراب داشتیم چون اولا بین دشمن بودیم، دوم اینکه روز شده بود و هر لحظه احتمال داشت فرماندهان عراقی برای سرکشی از سنگرها به طرف ما هم بیایند تا مسیرها را چک کنند. به همین خاطر اضطراب داشتیم. احساس می‏کردیم اگر اینها سراغ این سنگر بیایند چه اتفاقی می‏افتد. البته نگرانی ما از درگیر شدن با عراقی‏ها نبود. بلکه بحث این بود که نکند از این فرصت طلایی که به دست آورده‏ایم محروم شویم. چرا که امید بسیاری در دل ما بوجود آمده بود و قفل عملیات می‏توانست با این کلید باز شود. بنابراین اگر لو می‏رفت به نوعی همه امیدها به یأس تبدیل می‏شد. پس از توجیه همراهانم، از شدت اضطراب حاج محمود را صدا زدم تا از خواب بیدار شد گفتم اگر عراقی‏ها بیایند چکار کنیم؟ اگر درگیر بشویم، معبر لو می‏رود. اگر نزنیم، گیر می‏افتیم. حاج محمود هم در حالی که آسوده دراز کشیده بود گفت: نه نترسید، اگر اینها بیایند و ما را در این وضع نگاه کنند، خودشان هول می‏کنند.»

صبوری و شکیبایی پاک‏نژاد در چنین لحظات حساسی، به تدریج موجب آرامش همراهان شد. حالا آنها از داخل سنگر با آرامی، منطقه دشمن را در روز روشن شناسایی می‏کردند و در ذهن برای گروهان و دسته خود مانور طراحی می‏کردند. آنها برای اینکه به هنگام سرک کشیدن از درون سنگر، سیاهی موهای سرشان جلب توجه نکند، گونی به سر خود کشیده بودند و سوراخ‏هایی را در مقابل چشم خود ایجاد کرده بودند. نیروهای عراقی هم بدون آنکه متوجه آنان باشند به رفت و آمد و کارهای خود مشغول بودند. اسم یکدیگر را صدا می‏زدند. عبدالحمید، جابر و…

در این مدت چندین خودروی ایفا و جیپ فرماندهی روی جاده رفت و آمد

کردند. اما تردد روی جاده بسیار کم بود. نکته مهم دیگر تست کردن شیاری بود که در فاصله 150 متری نیروهای عراقی قرار داشت. شیاری که تا حدودی کور بود و عراقی‏ها در این مدت متوجه حضور رزمندگان ایرانی در آن نشدند.

ساعت 5 بعدازظهر بود. پاک‏نژاد، حمزه‏ای و همراهان پس از این مدت طولانی، دیگر احساس نگرانی نمی‏کردند و بسیار خوشحال بودند. حمزه‏ای با هیجان خاصی در این باره می‏گوید: «خیلی جالب است. اسم فرمانده گروهان و نگهبان عراقی را هم می‏دانستیم. اصلا حرکتی نوین و یک وضعیت جدید و کار جدا قشنگی بود.»

دقایقی به غروب خورشید نماند بود. نیروها درون سنگر خود را آماده بازگشت کرده بودند که ناگهان یک جیپ فرماندهی عراق که علاوه بر راننده سه نفر دیگر سوار آن بودند، از روی جاده آبزیادی آهسته به سمت سنگر آمدند. در یک لحظه نفس‏ها در سینه حبس شد. نزدیک به 15 ساعت حضور در سنگر، بدون حادثه‏ای گذشته بود و اکنون خطر افشای آنها بسیار محتمل بود. هیچ واکنشی متصور نبود، شاید تنها یک معجزه می‏توانست به این وضعیت بسیار حساس خاتمه دهد. پاک‏نژاد و همراهان خود را بیشتر جمع و جور کردند و داخل سنگر که سقف نداشت، نگران روی دو زانو حالت هجومی به خود گرفتند تا در صورت رو در رو شدن با نیروهای عراقی از خود دفاع کنند.

خودروی عراقی به آرامی جلو آمده در پنجاه شصت متری سنگر و به سمت شیاری که نیروها از آن بالا آمده بودند، توقف می‏نماید. فرمانده ارشد عراقی و همراهان از خودرو پیاده می‏شوند و فرمانده نگاهی به اطراف می‏اندازد و توضیحاتی به همراهان می‏دهد. سپس با قدم‏هایی آهسته به سمت شیار می‏آیند. آنها پرتگاهی عمیق را جلوی چشمان خود می‏بینند که احتمال نفوذ نیروی از آن در حد صفر است. لذا پس از توجیه و بدون آنکه به چیزی مشکوک شوند، سوار خودرو می‏شوند و با آن به سوی سنگر فرماندهی که در همان نزدیکی قرار داشت، می‏روند.

صدای دور شدن خودرو، به نیروهای درون سنگر مجال می‏دهد که با نفسی عمیق بر هیجان لحظات پر اضطراب غلبه کنند. «همگی سجده شکر به جا آوردیم. واقعا متحیر بودیم که چطور از این راه 80 تا 100 متر منطقه خالی، غفلت کردند و به سوی سنگر متروکه نیامدند. [البته شاید حق داشتند] چون وقتی کسی لب این شیار می‏ایستاد و پرتگاه آن را نگاه می‏کرد اصلا نمی‏توانست تصور کند که کسی

جرأت کند لب این پرتگاه بیاید.»

با خاتمه کار شناسایی و اثبات اینکه می‏توان به پشت مواضع دشمن دست یافت، شور و شعف بیشتری در چهره پاک‏نژاد ایجاد شد. اما این احساس هنوز خاص او بود چون همراهان او به رغم احساس رضایت از وجود چنین معبری، ته دل نگرانی داشتند. این مسئله را می‏شد از ابراز نظر حمزه‏ای درک کرد:

»آن شیاری بود که خدا وکیلی اگر یک عراقی یک پاکت تخمه و یک جعبه نارنجک کنارش می‏گذاشت و هر چند وقت یکبار، یک نارنجک توی شیار می‏انداخت، کسی زنده نمی‏ماند. یعنی اینقدر مسیر بسته و سخت بود.»

پس از بازگشت، گزارش شناسایی مجدد به فرمانده لشکر داده شد. غلامرضا جعفری اگر چه خاطرش آسوده بود اما دلش آرام و قرار نداشت. برای رفع نگرانی، به بهانه آخرین بررسی و آگاهی از میزان هوشیاری نیروهای عراقی تصمیم گرفت به نقطه رهایی برود. پاک‏نژاد به لحاظ رعایت مسایل حفاظتی و امنیت جان فرمانده لشکر، تلاش کرد که او را از این تصمیم منصرف کند، اما نتوانست. شب هنگام فرمانده لشکر به اتفاق برخی از فرماندهان گردان‏های عمل کننده عازم نقطه رهایی شدند. از شیار بالا می‏روند و در یک چشم به هم زدن جعفری خود را روی جاده آبزیادی می‏بیند. او ناباورانه به بررسی مواضع دشمن می‏پردازند. «حتی داخل یک سنگر رفتیم و وضعیت را بهتر دیدیم. این راه کار بر خلاف پنج راه کار دیگر بر نیروهای دشمن تسلط داشت، نه بر میادین مین. در واقع جنگ ما، جنگ با کمین عراقی‏ها نبود، جنگ با میادین مین نبود، ما فقط جنگ با نیروهای غافلی داشتیم که تا این لحظه اصلا متوجه حضور ما طی چندین نوبت شناسایی نشدند.»

راه کار فوق، چنان اطمینانی در فرمانده لشکر 17 ایجاد کرد که پس از بازگشت مانور جدیدتری را برای یگان خود طراحی نمود. وی ضمنا برای رعایت اصل غافل‏گیری، به مسئولان واحد اطلاعات – عملیات تأکید کرد تا شب عملیات کسی حق مراجعه به این راه کار را ندارد. صبح همان شب فرمانده لشکر 17 با معاونش عازم قرارگاه شده و ضمن تشریح راه کار جدید برای برادر رحیم صفوی، گفتند که ما می‏خواهیم معابر مقابل منطقه آبزیادی و حمرین را حذف کنیم و به پشت دشمن برویم.

جانشین فرمانده نیروی زمینی پس از گزارش فرماندهان لشکر 17، در حالی که احساس رضایتمندی در چهره‏اش محسوس بود، با تصدیق صحبت‏های جعفری و

فتوحی ضمن آنکه نفوذ به عمق دشمن را کاری مهم و شایسته برشمرد ولی آن را خطرناک و بسیار ریسک‏پذیر اعلام کرد. وی (رحیم صفوی) این کار را مثل هلی برن توصیف کرد و در مورد پشتیبانی از نیروهای عمل کننده و امکان ارتباط زمینی با آنها احساس نگرانی می‏کرد. جعفری و فتوحی نیز این نگرانی را تأیید می‏کردند.

آنچه بدیهی بود اینکه پس از پیدا شدن راه کار جدید، همه فرماندهان لشکر 17 بر این نظر بودند که اگر تا انتقال نیروها به نقطه رهایی حادثه‏ای رخ ندهد، تضمین پیروزی و غلبه رزمندگان بر نیروهای عراقی تا 90 درصد افزایش خواهد یافت و در غیر این صورت این اقدام فقط نوعی ریسک تلقی می‏شد.

هنگام تشریح شناسایی با کلیه جزئیات و توجیه این راه کار برای نیروهای عمل کننده و بیان چگونگی اجرای عملیات، آن هم در عمق 8 کیلومتری دشمن و از منطقه‏ای کاملا استثنایی، چنان هیجانی در رزمندگان ایجاد شده بود که به راحتی در چهره یک به یک‏شان نمایان بود. همه به وجد آمده بودند و برای عزیمت به منطقه لحظه شماری می‏کردند. شاید میان همه آنچه به آنها گفته شد، مهم‏ترین موضوع صعود از معبری به ارتفاع حدود 30 متر (تا رسیدن به جاده آبزیادی) بود. این احساس و هیجان را حتی خود فرمانده گردان‏ها نمی‏توانستند پوشیده بدارند. فرمانده یکی از گردان‏ها در این باره می‏گوید:

»موقعی که از شناسایی برگشتیم و بچه‏ها (نیروها) را توجیه کردم، یک حس عجیبی در من به وجود آمده بود. یک حس غرورآمیز، و اینکه همه خطرها بازیچه‏ای بیش نیست. یعنی آنقدر احساس بزرگی و غرور و شجاعت می‏کردیم، چرا که یک روز تمام میان عراقی‏ها بودیم و کسی هم متوجه ما نشده بود. احساس برتری می‏کردیم نسبت به عراقی‏ها. نیروها هم وقتی به منطقه توجیه شدند، انگار این حس به آنها هم تزریق شد. همه این احساس را داشتند که کی می‏شود به این شیار بروند، بیش از 20 ساعت خود را از چشم دشمن مخفی نگه دارند، بعد از معبر بالا بروند و ناگهان روی سر عراقی‏ها بریزند.»

با شروع عملیات، رزمندگان لشکر 17 از همین معبر عملیات خود را شروع کردند و با موفقیت به اهداف خود دست یافتند در حالی که نیروهای عراقی کاملا غافلگیر شده بودند.