جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شکنجه رزمندگان هنگام دستگیری

زمان مطالعه: 3 دقیقه

کمتر رزمنده‏ی ایرانی وجود دارد که هنگام دستگیری در صحنه‏ی نبرد، با رفتار وحشیانه و غیرانسانی نیروهای ارتش عراق روبه‏رو نشده باشد. عراقی‏ها به این بهانه دروغین و ناچسب که «ایرانیان «مجوس» و دشمن امت محمد (ص) و امت عرب‏اند«، هر نوع شکنجه و رفتاری را در حق آنان – که به برخی از آنها در قسمت‏های پیشین اشاره شد – روا می‏دانستند. اسیران ایرانی که پس از سال‏ها اسارت در عراق، به میهن بازگشته‏اند، هرگز ضربات جسمی و روحی بی‏رحمانه‏ی سربازان و افسران عراقی را فراموش نخواهند کرد.

یکی از آزادگانی که در عملیات خیبر اسیر شد، نحوه‏ی مجروحیتش را چنین شرح می‏دهد: «هنگامی که نیروهای دشمن مرا دستگیر کردند، سالم بودم، حتی یک ترکش ریز هم به من اصابت نکرده بود، اما یکی از افسران عراقی، در انظار دیگر نیروها که در گرد من حلقه زده بودند، مرا دراز کرد و پاهایم را به رگبار گلوله بست.» (1).

شکنجه و بدرفتاری‏های بی‏رحمانه‏ی نظامیان عراقی از نخستین لحظه‏ها آغاز می‏شد. یکی از آزادگان در این باره می‏گوید: «سرباز عراقی چند تیر هوایی شلیک کرد، اما باز هم جرئت نکرد جلوتر بیاید؛ چند دقیقه بعد تعدادی سرباز آمدند و با ضربات پوتین و قنداق تفنگ به جان ما افتادند، دست‏هایمان را بستند، هر سرباز عراقی که از کنار ما می‏گذشت، به نحوی عقده‏گشایی می‏کرد. یکی مشت می‏زد، یکی لگد، یکی ناسزا می‏گفت، یکی آب دهان می‏انداخت… ما را پانصد متری عقب‏تر بردند. در آنجا تعداد دیگری از اسیران از شدت تشنگی بی‏حال افتاده بودند و دست بسته روی زمین و در زیر آفتاب سوزان ناله می‏کردند. آن روز چند نفر از آنها از فرط تشنگی شهید شدند.» (2).

یکی از آزادگان در این باره می‏گوید: «چند سرباز عراقی به طرف یک نوجوان بسیجی رفتند و او را از جمع اسیران جدا کردند و به محوطه بازتری بردند. چند بار بسیجی را روی دست‏ها به هوا پرتاب می‏کردند و می‏گرفتند، اما یک دفعه با تمام قدرت به طرف بالا پرتابش کردند و دست‏ها را کشیدند و او مانند یک تکه گوشت با شدت روی زمین سقوط کرد. صدای چندش‏آوری، مانند خرد شدن استخوان از کمرش برخاست.» (3).

موارد دیگری از رفتارهای ناجوانمردانه نیروهای عراقی با رزمندگان اسیر را، آزادگان چنین روایت کرده‏اند:

– «روی زمین خوابیده بودم که نیروهای عراقی بالای سرم آمدند، نبضم را گرفتند. وقتی دیدند زنده‏ام، خرج یک آر. پی. جی را که کنارم افتاده بود، باز کردند و به سر و کمرم زدند. بعد پاهایم را گرفتند و تا کنار یک تانک مرا روی زمین کشیدند و روی تانک پرتابم کردند، تانک به راه افتاد. چند متر بعد دوباره به پایین پرتابم کردند.» (4).

– «پس از دستگیری آن قدر با شاخه‏های نخل به سر و صورتمان زدند که بیشتر اسیران بر اثر این ضرب و شتم زخمی شدند.» (5).

– «در اوایل، جنگ، در جاده‏ی سر پل ذهاب – قصرشیرین اسیر شدم. پس از دستگیری، نیروهای عراقی با قنداق تفنگ بر سرم زدند که 48 ساعت بیهوش بودم و در یک سلول به هوش آمدم. پس از آن، نیز شکنجه‏ام آغاز شد.«(6).

– «پس از اینکه مجروح شدم و به دست نیروهای عراقی افتادم، با اینکه حالم خیلی بد بود، آنها به شدت مرا کتک زدند، بعد هم به یک خودرو بستند و روی زمین کشان‏کشان بردند، دیگر از شدت درد هیچی نفهمیدم.«(7).

مهندس یحیوی نیز می‏گوید: «من و رفقایم در محاصره‏ی دشمن قرار گرفتیم و آن‏ها به طرف هر یک از ما یک تیر شلیک و ما را مجروح کردند.» (8).

پزشکیار عراقی که در حمله فاو به دست رزمندگان اسیر شد، می‏گوید: «افسر توجیه سیاسی به نام «ثابت ابراهیم الدیلمی» در سخنرانی‏های خود به

ما گفته بود اگر از نیروهای ایرانی کسی اسیر شد، به او آب و غذا ندهید، او را بترسانید و به مرگ تهدید کنید تا بتوانید از او اطلاعات بگیرید. اگر اطلاعات نداد و زخمی هم بود، او را بکشید. همین افسر گفت که اگر نیروهای ایرانی که اسیر شدند ریش داشتند، بلافاصله آنها را بکشید.» (9).

همچنین رزمندگانی که در زبیدات عراق اسیر شده بودند، می‏گفتند: «فصل تابستان بود و گرما بیداد می‏کرد. وقتی اسیر شدیم، عراقی‏ها اول پیراهن‏هایمان را درآوردند و سپس ما را ساعت‏ها زیر آفتاب نگه داشتند. عده‏ای از برادران بر اثر تشنگی از حال رفتند. در حالی که عراقی‏ها روبه‏روی ما می‏نشستند و برای زجر دادنمان، آب قمقمه‏ها را طوری سر می‏کشیدند که از بنا گوششان بر زمین می‏ریخت.

… برادری که حالش به شدت وخیم بود، از عراقی‏ها تقاضای آب کرد. سرباز عراقی با این که قمقمه‏اش آب داشت، به جای آب دادن، سر اسیر فریاد زد و با قنداق تفنگ او را کتک زد. این برادر که سرش را روی زانوان «سعید گودرزی» گذاشته بود، چند لحظه بعد جان به جان آفرین تسلیم کرد.» (10).


1) مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سند شماره 48944.

2) حجت ایروانی، هوای اسارت، تهران: حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1372، ص 99.

3) مأخذ 12، ص 7.

4) حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، بیست و پنج خاطره (خاطراتی از آزادگان شیراز(، تهران: حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1370، ص 41.

5) غلامعلی رجایی، فرهنگ آزادگان، تهران: موسسه‏ی فرهنگی هنری ضریح، 1377، ص 181.

6) همان، ص 223.

7) همان، ص 239.

8) سید محسن یحیوی، ده سال تنهایی، معاونت فرهنگی و تبلیغات ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح، تهران 1371، ص 73.

9) مأخذ 4، ص 80 و 81.

10) مأخذ 12.