نکته کلیدى ابنخلدون درباره شهادت طلبى دو عامل است:
1- عامل عصبیت
2- عامل دیانت
او پایهگذارى و استمرار دولتها را عامل مهم تغییر و تحول و تکامل جوامع مىداند. و معتقد است که بادیهنشینان در مقایسه با شهرنشینان بخاطر نزدیکى به فطرت و شیوه زیست ساده و قناعت و سختىها و دورى از تجمل و رفاه و زیادهخواهى به خیر و نیکى نزدیکترند.
از طرف دیگر آنها بخاطر اینکه خود عهدهدار دفاع از جان و مال خود هستند. دلیرتر از شهرنشینان هستند و دلاورى و جانبازى از ویژگیهاى شخصى و گروهى آنهاست.
همچنین آنها کمتر تحت تسلط دیگران قرار مىگیرند. و از طرف دیگر پایبندى و تبعیت آنها از احکام و فرائض شرعى بیشتر است و موضوع دیگر اینکه پیوند گروهى و
کشش جمعى و عصبیت آنها بیشتر است و این ویژگى باعث صیانت و دفاع از زندگى قبیلهاى و گروهى آنهاست. از نظر او همه همبستگىهاى ملى، قومى، دینى نوعى عصبیت هستند. او نقطه اوج ایثار و شهادت طلبى را موقعى مىداند که یک دعوت دینى با عصبیت درآمیزد. «دعوت دینى وقتى که با عصبیت توام گردد وجهه را تنها به سوى حق و راستى متوجه مىسازد. هر گاه چنین گروهى در کار خویش بینایى حاصل کند هیچ نیرویى در برابر آنان یاراى مقاومت نخواهد داشت. چه وجهه آنان یکیست و مطلوب در نزد همه آنان وسیع و بلند است و چنان به آن دلبستهاند که حاضرند در راه آن جان سپارى کنند. و خداوندان کشورى که اینان دولت آنها را مطالبه مىکنند هر چند که از لحاظ عدد برابر آن قوم باشند چون مقاصد متباین باطلى دارند و از مرگ مىهراسند شکست و خدلان ایشان مسلم است.» (1).
ابنخلدون کلیه نبردهاى صدر اسلام را بصورت لشگرکشى و جنگ منظم مىداند و دو دلیل را براى آن ذکر مىکند. دلیل اول از نظر او آن است که دشمنان با این روش مىجنگیدند و دلیل دوم را شهادت طلبى مسلمین اولیه مىداند. «اعراب آن روزگار در راه جهاد جانسپارى مىکردند، زیرا به شکیبایى و تحمل در این راه شیفته بودند و نیز بدان ایمان راسخى داشتند و در جنگ لشکرکشى بهتر مىتوان جانسپارى کرد.» (2).
ابنخلدون در بررسى خود درباره جنگ که امروزه در «جامعهشناسى جنگ» در مورد آن بحث مىشود به علل و انواع جنگها اشاره مىکند. او جنگ و ستیز را با خوى طبیعى بشر عجین مىداند و علل و عوامل شکست در آنها را با عوامل و اسباب ظاهرى و باطنى توجیه مىنماید. به اعتقاد او انتقامجویى، غیرت، و رشک و تفاخر بر یکدیگر یا تجاوز و یا خشم گرفتن بر گروهى در راه خدا و دین او یا انگیخته شدن در راه حفظ تاج و تخت و سلطنت و تلاش براى برقرارى یا تحکیم آن، از عوامل جنگ و ستیز هستند. به نظر او انواع جنگها عبارتند از:
1- جنگهایى که میان عشایر و قبایل مجاور و رقیب صورت مىگیرد.
2- هجوم ملتهاى وحشى و تجاوزات آنها که البته براى اهداف بلند چون اقتدار سیاسى و جاهطلبى و تاج و تخت نیست بلکه براى غلبه بر مردم و به چنگ آوردن معاش و ثروت و کالاهاى دیگران و به تعبیرى انگیزههاى اقتصادى است.
3- جنگهایى است که در شریعت اسلامى از آنها تعبیر به «جهاد» یا «جنگ و دفاع مقدس» مىشود.
4- جنگ دولتها با معارضین و گروههایى که بر علیه آنها قیام مىکنند و مردم را به طغیان و نافرمانى علیه حکومتها و دولتها فرا مىخوانند.
براساس دیدگاه او جنگهاى نوع اول و دوم فتنهافکنى و ستمگرى است و جنگهاى نوع سوم و چهارم جنگ عادلانه و جهاد است. در این نوع جنگها است که شهادت طلبى و عزت و غیرت دینى معنى مىیابد.
او درباره مسلمانان صدر اسلام و پیروزیهاى آنان معتقد است که آنها «در راه جهاد جانسپارى مىکردند زیرا شکیبایى و تحمل در دین را شیفته بودند و بدان ایمان راسخى داشتند.» (2) و بخاطر آن در جنگها و لشگرکشىها بهتر به استقبال مرگ مىرفتند.
او درباره قیام حسین بن على (ع) و شهادت ایشان معتقد است که شایستگى امام از هر نظر درست بود و انگیزه او هم که احساس تکلیف شرعى بر علیه شرارتهاى یزید که متجاهر به فسق و فجور، و مبارزه با اوضاع آشفته و نابسامان و ناهنجارى اجتماعى و اقتصادى بود، انگیزهاى خیرخواهانه و موجه بود اما با توجه به اینها، برآورد امام حسین (ع) از شرایط اجتماعى و ظرفیتهاى خود، اشتباه بود چرا که او محاسبه دقیقى از عصبیت دشمن نداشت و نتوانست عصبیتى قومى ایجاد کند تا توانایى مقابله با دشمن را داشته باشد. بخاطر همین مسئله به نظر او قیام عاشورا و نهضت اجتماعى امام حسین (ع) نوعى به هدر دادن انرژى بود و لذا ابتر ماند.
البته کاوش دقیق در تاریخ عاشورا و انگیزههاى آن نشان مىدهد که به رغم تصور و ادراک ناقص او و عدهاى دیگر قیام عاشورا نه تنها ابتر نماند بلکه همانطوریکه تصور مىرفت، سرچشمه یک انرژى هیدرولیکى شد که هر زمانى که متصاعد گشت منشا تاثیر و تغییر و تحول عظیمى را فراهم نمود و این خون جوشان حرارت و گرمایى ایجاد مىکند که تا قیامت خاموش نمىگردد.
ابنخلدون در حالیکه حقانیت سالار شهیدان را تایید مىکند اما کار او را در مقابله با یزید (با این استدلال که شرایط براى امر به معروف و نهى از منکر فراهم نبود) ضرورى نمىداند.
همانطوریکه ملاحظه مىشود او در تحلیل شرایط وجوب امر به معروف و نهى
از منکر نیز دچار خطاى فاحشى مىشود. این در حالى است که امام حسین (ع) فلسفه قیام خود را امر به معروف و نهى از منکر مىداند و توصیه افراد خیراندیش اما ظاهرنگرى چون ابنعباس و محمد حنیفه را نمىپذیرد و قهرمانانه به استقبال شهادت مىرود.
1) مقدمه ابنخلدون، ترجمه پروین گنابادى، ص 302.
2) همان منبع، ص 524.