جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شهادت طلبى از دیدگاه ابن‏خلدون‏

زمان مطالعه: 4 دقیقه

نکته کلیدى ابن‏خلدون درباره شهادت طلبى دو عامل است:

1- عامل عصبیت‏

2- عامل دیانت‏

او پایه‏گذارى و استمرار دولتها را عامل مهم تغییر و تحول و تکامل جوامع مى‏داند. و معتقد است که بادیه‏نشینان در مقایسه با شهرنشینان بخاطر نزدیکى به فطرت و شیوه زیست ساده و قناعت و سختى‏ها و دورى از تجمل و رفاه و زیاده‏خواهى به خیر و نیکى نزدیکترند.

از طرف دیگر آنها بخاطر اینکه خود عهده‏دار دفاع از جان و مال خود هستند. دلیرتر از شهرنشینان هستند و دلاورى و جانبازى از ویژگیهاى شخصى و گروهى آنهاست.

همچنین آنها کمتر تحت تسلط دیگران قرار مى‏گیرند. و از طرف دیگر پایبندى و تبعیت آنها از احکام و فرائض شرعى بیشتر است و موضوع دیگر اینکه پیوند گروهى و

کشش جمعى و عصبیت آنها بیشتر است و این ویژگى باعث صیانت و دفاع از زندگى قبیله‏اى و گروهى آنهاست. از نظر او همه همبستگى‏هاى ملى، قومى، دینى نوعى عصبیت هستند. او نقطه اوج ایثار و شهادت طلبى را موقعى مى‏داند که یک دعوت دینى با عصبیت درآمیزد. «دعوت دینى وقتى که با عصبیت توام گردد وجهه را تنها به سوى حق و راستى متوجه مى‏سازد. هر گاه چنین گروهى در کار خویش بینایى حاصل کند هیچ نیرویى در برابر آنان یاراى مقاومت نخواهد داشت. چه وجهه آنان یکیست و مطلوب در نزد همه آنان وسیع و بلند است و چنان به آن دلبسته‏اند که حاضرند در راه آن جان سپارى کنند. و خداوندان کشورى که اینان دولت آنها را مطالبه مى‏کنند هر چند که از لحاظ عدد برابر آن قوم باشند چون مقاصد متباین باطلى دارند و از مرگ مى‏هراسند شکست و خدلان ایشان مسلم است.» (1).

ابن‏خلدون کلیه نبردهاى صدر اسلام را بصورت لشگرکشى و جنگ منظم مى‏داند و دو دلیل را براى آن ذکر مى‏کند. دلیل اول از نظر او آن است که دشمنان با این روش مى‏جنگیدند و دلیل دوم را شهادت طلبى مسلمین اولیه مى‏داند. «اعراب آن روزگار در راه جهاد جانسپارى مى‏کردند، زیرا به شکیبایى و تحمل در این راه شیفته بودند و نیز بدان ایمان راسخى داشتند و در جنگ لشکرکشى بهتر مى‏توان جانسپارى کرد.» (2).

ابن‏خلدون در بررسى خود درباره جنگ که امروزه در «جامعه‏شناسى جنگ» در مورد آن بحث مى‏شود به علل و انواع جنگها اشاره مى‏کند. او جنگ و ستیز را با خوى طبیعى بشر عجین مى‏داند و علل و عوامل شکست در آنها را با عوامل و اسباب ظاهرى و باطنى توجیه مى‏نماید. به اعتقاد او انتقامجویى، غیرت، و رشک و تفاخر بر یکدیگر یا تجاوز و یا خشم گرفتن بر گروهى در راه خدا و دین او یا انگیخته شدن در راه حفظ تاج و تخت و سلطنت و تلاش براى برقرارى یا تحکیم آن، از عوامل جنگ و ستیز هستند. به نظر او انواع جنگها عبارتند از:

1- جنگهایى که میان عشایر و قبایل مجاور و رقیب صورت مى‏گیرد.

2- هجوم ملتهاى وحشى و تجاوزات آنها که البته براى اهداف بلند چون اقتدار سیاسى و جاه‏طلبى و تاج و تخت نیست بلکه براى غلبه بر مردم و به چنگ آوردن معاش و ثروت و کالاهاى دیگران و به تعبیرى انگیزه‏هاى اقتصادى است.

3- جنگهایى است که در شریعت اسلامى از آنها تعبیر به «جهاد» یا «جنگ و دفاع مقدس» مى‏شود.

4- جنگ دولتها با معارضین و گروههایى که بر علیه آنها قیام مى‏کنند و مردم را به طغیان و نافرمانى علیه حکومتها و دولتها فرا مى‏خوانند.

براساس دیدگاه او جنگهاى نوع اول و دوم فتنه‏افکنى و ستمگرى است و جنگهاى نوع سوم و چهارم جنگ عادلانه و جهاد است. در این نوع جنگها است که شهادت طلبى و عزت و غیرت دینى معنى مى‏یابد.

او درباره مسلمانان صدر اسلام و پیروزیهاى آنان معتقد است که آنها «در راه جهاد جانسپارى مى‏کردند زیرا شکیبایى و تحمل در دین را شیفته بودند و بدان ایمان راسخى داشتند.» (2) و بخاطر آن در جنگها و لشگرکشى‏ها بهتر به استقبال مرگ مى‏رفتند.

او درباره قیام حسین بن على (ع) و شهادت ایشان معتقد است که شایستگى امام از هر نظر درست بود و انگیزه او هم که احساس تکلیف شرعى بر علیه شرارتهاى یزید که متجاهر به فسق و فجور، و مبارزه با اوضاع آشفته و نابسامان و ناهنجارى اجتماعى و اقتصادى بود، انگیزه‏اى خیرخواهانه و موجه بود اما با توجه به اینها، برآورد امام حسین (ع) از شرایط اجتماعى و ظرفیت‏هاى خود، اشتباه بود چرا که او محاسبه دقیقى از عصبیت دشمن نداشت و نتوانست عصبیتى قومى ایجاد کند تا توانایى مقابله با دشمن را داشته باشد. بخاطر همین مسئله به نظر او قیام عاشورا و نهضت اجتماعى امام حسین (ع) نوعى به هدر دادن انرژى بود و لذا ابتر ماند.

البته کاوش دقیق در تاریخ عاشورا و انگیزه‏هاى آن نشان مى‏دهد که به رغم تصور و ادراک ناقص او و عده‏اى دیگر قیام عاشورا نه تنها ابتر نماند بلکه همانطوریکه تصور مى‏رفت، سرچشمه یک انرژى هیدرولیکى شد که هر زمانى که متصاعد گشت منشا تاثیر و تغییر و تحول عظیمى را فراهم نمود و این خون جوشان حرارت و گرمایى ایجاد مى‏کند که تا قیامت خاموش نمى‏گردد.

ابن‏خلدون در حالیکه حقانیت سالار شهیدان را تایید مى‏کند اما کار او را در مقابله با یزید (با این استدلال که شرایط براى امر به معروف و نهى از منکر فراهم نبود) ضرورى نمى‏داند.

همانطوریکه ملاحظه مى‏شود او در تحلیل شرایط وجوب امر به معروف و نهى

از منکر نیز دچار خطاى فاحشى مى‏شود. این در حالى است که امام حسین (ع) فلسفه قیام خود را امر به معروف و نهى از منکر مى‏داند و توصیه افراد خیراندیش اما ظاهرنگرى چون ابن‏عباس و محمد حنیفه را نمى‏پذیرد و قهرمانانه به استقبال شهادت مى‏رود.


1) مقدمه ابن‏خلدون، ترجمه پروین گنابادى، ص 302.

2) همان منبع، ص 524.