با گذشت یک سال از شروع تجاوز، هر چند عملیاتهای محدود رزمندگان علیه عراق، در مقایسه با سلسله عملیات گسترده بعدی انهدام وسیع و قابل توجهی را بر دشمن تحمیل نکرده بود ولی سیل ارسال کمکهای تسلیحاتی غرب به سوی عراق با پشتوانه مالی دولتهای مرتجع منطقه ادامه داشت و فاصله توان رزم جبهه خودی و دشمن نه تنها کم نشده بود بلکه دولت بعث عراق توانسته بود با بهرهگیری از کمکهای مالی کشورهای عربستان و کویت (1) به تکنولوژی پیشرفته تسلیحاتی نیز دست یابد. در چنین موقعیتی که جمهوری اسلامی اراده کرده بود با پشتوانه حضور مردمی و استفاده از استراتژی تهاجمی و مؤثر «جنگ انقلابی» دشمن را از سرزمین خود بیرون کند چه عواملی میتوانست فاصله قابل توجه توان رزمی خودی و دشمن را در قالب اصول تعریف شده کلاسیک کم نماید تا زمینه لازم برای رسیدن به پیروزیهای بزرگ فراهم گردد؟
هر چند مجموعه عوامل مهمی چون آموزش، سازماندهی، طرح مانور و رعایت مسائل تاکتیکی مختلف میتوانست کارساز باشد ولی آنچه عرصه را بر دشمن تنگ کرد روحیه خداجویی، شهادتطلبی و خودسازی رزمندگان بود که با توسل به اهلبیت عصمت و طهارت – علیهمالسلام – مخصوصا حضرت حجت ابنالحسن العسکری (عج) در بهترین صورت ممکن محقق شده بود. با توجه به نقش تعیین کننده این بعد وجودی رزمندگان اسلام که در مکتب امام خمینی تربیت شده بودند به چند مورد اشاره میکنیم:
1) روحیه سلحشوری: عملیات متکی به نیروی پیاده، رزمندگان خط شکن و شجاع نیاز دارد تا بتوانند بدون ترس به خطوط دفاعی نزدیک شوند و آنها را تسخیر کنند. چنین خصلتی در بین پیروان امام خمینی وجود داشت و باعث شده بود در ذهن دشمنان ما، اسطورهای دست نیافتنی شکل گیرد که قادر بود اهداف غیر قابل نفوذ را تصرف کند. در بین رزمندگان اسلام، بسیار کسانی بودند که کارهای عجیب و غریب میکردند و این به واسطه حضور قلب آنها و دور بودن از گناه و معصیت بود. در حقیقت تعبد و بندگی آنها باعث شده بود قوت قلبی خدایی داشته باشند و برای همین هر گردان عملیاتی کافی بود چند نفر نیرو در این سطح داشته باشد تا بتواند هر نوع هدفی را تصرف نماید. سردار زاهدی در مورد شهید «رضا عسکری» فرمانده گردان زرهی سپاه که در عملیات ثامن الائمه توانست نقش بسیار مؤثری ایفا نماید، میگوید:
»یک هفته قبل از شروع عملیات ثامن الائمه، بنابر این شد در کنار خاکریز حاشیه کارون یک تپه دیدهبانی (یا سکوی تانک) احداث شود تا در صورت نیاز از آن در عملیات استفاده گردد. (شهید) «عبدالرزاق زارعان» فرمانده گردان مهندسی و (شهید) «رضا عسکری» فرمانده گردان زرهی با هم شروع به کار کردند. فاصله با دشمن 100 تا 200 متر بود و عراقیها با شنیدن صدای لودر شروع به تیراندازی با آر. پی. جی، تیربار و خمپاره 60 کردند. عسکری و زارعان کسانی نبودند که فشار آتش دشمن باعث شود دست از کار بکشند و بالاخره پس از دو، سه ساعت کار سنگین، سکوی مورد نظر احداث شد به گونهای که لودر به راحتی بالای آن قرار میگرفت. کار که تمام شد نوبت اذیت کردن عراقیها رسید. عسکری بیل لودر را پر از خاک کرد و پس
از آن یک قبضه آر. پی. جی 7 و تعدادی موشک داخل بیل گذاشت و خودش هم کنار آنها نشست و زارعان لودر را بالای سکو برد و سپس بیل را به طرف آسمان تا آنجا که امکان داشت بلند کرد. حالا عسکری در فاصله 6، 5 متری زمین و بالاتر از خاکریز و جلوی چشم عراقیها بود. پس از آن عسکری شروع به شلیک آر. پی. جی کرد عراقیها هم تعجب کرده بودند که از بالای خاکریز، وسط آسمان، آر. پی. جی شلیک میشود، دشمن هم متقابلا محل ما را به آتش بسته بود. عسکری آرام داخل بیل لودر نشسته بود و با دقت به شلیک خود ادامه میداد و با انفجار هر گلوله دشمن در کنار لودر، بلند بلند میخندید. بچهها همه از ترس مجروح شدن، از سوراخ سنگرها نگاه میکردند و میگفتند این دیوانهها چکار میکنند.
بالاخره عراقیها با شلیک موشک از روی نفربر که به کنار بیل اصابت کرد لودر را از جا کندند ولی لودر پس از تکان شدید دو مرتبه در جای خود قرار گرفت. عسکری رها نمیکرد. همچنان میخندید و پس از تمام شدن موشکها، لودر از خاکریز پایین آمد. به طرف او دویدم. مجروح شده بود و از ریهاش خون بیرون میزد ولی او هنوز میخندید و دست خود را روی سینهاش گذاشته بود و میدوید. عسکری را به اهواز منتقل کردند و ما ناراحت بودیم که بدون حضور او، زرهی کار مؤثری نمیتواند بکند. چند روز بعد عسکری به جبهه بازگشت. در سنگر باندهای روی سینه خود را کند و یک ناخنگیر از بچهها گرفت و شروع به کندن بخیهها کرد. ما طاقت دیدن صحنه را نداشتیم ولی او با خنده و شوخی هشتاد بخیه را کند. سپس گفت باید بروم داخل تانک ببینم میتوانم یا نه. وارد تانک شد و آن را روشن کرد. خنده از روی لبهای عسکری قطع نمیشد. در عملیات هم که با نفوذ از محور نهر شادگان غوغا کرد. (2)» (3).
چنین اقداماتی باعث میشد سربازان عراقی در مقابله با رزمندگان اسلام دچار ترس و دلهره شوند و با شنیدن صدای الله اکبر نتوانند تواناییهای خود را بروز دهند.
2) به درجه یقین رسیدن: در بین رزمندگان اسلام افراد زیادی بودند که به قول معروف ره صد ساله را یک شبه پیموده و گوی سبقت را از همه در راه رسیدن به معبود ربوده بودند. رشد معنوی در بین یاران امام که در حقیقت تجلی عنایت خداوند به آنها بود در ابعاد مختلفی دیده میشد یکی از مصادیق این ادعا، اطلاع دقایق بعضی بچهها از زمان و مکان شهادت خود بود. در دوران هشت ساله جنگ تحمیلی هزاران نفر از سربازان امام به این درجه رسیده بودند. (4) سردار رحیم صفوی در تأیید این بعد ناشناخته رزمندگان اسلام میگوید:
»شهید «مهدی سلیمانپور«، فرمانده گردانی بود که از محور نهر شادگان به قلب دشمن زد. روز قبل از عملیات از شهادت خود خبر داده بود و وقتی بچهها به او میوه تعارف کرده بودند گفته بود نمیخورم چون فردا از میوههای بهشتی خواهم خورد و پس از صحبتی که دوستانش با او کرده بودند و به شوخی گفته بودند تو شهید نمیشوی، روی حرف خود تأکید کرده بود و برای او یقین حاصل شده بود که شهید میشود (5)» (6).
مهمترین تأثیر این رشد روحی، یقین به پیروزی جبهه اسلام بود که برگرفته از یقینی بود که امام خمینی به هدف خود داشت و رزمندگان اسلام نور آن را از «خورشید ولایت» آن حضرت دریافت کرده بودند.
3) توسل به اهلبیت (ع(: حساسیتهای موجود در عملیات ثامن الائمه نزد رزمندگان اسلام که مهمترین آن پیروزی در صحنه نبرد و تحقق فرمان امام خمینی بود آنها را بر آن داشته بود که ضمن تلاش برای دستیابی به آمادگی جسمانی و بالا بردن سطح آموزشهای نظامی و تاکتیکی، از لحاظ روحی و معنوی نیز خود را در بالاترین حد ممکن قرار دهند. از این رو در جبهههای سه گانه در شمال، جنوب و شرق منطقه سرپل شرق کارون، رزمندگان اسلام در دعا و توسلات، رسیدن به پیروزی قاطع را خواستار بودند. در جبهه دارخوین (شهید) حجت الاسلام و المسلمین ردانیپور، جدای از مسئولیتهای خود در سازماندهی نیروها و فرماندهی در رده بالا، مسئولیت رشد و ارتقاء معنوی نیروها را نیز به عهده داشت که برگرفته از خصلتهای ذاتی او بود. در چند هفتهای که نیروها از نگهبانی در سنگرهای خطوط مقدم جبهه آزاد شده و پس از سازماندهی مراحل تکمیلی آموزش را طی میکردند برنامه همه شبها توسل به اهلبیت (ع) بود. این، جدای از عبادت و شب زندهداری در نیمههای شب بود. مخصوصا ایام خاص مانند شبهای دوشنبه و چهارشنبه و شب جمعه که زمان مخصوص دعای توسل و دعای کمیل بود مصطفی سنگ تمام میگذاشت:
»دعای کمیل در بهترین حالت خوانده شد و به قول معروف سیم بچهها وصل وصل بود. سجاده آنها خاک گرم خوزستان، و اشک ریزان استغاثه میکردند. پس از یکی دو ساعت که دعا تمام شد، تازه کار اصلی شروع شد و آنها که حال و حوصله داشتند رهسپار شدند. مصطفی بدون این که از حالت دعا خارج شود با پای برهنه و با گریبان چاک شده، به طرف بیابان در جهت شرق که در انتها به آب گرفتگی هور شادگان ختم میشد شروع به دویدن کرد، مهدی گویان. یاران او نیز، هم صدا و گریان حرکت کردند. حالت عجیبی بود صدای سربازان امام (عج) در بیابان میپیچید: «یابنالحسن کجایی آقا چرا نیایی«؟… چند کیلومتر این دویدن و استغاثه در زیباترین صورت ادامه داشت. مصطفی آن قدر رفت تا حتی از هیاهوی جبهه هم دور شود و آنها که کشش داشتند با او همراه بودند. در نقطهای، سجادهای پهن کردند، بسیار زیبا و تر و تمیز و زیر سجاده نیز پتویی سیاه از همان پتوهای سربازی، و بچههای امام گرداگرد
سجاده را احاطه کردند و صدای آنها به عرش میرسید و «مهدی فاطمه» را صدا میزدند و مصطفی توسل را رها نمیکرد که: «آقا جان باید در جمع حاضر شوید. ما غریبیم. بییار و یاوریم (7)…» (8).
این حالات معنوی نه تنها در جبهه و خط مقدم و در میان رزمندگانی که برای عملیات مهم سازماندهی شده بودند، بلکه در میان بسیاری از مردم ایران، مخصوصا مادران، همسران و فرزندان رزمندگان وجود داشت و ایران در تکاپوی انقلابی عظیم بود. انقلابی که رسالت سنگین زمینهسازی قیام حضرت مهدی (عج) را به عهده گرفته بود. در حالی که به زمان اجرای عملیات بزرگ شرق کارون نزدیک میشدیم و شدت توسلات ادامه داشت، یک بار دیگر مصطفی توانست تلاش خود را به ثمر رساند تا موفقیت در عملیات تضمین شود:
»بیشتر بچهها در حالت سجده استغاثه میکردند. من عقب جمعیت نشسته و آنها را نگاه میکردم. ناگهان متوجه پشت سر خود شدم، نور عجیبی در آسمان دیده میشد. افق تا افق مانند ماه شب چهارده، ولی بسیار بزرگ، به گونهای که نیمی از آسمان را فراگرفته بود و میدرخشید. تعداد دیگری از رزمندگان هم سر از سجده برداشته و به تماشای آن نور نشسته بودند. ما مورد توجه و عنایت قرار گرفته بودیم و غوغایی به پا شده بود…» (9).
مجموعه عوامل انسانی و ایمانی که بر باورهای دینی استوار بود و رشد آنها در وجود و باور نیروهای رزمنده، مخصوصا عنایت و توجه خاص حضرت بقیةالله الاعظم باعث گردید خطوط دفاعی محکمی که با شدیدترین آتش و وسیعترین میدان مین از آن دفاع میشد مانند پنبه حلاجی شده در برابر حمله یاوران مهدی (عج) به راحتی سقوط کند و اولین گام از سلسله عملیات تهاجمی جبهه اسلام بتواند به نتایج مطلوب دست یابد.
1) جمع کمکهای مالی کویت و سایر کشورهای خلیج فارس به عراق در پایان سال 1982 (دو سال اول جنگ) بین 29 تا 31 میلیارد دلار بوده است. البته مقامات عراقی ادعا میکنند که تا پایان 1982 در مجموع 24 میلیارد دلار! دریافت کردهاند. در مقابل ایران معتقد است که این رقم برابر 45 میلیارد دلار است. به طور کلی کویت و سایر کشورهای خلیج فارس از سال 1980 به بعد ماهی یک میلیارد دلار به عراق کمک کردهاند.(اصغر جعفری ولدانی، «روابط عراق و کویت«، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، ص 87(.
2) رضا عسکری، اولین فرمانده گردان زرهی در سازمان رزم سپاه بود که توانست در سلسله عملیات گسترده طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس نقش تعیین کنندهای ایفا کند. در مرحله اول عملیات بیت المقدس که عراقیها از جاده اهواز – خرمشهر، راه رسیدن نیروهای پیاده را سد کرده بودند رضا با حرکت سریع تانک خود و رسیده به جاده آسفالت، جای پای لازم را در منطقه گرفت و پس از آن با رسیدن نیروهای پیاده، جاده تصرف شد. رضا عسکری به همراه معاون خود «نعمتالله صفری» ساعتی بعد از خلق این حماسه به شهادت رسید.
3) مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سند شماره 453 / 503 روایت سردار علی زاهدی.
4) یک روز قبل از عملیات ثامن الائمه برادران مرتضی جوادی، حسن مسائلی و مهدی سلیمانپور نگارنده را از شهادت خود در عملیات آگاه کرده بودند که همان گونه هم شد.
5) در سند شماره 453 / 502 به روایت علی آستانه نیز آمده است: «در حاشیه کارون نیروهای محور ما در حال پیشروی هستند. لحظاتی بعد پیکر شهید مهدی سلیمانپور فرمانده محور را بر روی خاکریز مشاهده میکنم. پیشبینی او محقق شد که میگفت: امشب من به شهادت میرسم. و در وصیتنامهاش هم میگوید: «امشب چراغ 23 ساله عمر من به خاموشی میگراید«. عجیب نیست. حضور قلب واقعی و چهره نورانی او قبل از شهادت گواه این موضوع است.» در حاشیه این سند اضافه شده است: «مهدی سلیمانپور از نیروهای قدیمی سپاه اصفهان، با شروع درگیریهای کردستان، به سنندج رفت و در اردیبهشت سال 1359 که وظایف سپاه شهر سنندج و سپاه کردستان تفکیک شد، مهدی به فرماندهی سپاه سنندج – که مسئولیت عملیات در محورهای نزدیک به شهر را هم به عهده داشت – انتخاب گردید. یک ماه قبل از عملیات ثامن الائمه از سنندج به جبهه دارخوین آمد و علیرغم حضور نیروهای بسیار قوی و قدیمی در منطقه، به عنوان فرمانده عملیات در محور نهر شادگان – که حساسترین و مهمترین معبر وصولی به منطقه سرپل دشمن بود – انتخاب گردید. شاهدانی که از زمان شروع عملیات در کنار او بودهاند میگویند: مهدی در تمام لحظهها جلوتر از بقیه نیروها در حال پیشروی و هدایت عملیات بوده است.
6) مأخذ 7.
7) همچنین در کتاب «یک روز تا چزابه» آمده است: «نوری که در وجود مصطفی تابیده بود، چیز دیگری بود. در دعا، در ضجه زدن، در مولا گفتن، در گریستن و مناجات نیمه شب، در خروشیدن در خط مقدم و بر دشمن تاختن، در یابنالحسن (عج) گفتن، برتر از همه بود. کم نمیآورد. جلودار باشی، آقا را صدا بزنی، روی حرف خودت بایستی، سجاده پهن کنی برای آقا و آن قدر در حرف و دعوت خودت پافشاری کنی تا مولا (عج) نظر عنایت کنند.«.
8) مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سند شماره 453 / 501 روایت سید علی بنیلوحی.
9) سید علی بنیلوحی، بوی باران، یادواره شهید ردانیپور، ص 38.