بوی عملیات میآید و شایعههایی در بین نیروها منتشر شده است. شاید هم شایعه نباشد، حقیقتی باشد که پخش شده است. حرفهایی زده میشود. تحرکاتی صورت میگیرد. دیروز هم مسئول گردان برای یک جلسه در سطح قرارگاه به اهواز رفت. دور و بر ستاد شلوغ شده و چند روزی است که تردد فرماندهان به آنجا زیاد شده است. کارهای نظامی گردان هم شدت گرفته. اگر امشب رزم شبانه داشته باشیم، میشود سه شب. سه شب است که برپا میخوریم و به خط میشویم. اکثر بچههای گروهان معتقدند، امشب هم رزم شبانه داریم. به همین علت، فانوسها و چراغها خیلی زود خاموش شدند. شاید یک حدس ساده باشد. ولی باید آماده بود. زیرا بدون اسلحه و تجهیزات و یا بدون پوتین و با زیرپوش به خط شدن، خیلی خجالت دارد. آن هم بعد از سه ماه حضور در اردوگاه.
بلند شو. وضو بگیر. کمی قرآن تلاوت کن. اگر فرصت نداری، همین طور که دراز میکشی، سورهی » واقعه » را بخوان. تو دیگر عادت کردهای. بیش از سه ماه است با پیراهن و شلوار رزم خوابیدهای و اگر پوتین هم به پا داشته باشی، ناراحت نمیشوی. خوب عادت کردهای. امشب هم با لباس و شلوار کامل
بخواب. جای پوتین هم مشخص است که در تاریکی شب بتوانی یک راست بروی سراغش. تجهیزات و اسلحه هم بالای سرت. وقتی بلند شدی پس از برداشتن اسلحه و تجهیزات از سمت راست از چادر خارج میشدی و بند پوتین را در داخل صف ببند. خیلی سریع و تند. ذکر خدا هم یادت نرود.
همین که چشمهایت را روی هم میگذاری، چهرهی مهربان مادر را به یاد میآوری. ترسیم صورت جدی و خستهی پدر هم مشکل نیست. به یاد آوردن مهربانیها و فداکاریهای آنها چندان بیدلیل نیست. فقط چند شب است که نمیگذارند بخوابی. و تو بارها خواب را از چشم والدین خود گرفتهای. به خاطر تو شبهای بسیاری را بیداری کشیدند. اما تا انتها مهربان و وفادار ماندند. پس آرام باش. راحت بخواب و خود را آماده کن. تا با اولین تیر از جا بلند شوی و خود را به گروهان برسانی.
» … برپا. بلند شو. سریعتر. بیا بیرون. به خط شو! چکار میکنی؟ »
خودت هم نمیدانی چطور به خط شدی. این قدر تیر کنار گوشهایت زدند که برق آتش آنها هم چشمهایت را خیره کرده. با وجودی که خیلی تاریک است و هیچ نوری برای پیدا کردن راه به تو کمک نمیکند ولی به علت تمرین زیاد، خیلی خوب آماده شدهای. پنج دقیقه طول کشید. شاید کمتر. خیلی سریع بود. مسئول گروهان هم غافل شده بود. آخر بچهها خیلی زود به خط شدهاند. برادر سعید رفت داخل چادر دستهی یک و با چند نعره میخواست اگر کسی باقی مانده از چادر خارج کند، ولی کسی در چادر نبود. معاون گروهان مشغول آمارگیری و شمارش شد. درست بود. همه به خط شده بودند. هیچ کس غایب نبود. تقریبا همه به طور کامل و آماده. فقط چند نفر در انتهای ستون خیلی آرام با یکدیگر صحبت میکنند.
– دیدی گفتم امشب هم رزم شبانه داریم.
– خوب معلوم بود. خودم گفتم مسئول دستهها در چادر گروهان جلسه دارن!
– نمیدونی امشب قراره کجا بریم؟
– فقط امیدوارم زیاد راه نرویم. چون من که خیلی خستهام…
یک فریاد از سوی مسئول گروهان همه چیز را درست میکند. دیگر کسی حرف نمیزند. از هیچ کس صدا در نمیآید. ساکت و آرام.
– از جلو نظام.
– خبردار.
– بشین.
– پاشو.
– بشین.
– پاشو.
– از جلو نظام.
– خبردار.
دیگر کسی حرف نمیزند. خیلی آرام مینشینی. منتظر فرمان بعدی هستی.
شاید برپا باشد. ولی چند دقیقهای سکوت. مسئول گردان به جلوی گروهان میآید. صدایش را پایین میآورد و خیلی خشک و بیروح از بچهها میخواهد ظرف پنج دقیقه وضو بگیرند و دوباره به گروهان برگردند. جالب است چند نفر از بچهها وضو دارند و از جایشان تکان نمیخورند. حتما در حال نماز شب بودهاند و یا شاید خوابشان نبرده است. به هر حال بچهها خیلی زود برمیگردند و صفها را تشکیل میدهند. یک بار دیگر از جلو نظام…
خبردار..
و یک اشتباه.
یکی از بچهها به طور ناقص میگوید: » ا… ا… »
خودش جلو خود را میگیرد. ولی صدا درآمده و مسئول گروهان واقعا عصبانی میشود. به دنبال فرد موردنظر میگردد. از او میخواهد که از صف بیرون بیاید.
یکی از نیروهای دسته یک است. ترسیده. مسئول گروهان به او میگوید چرا
دقت نمیکنی؟ اشتباه شما در عملیات باعث فاجعه میشود. بقیهی بچهها خوب فهمیدهاند که شب نباید صدا کنند.
مسئول گروهان در حالی که سعی میکند درس سکوت شبانه را یک بار دیگر تکرار کند با عصبانیت رو به نیروها میگوید:
» فکر نکنید، در عملیات این صدا و یا کمتر از آن هیچی نیست. نه خیر کوچکتر از اینها هم مشکلآفرین است. دشمن سعی میکند سکوت ایجاد کند تا چنانچه از جلو و از تاریکی صدایی متوجه شد، با آن مقابله کند و آن وقت است که از شب تا خود صبح یکسره دوشکا کار میکند و حسابی تلفات میگیرد. پس، هوشیار باشید. دقت کنید. در شب هیچ کس حق ندارد کمترین صدایی بکند. بگذارید صدای تنفس عراقی به گوش شما برسد. اگر از آسمان صدا بلند شد از شما نباید صدایی در بیاید. حالا با یک صلوات در اختیار خودتان هستید… »
و منتظر ماند تا کسی دوباره اشتباه کند و صلوات بفرستد. ولی همه موضوع را فهمیدهاند و در دلشان صلوات میفرستند و خیلی آرام به سوی چادرها میروند.
پوتین را که از پاهایت خارج میکنی، به طرف جای خود در چادر میروی. اسلحه و تجهیزات را میگذاری بالای سرت. دراز میکشی. نفس بلندی میکشی. با دست راست حلقهای به دور صفحه ساعت خود ایجاد میکنی. ساعت 45 / 1 است. تا صبح بخواب. رزم شبانه هم تمام شد. یک رزم شبانه 15 دقیقهای بدون اینکه خودت متوجه شوی میخوابی.
» برپا. بلند شو. بیا بیرون. سریعتر. به خط شو. سریع. معطل نکن. »
اول به ساعت نگاه میکنی. ساعت 18 / 2. چه خبر شده. شاید خواب میبینی. ولی نه واقعی است. رزم شبانه است. باید بیرون بروی. هنوز باورت نمیشود که مجددا برای رزم شبانه بروی بیرون. اما مجبوری. برو بیرون دوباره و شاید هم بعدا سه باره باید به خط شوی.
باز هم از جلو نظام…
خبردار…
بشین…
پاشو…
ولی این دفعه کوتاهتر. فقط 10 دقیقه و بعد آزاد باش.
خواب از سرت پریده. شاید منتظر برپا و رزم شبانه بعدی هستی. عدهای از بچهها با پوتین خوابیدهاند. بعضیها هم با تجهیزات. اما نمیشود. باید درآورد. کمکم خواب چشمها را پر میکند و تو هم میخوابی. اما هوشیارانه.