کمتر رزمندهی ایرانی وجود دارد که هنگام دستگیری در صحنهی نبرد، با رفتار وحشیانه و غیرانسانی نیروهای ارتش عراق روبهرو نشده باشد. عراقیها به این بهانه دروغین و ناچسب که «ایرانیان «مجوس» و دشمن امت محمد (ص) و امت عرباند«، هر نوع شکنجه و رفتاری را در حق آنان – که به برخی از آنها در قسمتهای پیشین اشاره شد – روا میدانستند. اسیران ایرانی که پس از سالها اسارت در عراق، به میهن بازگشتهاند، هرگز ضربات جسمی و روحی بیرحمانهی سربازان و افسران عراقی را فراموش نخواهند کرد.
یکی از آزادگانی که در عملیات خیبر اسیر شد، نحوهی مجروحیتش را چنین شرح میدهد: «هنگامی که نیروهای دشمن مرا دستگیر کردند، سالم بودم، حتی یک ترکش ریز هم به من اصابت نکرده بود، اما یکی از افسران عراقی، در انظار دیگر نیروها که در گرد من حلقه زده بودند، مرا دراز کرد و پاهایم را به رگبار گلوله بست.» (1).
شکنجه و بدرفتاریهای بیرحمانهی نظامیان عراقی از نخستین لحظهها آغاز میشد. یکی از آزادگان در این باره میگوید: «سرباز عراقی چند تیر هوایی شلیک کرد، اما باز هم جرئت نکرد جلوتر بیاید؛ چند دقیقه بعد تعدادی سرباز آمدند و با ضربات پوتین و قنداق تفنگ به جان ما افتادند، دستهایمان را بستند، هر سرباز عراقی که از کنار ما میگذشت، به نحوی عقدهگشایی میکرد. یکی مشت میزد، یکی لگد، یکی ناسزا میگفت، یکی آب دهان میانداخت… ما را پانصد متری عقبتر بردند. در آنجا تعداد دیگری از اسیران از شدت تشنگی بیحال افتاده بودند و دست بسته روی زمین و در زیر آفتاب سوزان ناله میکردند. آن روز چند نفر از آنها از فرط تشنگی شهید شدند.» (2).
یکی از آزادگان در این باره میگوید: «چند سرباز عراقی به طرف یک نوجوان بسیجی رفتند و او را از جمع اسیران جدا کردند و به محوطه بازتری بردند. چند بار بسیجی را روی دستها به هوا پرتاب میکردند و میگرفتند، اما یک دفعه با تمام قدرت به طرف بالا پرتابش کردند و دستها را کشیدند و او مانند یک تکه گوشت با شدت روی زمین سقوط کرد. صدای چندشآوری، مانند خرد شدن استخوان از کمرش برخاست.» (3).
موارد دیگری از رفتارهای ناجوانمردانه نیروهای عراقی با رزمندگان اسیر را، آزادگان چنین روایت کردهاند:
– «روی زمین خوابیده بودم که نیروهای عراقی بالای سرم آمدند، نبضم را گرفتند. وقتی دیدند زندهام، خرج یک آر. پی. جی را که کنارم افتاده بود، باز کردند و به سر و کمرم زدند. بعد پاهایم را گرفتند و تا کنار یک تانک مرا روی زمین کشیدند و روی تانک پرتابم کردند، تانک به راه افتاد. چند متر بعد دوباره به پایین پرتابم کردند.» (4).
– «پس از دستگیری آن قدر با شاخههای نخل به سر و صورتمان زدند که بیشتر اسیران بر اثر این ضرب و شتم زخمی شدند.» (5).
– «در اوایل، جنگ، در جادهی سر پل ذهاب – قصرشیرین اسیر شدم. پس از دستگیری، نیروهای عراقی با قنداق تفنگ بر سرم زدند که 48 ساعت بیهوش بودم و در یک سلول به هوش آمدم. پس از آن، نیز شکنجهام آغاز شد.«(6).
– «پس از اینکه مجروح شدم و به دست نیروهای عراقی افتادم، با اینکه حالم خیلی بد بود، آنها به شدت مرا کتک زدند، بعد هم به یک خودرو بستند و روی زمین کشانکشان بردند، دیگر از شدت درد هیچی نفهمیدم.«(7).
مهندس یحیوی نیز میگوید: «من و رفقایم در محاصرهی دشمن قرار گرفتیم و آنها به طرف هر یک از ما یک تیر شلیک و ما را مجروح کردند.» (8).
پزشکیار عراقی که در حمله فاو به دست رزمندگان اسیر شد، میگوید: «افسر توجیه سیاسی به نام «ثابت ابراهیم الدیلمی» در سخنرانیهای خود به
ما گفته بود اگر از نیروهای ایرانی کسی اسیر شد، به او آب و غذا ندهید، او را بترسانید و به مرگ تهدید کنید تا بتوانید از او اطلاعات بگیرید. اگر اطلاعات نداد و زخمی هم بود، او را بکشید. همین افسر گفت که اگر نیروهای ایرانی که اسیر شدند ریش داشتند، بلافاصله آنها را بکشید.» (9).
همچنین رزمندگانی که در زبیدات عراق اسیر شده بودند، میگفتند: «فصل تابستان بود و گرما بیداد میکرد. وقتی اسیر شدیم، عراقیها اول پیراهنهایمان را درآوردند و سپس ما را ساعتها زیر آفتاب نگه داشتند. عدهای از برادران بر اثر تشنگی از حال رفتند. در حالی که عراقیها روبهروی ما مینشستند و برای زجر دادنمان، آب قمقمهها را طوری سر میکشیدند که از بنا گوششان بر زمین میریخت.
… برادری که حالش به شدت وخیم بود، از عراقیها تقاضای آب کرد. سرباز عراقی با این که قمقمهاش آب داشت، به جای آب دادن، سر اسیر فریاد زد و با قنداق تفنگ او را کتک زد. این برادر که سرش را روی زانوان «سعید گودرزی» گذاشته بود، چند لحظه بعد جان به جان آفرین تسلیم کرد.» (10).
1) مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سند شماره 48944.
2) حجت ایروانی، هوای اسارت، تهران: حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1372، ص 99.
3) مأخذ 12، ص 7.
4) حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، بیست و پنج خاطره (خاطراتی از آزادگان شیراز(، تهران: حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1370، ص 41.
5) غلامعلی رجایی، فرهنگ آزادگان، تهران: موسسهی فرهنگی هنری ضریح، 1377، ص 181.
6) همان، ص 223.
7) همان، ص 239.
8) سید محسن یحیوی، ده سال تنهایی، معاونت فرهنگی و تبلیغات ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح، تهران 1371، ص 73.
9) مأخذ 4، ص 80 و 81.
10) مأخذ 12.