جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شور عشق

زمان مطالعه: 8 دقیقه

با گذشت یک سال از شروع تجاوز، هر چند عملیات‏های محدود رزمندگان علیه عراق، در مقایسه با سلسله عملیات گسترده بعدی انهدام وسیع و قابل توجهی را بر دشمن تحمیل نکرده بود ولی سیل ارسال کمک‏های تسلیحاتی غرب به سوی عراق با پشتوانه مالی دولت‏های مرتجع منطقه ادامه داشت و فاصله توان رزم جبهه خودی و دشمن نه تنها کم نشده بود بلکه دولت بعث عراق توانسته بود با بهره‏گیری از کمک‏های مالی کشورهای عربستان و کویت (1) به تکنولوژی پیشرفته تسلیحاتی نیز دست یابد. در چنین موقعیتی که جمهوری اسلامی اراده کرده بود با پشتوانه حضور مردمی و استفاده از استراتژی تهاجمی و مؤثر «جنگ انقلابی» دشمن را از سرزمین خود بیرون کند چه عواملی می‏توانست فاصله قابل توجه توان رزمی خودی و دشمن را در قالب اصول تعریف شده کلاسیک کم نماید تا زمینه لازم برای رسیدن به پیروزی‏های بزرگ فراهم گردد؟

هر چند مجموعه عوامل مهمی چون آموزش، سازمان‏دهی، طرح مانور و رعایت مسائل تاکتیکی مختلف می‏توانست کارساز باشد ولی آنچه عرصه را بر دشمن تنگ کرد روحیه خداجویی، شهادت‏طلبی و خودسازی رزمندگان بود که با توسل به اهل‏بیت عصمت و طهارت – علیهم‏السلام – مخصوصا حضرت حجت ابن‏الحسن العسکری (عج) در بهترین صورت ممکن محقق شده بود. با توجه به نقش تعیین کننده این بعد وجودی رزمندگان اسلام که در مکتب امام خمینی تربیت شده بودند به چند مورد اشاره می‏کنیم:

1) روحیه سلحشوری: عملیات متکی به نیروی پیاده، رزمندگان خط شکن و شجاع نیاز دارد تا بتوانند بدون ترس به خطوط دفاعی نزدیک شوند و آنها را تسخیر کنند. چنین خصلتی در بین پیروان امام خمینی وجود داشت و باعث شده بود در ذهن دشمنان ما، اسطوره‏ای دست نیافتنی شکل گیرد که قادر بود اهداف غیر قابل نفوذ را تصرف کند. در بین رزمندگان اسلام، بسیار کسانی بودند که کارهای عجیب و غریب می‏کردند و این به واسطه حضور قلب آنها و دور بودن از گناه و معصیت بود. در حقیقت تعبد و بندگی آنها باعث شده بود قوت قلبی خدایی داشته باشند و برای همین هر گردان عملیاتی کافی بود چند نفر نیرو در این سطح داشته باشد تا بتواند هر نوع هدفی را تصرف نماید. سردار زاهدی در مورد شهید «رضا عسکری» فرمانده گردان زرهی سپاه که در عملیات ثامن الائمه توانست نقش بسیار مؤثری ایفا نماید، می‏گوید:

»یک هفته قبل از شروع عملیات ثامن الائمه، بنابر این شد در کنار خاکریز حاشیه کارون یک تپه دیده‏بانی (یا سکوی تانک) احداث شود تا در صورت نیاز از آن در عملیات استفاده گردد. (شهید) «عبدالرزاق زارعان» فرمانده گردان مهندسی و (شهید) «رضا عسکری» فرمانده گردان زرهی با هم شروع به کار کردند. فاصله با دشمن 100 تا 200 متر بود و عراقی‏ها با شنیدن صدای لودر شروع به تیراندازی با آر. پی. جی، تیربار و خمپاره 60 کردند. عسکری و زارعان کسانی نبودند که فشار آتش دشمن باعث شود دست از کار بکشند و بالاخره پس از دو، سه ساعت کار سنگین، سکوی مورد نظر احداث شد به گونه‏ای که لودر به راحتی بالای آن قرار می‏گرفت. کار که تمام شد نوبت اذیت کردن عراقی‏ها رسید. عسکری بیل لودر را پر از خاک کرد و پس

از آن یک قبضه آر. پی. جی 7 و تعدادی موشک داخل بیل گذاشت و خودش هم کنار آنها نشست و زارعان لودر را بالای سکو برد و سپس بیل را به طرف آسمان تا آنجا که امکان داشت بلند کرد. حالا عسکری در فاصله 6، 5 متری زمین و بالاتر از خاکریز و جلوی چشم عراقی‏ها بود. پس از آن عسکری شروع به شلیک آر. پی. جی کرد عراقی‏ها هم تعجب کرده بودند که از بالای خاکریز، وسط آسمان، آر. پی. جی شلیک می‏شود، دشمن هم متقابلا محل ما را به آتش بسته بود. عسکری آرام داخل بیل لودر نشسته بود و با دقت به شلیک خود ادامه می‏داد و با انفجار هر گلوله دشمن در کنار لودر، بلند بلند می‏خندید. بچه‏ها همه از ترس مجروح شدن، از سوراخ سنگرها نگاه می‏کردند و می‏گفتند این دیوانه‏ها چکار می‏کنند.

بالاخره عراقی‏ها با شلیک موشک از روی نفربر که به کنار بیل اصابت کرد لودر را از جا کندند ولی لودر پس از تکان شدید دو مرتبه در جای خود قرار گرفت. عسکری رها نمی‏کرد. همچنان می‏خندید و پس از تمام شدن موشک‏ها، لودر از خاکریز پایین آمد. به طرف او دویدم. مجروح شده بود و از ریه‏اش خون بیرون می‏زد ولی او هنوز می‏خندید و دست خود را روی سینه‏اش گذاشته بود و می‏دوید. عسکری را به اهواز منتقل کردند و ما ناراحت بودیم که بدون حضور او، زرهی کار مؤثری نمی‏تواند بکند. چند روز بعد عسکری به جبهه بازگشت. در سنگر باندهای روی سینه خود را کند و یک ناخن‏گیر از بچه‏ها گرفت و شروع به کندن بخیه‏ها کرد. ما طاقت دیدن صحنه را نداشتیم ولی او با خنده و شوخی هشتاد بخیه را کند. سپس گفت باید بروم داخل تانک ببینم می‏توانم یا نه. وارد تانک شد و آن را روشن کرد. خنده از روی لب‏های عسکری قطع نمی‏شد. در عملیات هم که با نفوذ از محور نهر شادگان غوغا کرد. (2)» (3).

چنین اقداماتی باعث می‏شد سربازان عراقی در مقابله با رزمندگان اسلام دچار ترس و دلهره شوند و با شنیدن صدای الله اکبر نتوانند توانایی‏های خود را بروز دهند.

2) به درجه یقین رسیدن: در بین رزمندگان اسلام افراد زیادی بودند که به قول معروف ره صد ساله را یک شبه پیموده و گوی سبقت را از همه در راه رسیدن به معبود ربوده بودند. رشد معنوی در بین یاران امام که در حقیقت تجلی عنایت خداوند به آنها بود در ابعاد مختلفی دیده می‏شد یکی از مصادیق این ادعا، اطلاع دقایق بعضی بچه‏ها از زمان و مکان شهادت خود بود. در دوران هشت ساله جنگ تحمیلی هزاران نفر از سربازان امام به این درجه رسیده بودند. (4) سردار رحیم صفوی در تأیید این بعد ناشناخته رزمندگان اسلام می‏گوید:

»شهید «مهدی سلیمانپور«، فرمانده گردانی بود که از محور نهر شادگان به قلب دشمن زد. روز قبل از عملیات از شهادت خود خبر داده بود و وقتی بچه‏ها به او میوه تعارف کرده بودند گفته بود نمی‏خورم چون فردا از میوه‏های بهشتی خواهم خورد و پس از صحبتی که دوستانش با او کرده بودند و به شوخی گفته بودند تو شهید نمی‏شوی، روی حرف خود تأکید کرده بود و برای او یقین حاصل شده بود که شهید می‏شود (5)» (6).

مهم‏ترین تأثیر این رشد روحی، یقین به پیروزی جبهه اسلام بود که برگرفته از یقینی بود که امام خمینی به هدف خود داشت و رزمندگان اسلام نور آن را از «خورشید ولایت» آن حضرت دریافت کرده بودند.

3) توسل به اهل‏بیت (ع(: حساسیت‏های موجود در عملیات ثامن الائمه نزد رزمندگان اسلام که مهم‏ترین آن پیروزی در صحنه نبرد و تحقق فرمان امام خمینی بود آنها را بر آن داشته بود که ضمن تلاش برای دست‏یابی به آمادگی جسمانی و بالا بردن سطح آموزش‏های نظامی و تاکتیکی، از لحاظ روحی و معنوی نیز خود را در بالاترین حد ممکن قرار دهند. از این رو در جبهه‏های سه گانه در شمال، جنوب و شرق منطقه سرپل شرق کارون، رزمندگان اسلام در دعا و توسلات، رسیدن به پیروزی قاطع را خواستار بودند. در جبهه دارخوین (شهید) حجت الاسلام و المسلمین ردانی‏پور، جدای از مسئولیت‏های خود در سازمان‏دهی نیروها و فرماندهی در رده بالا، مسئولیت رشد و ارتقاء معنوی نیروها را نیز به عهده داشت که برگرفته از خصلت‏های ذاتی او بود. در چند هفته‏ای که نیروها از نگهبانی در سنگرهای خطوط مقدم جبهه آزاد شده و پس از سازمان‏دهی مراحل تکمیلی آموزش را طی می‏کردند برنامه همه شب‏ها توسل به اهل‏بیت (ع) بود. این، جدای از عبادت و شب زنده‏داری در نیمه‏های شب بود. مخصوصا ایام خاص مانند شب‏های دوشنبه و چهارشنبه و شب جمعه که زمان مخصوص دعای توسل و دعای کمیل بود مصطفی سنگ تمام می‏گذاشت:

»دعای کمیل در بهترین حالت خوانده شد و به قول معروف سیم بچه‏ها وصل وصل بود. سجاده آنها خاک گرم خوزستان، و اشک ریزان استغاثه می‏کردند. پس از یکی دو ساعت که دعا تمام شد، تازه کار اصلی شروع شد و آنها که حال و حوصله داشتند رهسپار شدند. مصطفی بدون این که از حالت دعا خارج شود با پای برهنه و با گریبان چاک شده، به طرف بیابان در جهت شرق که در انتها به آب گرفتگی هور شادگان ختم می‏شد شروع به دویدن کرد، مهدی گویان. یاران او نیز، هم صدا و گریان حرکت کردند. حالت عجیبی بود صدای سربازان امام (عج) در بیابان می‏پیچید: «یابن‏الحسن کجایی آقا چرا نیایی«؟… چند کیلومتر این دویدن و استغاثه در زیباترین صورت ادامه داشت. مصطفی آن قدر رفت تا حتی از هیاهوی جبهه هم دور شود و آنها که کشش داشتند با او همراه بودند. در نقطه‏ای، سجاده‏ای پهن کردند، بسیار زیبا و تر و تمیز و زیر سجاده نیز پتویی سیاه از همان پتوهای سربازی، و بچه‏های امام گرداگرد

سجاده را احاطه کردند و صدای آنها به عرش می‏رسید و «مهدی فاطمه» را صدا می‏زدند و مصطفی توسل را رها نمی‏کرد که: «آقا جان باید در جمع حاضر شوید. ما غریبیم. بی‏یار و یاوریم (7)…» (8).

این حالات معنوی نه تنها در جبهه و خط مقدم و در میان رزمندگانی که برای عملیات مهم سازمان‏دهی شده بودند، بلکه در میان بسیاری از مردم ایران، مخصوصا مادران، همسران و فرزندان رزمندگان وجود داشت و ایران در تکاپوی انقلابی عظیم بود. انقلابی که رسالت سنگین زمینه‏سازی قیام حضرت مهدی (عج) را به عهده گرفته بود. در حالی که به زمان اجرای عملیات بزرگ شرق کارون نزدیک می‏شدیم و شدت توسلات ادامه داشت، یک بار دیگر مصطفی توانست تلاش خود را به ثمر رساند تا موفقیت در عملیات تضمین شود:

»بیش‏تر بچه‏ها در حالت سجده استغاثه می‏کردند. من عقب جمعیت نشسته و آنها را نگاه می‏کردم. ناگهان متوجه پشت سر خود شدم، نور عجیبی در آسمان دیده می‏شد. افق تا افق مانند ماه شب چهارده، ولی بسیار بزرگ، به گونه‏ای که نیمی از آسمان را فراگرفته بود و می‏درخشید. تعداد دیگری از رزمندگان هم سر از سجده برداشته و به تماشای آن نور نشسته بودند. ما مورد توجه و عنایت قرار گرفته بودیم و غوغایی به پا شده بود…» (9).

مجموعه عوامل انسانی و ایمانی که بر باورهای دینی استوار بود و رشد آنها در وجود و باور نیروهای رزمنده، مخصوصا عنایت و توجه خاص حضرت بقیةالله الاعظم باعث گردید خطوط دفاعی محکمی که با شدیدترین آتش و وسیع‏ترین میدان مین از آن دفاع می‏شد مانند پنبه حلاجی شده در برابر حمله یاوران مهدی (عج) به راحتی سقوط کند و اولین گام از سلسله عملیات تهاجمی جبهه اسلام بتواند به نتایج مطلوب دست یابد.


1) جمع کمک‏های مالی کویت و سایر کشورهای خلیج فارس به عراق در پایان سال 1982 (دو سال اول جنگ) بین 29 تا 31 میلیارد دلار بوده است. البته مقامات عراقی ادعا می‏کنند که تا پایان 1982 در مجموع 24 میلیارد دلار! دریافت کرده‏اند. در مقابل ایران معتقد است که این رقم برابر 45 میلیارد دلار است. به طور کلی کویت و سایر کشورهای خلیج فارس از سال 1980 به بعد ماهی یک میلیارد دلار به عراق کمک کرده‏اند.(اصغر جعفری ولدانی، «روابط عراق و کویت«، دفتر مطالعات سیاسی و بین‏المللی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، ص 87(.

2) رضا عسکری، اولین فرمانده گردان زرهی در سازمان رزم سپاه بود که توانست در سلسله عملیات گسترده طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس نقش تعیین کننده‏ای ایفا کند. در مرحله اول عملیات بیت المقدس که عراقی‏ها از جاده اهواز – خرمشهر، راه رسیدن نیروهای پیاده را سد کرده بودند رضا با حرکت سریع تانک خود و رسیده به جاده آسفالت، جای پای لازم را در منطقه گرفت و پس از آن با رسیدن نیروهای پیاده، جاده تصرف شد. رضا عسکری به همراه معاون خود «نعمت‏الله صفری» ساعتی بعد از خلق این حماسه به شهادت رسید.

3) مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سند شماره 453 / 503 روایت سردار علی زاهدی.

4) یک روز قبل از عملیات ثامن الائمه برادران مرتضی جوادی، حسن مسائلی و مهدی سلیمانپور نگارنده را از شهادت خود در عملیات آگاه کرده بودند که همان گونه هم شد.

5) در سند شماره 453 / 502 به روایت علی آستانه نیز آمده است: «در حاشیه کارون نیروهای محور ما در حال پیش‏روی هستند. لحظاتی بعد پیکر شهید مهدی سلیمانپور فرمانده محور را بر روی خاکریز مشاهده می‏کنم. پیش‏بینی او محقق شد که می‏گفت: امشب من به شهادت می‏رسم. و در وصیت‏نامه‏اش هم می‏گوید: «امشب چراغ 23 ساله عمر من به خاموشی می‏گراید«. عجیب نیست. حضور قلب واقعی و چهره نورانی او قبل از شهادت گواه این موضوع است.» در حاشیه این سند اضافه شده است: «مهدی سلیمانپور از نیروهای قدیمی سپاه اصفهان، با شروع درگیری‏های کردستان، به سنندج رفت و در اردیبهشت سال 1359 که وظایف سپاه شهر سنندج و سپاه کردستان تفکیک شد، مهدی به فرماندهی سپاه سنندج – که مسئولیت عملیات در محورهای نزدیک به شهر را هم به عهده داشت – انتخاب گردید. یک ماه قبل از عملیات ثامن الائمه از سنندج به جبهه دارخوین آمد و علی‏رغم حضور نیروهای بسیار قوی و قدیمی در منطقه، به عنوان فرمانده عملیات در محور نهر شادگان – که حساس‏ترین و مهم‏ترین معبر وصولی به منطقه سرپل دشمن بود – انتخاب گردید. شاهدانی که از زمان شروع عملیات در کنار او بوده‏اند می‏گویند: مهدی در تمام لحظه‏ها جلوتر از بقیه نیروها در حال پیش‏روی و هدایت عملیات بوده است.

6) مأخذ 7.

7) همچنین در کتاب «یک روز تا چزابه» آمده است: «نوری که در وجود مصطفی تابیده بود، چیز دیگری بود. در دعا، در ضجه زدن، در مولا گفتن، در گریستن و مناجات نیمه شب، در خروشیدن در خط مقدم و بر دشمن تاختن، در یابن‏الحسن (عج) گفتن، برتر از همه بود. کم نمی‏آورد. جلودار باشی، آقا را صدا بزنی، روی حرف خودت بایستی، سجاده پهن کنی برای آقا و آن قدر در حرف و دعوت خودت پافشاری کنی تا مولا (عج) نظر عنایت کنند.«.

8) مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سند شماره 453 / 501 روایت سید علی بنی‏لوحی.

9) سید علی بنی‏لوحی، بوی باران، یادواره شهید ردانی‏پور، ص 38.