نیروهای عملیات با وانتهایی که سقف آنها برای رعایت استتار برداشته شده بود به محمدیه منتقل میشوند. نخلهای منطقه یک بار دیگر شاهد حضور رزمندگانی است که ماهها سنگرهای خط شیر را محراب عبادت خود کرده و اکنون، پس از دو هفته دوری به خاطر سازماندهی عملیاتی، به آن جا بازگشته بودند. آخرین نیروها نزدیک نیمه شب به محمدیه رسیدند و فرماندهان هر گروهان، در تلاش برای هدایت نیروهای خود به طرف معابر وصولی سه گانه هستند:
»برادران با عشقی عجیب با شعار «الله اکبر، خمینی رهبر» و «درود بر روح خدا، فرمانده کل قوا«، سوار ماشین میشدند و به طرف خط مقدم جبهه حرکت میکردند. تاریکی شب همه جا را فراگرفته بود، هنوز چند ساعت به وقت حمله مانده بود. در این فاصله عدهای از برادران صورت بر خاک نهاده و با خدای خود مناجات میکردند و بعضی نیز از گناهانی که کرده بودند توبه میکردند، چرا که دیگر وقتی برای توبه نبود. رزمندگان در خط مقدم مستقر شده بودند که ناگهان خبری هیجانانگیز و خوشحال کننده به آنها رسید.» (1).
بنیصدر تا آخرین روزها برای جلوگیری از اجرای عملیاتی که ریشه مردمی داشت و مسئولیت آن با سپاه بود، تلاش میکرد و بالاخره در حالی که در فشار
بحرانی قرار گرفت که خود به وجود آورده بود، شورای عالی دفاع که حضور کسانی چون حضرت آیتالله خامنهای و شهیدان محمد منتظری و دکتر چمران را در خود داشت، مجوز عملیات را صادر کرد.
امام چند روز قبل در برخورد با جریانسازی بنیصدر فرموده بودند:
»نصیحت برادرانه خواهم کرد. نصیحت خاضعانه خواهم کرد. لکن این را باید همه بدانند آن روزی که من احساس خطر برای جمهوری اسلامی بکنم، آن روزی که من احساس خطر برای اسلام بکنم، آن روز این طور نیست که باز من بنشینم نصیحت کنم دست همه را قطع خواهم کرد.» (2).
اما آنچه در آخرین ساعات اتفاق میافتاد هدیه خداوندی است.
»در ساعت قبل از شروع عملیات، من و (شهید) حسن باقری به روستای محمدیه آمدیم. ما در یک سنگر کوچکی مستقر شده و در این فکر بودیم که بالاخره اسم عملیات را چه بگذاریم. این داستان نیست، این حقیقتی است که اتفاق افتاد. نیروها هم وارد معبر شده بودند. آن شب، رادیو پیام داد که امام، بنیصدر را از فرماندهی کل قوا عزل کردهاند (3) این مسئله عزل بنیصدر باعث شد ما بگوییم چه بهتر که اسم عملیات را «فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا» بگذاریم.» (4).
رزمندگان در بهترین حالت روحی، در حالی که از حذف بنیصدر خوشحال بودند و مستقیما امام خمینی را فرمانده خود میدیدند، در مسیرهایی که از آن جا باید بر دشمن یورش میبردند، مستقر شدند. پیشانیبندهایی به رنگهای سبز و قرمز و شعارهای «الله اکبر» چهره آنان را دگرگون کرده بود. فاصله نزدیک با دشمن، با کار بسیار خوبی که گروه تخریب به فرماندهی (شهید) «مرتضی تیموری» انجام داده بود، بسیار نزدیکتر شده بود:
»محل اصلی عبور همان کانال بود به این صورت که از حالت T شکل استفاده میشد و گردان در انتهای کانال به سه شاخه تقسیم میشد، مثلا محور کنار رودخانه از طرف
راست کانال به خط دشمن میزد. بچههای تخریب در این 6، 5 ماه آنقدر رفته بودند نزدیک عراقیها که نگهبانان عراقی را میشناختند. تمام مینهای دشمن را خنثی کرده بودند یعنی چاشنی آن را باز کرده بودند و برای این که میدان مین به هم نخورد و دشمن نفهمد، مینها را گذاشته بودند جای خودش.» (4).
زمان شروع عملیات ساعت چهار صبح مشخص شده بود و در این زمان، هر گروهان خود را به مواضع دشمن نزدیکتر کرد. معبر مین از قبل باز شده بود و نیروهای تخریب جلوی ستون هر گروهان حرکت میکردند. بالاخره لحظه وصل یاران رسید:
»نیروها کانال را پر کرده بودند ما جزء نیروهای سازمانی گردان نبودیم ولی طبق معمول هر کس با هر مسئولیتی که داشت وارد صحنه نبرد میشد. وقت نماز صبح بود. بچهها نماز را در داخل کانال یا در کنار بوتههایی که استتار کامل داشت خواندند و بعد ستون شدند و حرکت کردند و پس از چند دقیقه درگیری شروع شد. ساعت را نگاه کردم 4:13 را نشان میداد. دو سه دقیقه نگذشت که نیروها آن طرف خط دشمن بودند عراقیها غافلگیر شده و با توجه به پخش شدن سریع نیروها، خط اول عراق به راحتی و خیلی زود سقوط کرد. اولین شهید که دیدم «مرتضی طلاکوب» از بچههای قدیمی کردستان بود و اولین مجروح «علی رضاییان«، که بعدا فرمانده قرارگاه حمزه شد و به شهادت رسید.» (5).
باید خط اول به سرعت پاکسازی میشد و با استفاده از تاریکی شب که به روشنایی نزدیک میشد، خط دوم هم تصرف شود. خط اول متکی به دو جاده برای رسیدن به خط دوم و عقبه دشمن بود: یکی در نزدیکی کارون که پوششهای گیاهی داشت و به نخلستان نسبتا بزرگی میرسید و دیگری جاده شنی در پایین جاده آسفالت بود. به همین دلیل نیروها برای پیشروی به این دو مسیر هدایت شدند:
»هر سه محور موفق شد به هدف خود در خط اول برسد. مشخص بود نیروها با تمام توان درگیر بودند. محمدیه زیر آتش عراقیها، وجب به وجب آن در حال سوختن بود. خط دوم هم تصرف شد و نیروها به سمت خط سوم ادامه حرکت دادند. مهمترین مسئلهای که باید به آن توجه میکردیم زدن خاکریز جدید بود که مهندس «طرحچی«
از جهاد قول آن را داده بود. خبرهایی که میرسید خوب بود ولی گذشت زمان و درگیری با دشمن، نیروهای ما را کاهش داده بود و با روشن شدن هوا، مشکلات جدیدی را باید تحمل میکردیم.» (4).
منطقه دشمن کاملا باز شده و در اختیار ما قرار گرفته بود و با گذشت زمان، درگیری در آخرین نقطه پیشروی شدت میگرفت. هدف، استقرار در خط دفاعی دوم دشمن بود ولی نیروهای ما از غافلگیری عراقیها استفاده کرده، به خط سوم رسیدند.
دشمن آگاه بود که مقاومت نیروها در خاکریز سوم به معنای تثبیت منطقه تصرف شده است، لذا با آخرین توان، پاتکهای خود را شروع کرد. گردان زرهی صلاحالدین که احتیاط آنها بود به صحنه آورده شد. با روشن شدن هوا، جنگ، رنگ و بوی دیگری به خود گرفت. زیرا تانکها و تیربارهای دشمن قدرت مانور بهتری پیدا کرده بودند. داستان آن صحنههای خدایی را مجالی دیگر باید و ما در این جا قطرهای از دریای آن نبرد حسینی را بازگو میکنیم:
»صدای رگبار کلاش در میان انفجارهای سنگین محو میشود و نگاههای معصومانه بچهها که با جلو آمدن تانکها به محاصره درآمدهاند، با یکدیگر تلاقی میکند. هر چند لحظه یکی از یاران فریاد الله اکبر سر میدهد و دشمن را به آتش میکشد. آن سوی خاکریز، برای دشمن جهنمی درست شده است. تانکهای آنها یکی پس از دیگری منهدم میشود. دیگر گلوله آر. پی. جی باقی نمانده و نوبت استفاده از کوکتلها رسیده است. کوکتل در این نبرد نابرابر، نشانه مظلومیت یاران خط امام در کمبود امکانات و تسلیحات نظامی است.
از هر گوشه این خاکریز صدای الله اکبر بلند میشود و به دنبال آن «منتظران شهادت» از چند جناح هجوم میکند. صحنه بینظیری است. «علی عمرو» آن نوجوان بزرگ، سینهخیز از خاکریز بالا میرود. برمیگردد و نگاه خود را به دیگران که شاهد صحنهاند میدوزد. لبخند از لبهای او قطع نمیشود. خاکریز سوم برای او «مدرسه عشق» است. کوکتل مولوتفی را در میان دستهای کوچکش میفشارد و به اولین تانک دشمن – که خود را روی سکوی بلندی رسانده است – نزدیک میشود، پس از آن لحظهای نمیگذرد که با رگبار دژخیمان در خون خود غوطهور میشود. صدای تکبیر با
انفجار و دود و عشق به لقا در هم میآمیزد. در این میان آنها که هنوز از تیر و ترکشها آسیب ندیدهاند، مجروحین را در کنار هم جمع میکنند و سپس به صف مقاومت میپیوندند.
مقاومت جانانه است اما فشار دشمن هم بیش از حد است. دشمن راه رسیدن کمک را به وسیله شلیکهای مداوم تانک و موشک بسته است و سعی میکند از رسیدن بلدوزرها به مرکز منطقه جلوگیری نماید. یاران مستقر در خاکریز سوم، درگیر جنگ سختی با گردان زرهی شدهاند و شجاعانه مقاومت میکنند تا دستگاههای مهندسی خاکریز را احداث کنند تا عملیات بدون نتیجه نباشد.
دو دستگاه بلدوزر با فاصله 50 متر از یکدیگر از دور دیده میشوند. فاصله ما و آنها به کندی کم میشود و بلدوزرها شجاعانه جلو میآیند. بچههای خط امام در محاصرهاند. شاهدان صحنه، هر چه از دعا و ذکر میدانند، میخوانند و منتظر شروع کار بر و بچههای مهندسیاند. رانندههای واحد مهندسی رزمی و جهاد سازندگی نمیدانند در میعادگاه عشق چه ولولهای است و حماسهسازان برای رسیدن آنها چه مقاومت حسینی را در برخورد با دشمن به وجود آوردهاند. یکی از تانکهای دشمن تغییر مکان داده به طرف موضعی که بر منطقه نبرد مسلط است حرکت میکند. چند نفر از رزمندگان سعی میکنند تانک دشمن را از رسیدن به موضع جدید بازدارند. موشک آر. پی. جی وجود ندارد. یک بار دیگر نبرد رزمندگان با استفاده از کوکتل مولوتف در مقابل تانک و رگبار دوشکاها شروع میشود و آن جا قطعهای از کربلا میشود.
بالاخره تانک دشمن خود را به موضع مورد نظر میرساند. بالای تانک یکی از نفرات آنها پشت دوشکا نشسته و وحشیانه شلیک میکند. گلولههای دوشکا تمام شدنی نیست و انگار دهها نفر کمک تیربارچی شدهاند. بچهها ناچارند تغییر موضع دهند تا کشته نشوند. با دوربینی که در دست دارم، خدمه تانک عراقیها را نگاه میکنم. سیاه چرده و کمی چاق و چله است. با دیدن چهره او، غم دلم را میگیرد. میبینم حیوان ناشناختهای بهترین دوستانم را یکی یکی به شهادت میرساند. «فرجالله سنایی» در کنار نشسته است. میگوید:
– من از این طرف میروم. توی دید نیست.
– نرو فرجالله. تو را میزند.
تا میآیم جلوی او را بگیرم حرکت میکند. چند متری دور نشده است که با رگبار دوشکا نقش زمین میشود.
معرکه عشق برجاست. رهروان امام غوغایی به پا کردهاند.
بلدوزرها همچنان در حرکتند. یکی از تانکهای دشمن به طرف آنها شلیک میکند. گلوله تانک مانند قطعه آتش، آسمان را میشکافد و تندتر از حرکت چشمهای ما به وسط یکی از بلدوزرها اصابت کرده آن را منهدم میکند. دود و آتش زیاد ناشی از انفجار، احتمال شهادت راننده آن را در ذهن ما بیشتر میکند.
کسانی که در معرکه شاهد صحنهاند، همچنان دعا میکنند. عراقیها بلدوزر بعدی را بلافاصله هدف قرار میدهند. گلوله برقآسا آسمان را میشکافد و از بالای بلدوزر عبور میکنند. راننده که تازه فهمیده به دام افتاده است، با عجله جلوی خود را خاکریز زده و پشت آن سنگر میگیرد. ما نفس راحتی میکشیم. صدای بلدوزر نزدیکتر میشود و خاکریز را به طرف رودخانه ادامه میدهد. به این صورت خط دفاعی مقدسی ایجاد میگردد که باعث میشود سرپل عراق در بحران جدیدی قرار گیرد.
اکنون باید در پشت خاکریز جدید مستقر گردید. فاصله ما که در خاکریز سوم عراق در محاصره قرار گرفتهایم با آن حدود یک کیلومتر است. معرکه قتلگاه هنوز برپاست. عراقیها که از خشم، مانند گرگ وحشی شدهاند، تیراندازی میکنند و تمام توان خود را ناجوانمردانه بر یاران محاصره شده که مأموریت خود را به خوبی به انجام رساندهاند، وارد میکنند. یاران حسین (ع(، آنها که کارنامه قبولی گرفتهاند به میهمانی یار پذیرفته میشوند و تنها دو سه نفر از میعادگاه عشق باز میگردند…» (6).
با احداث خاکریز در مرکز منطقه تصرفی، نیروها باید پشت آن پدافند میکردند و خط جدید دفاعی را تشکیل میدادند، از نیروهایی که در خط سوم درگیر بودند، غیر از یکی دو نفر، همه شهید شدند. چند روز قبل از عملیات از اصفهان درخواست نیرو شده بود و این نیروها که آموزش لازم را دیده و یک گردان بودند قبل از ظهر روز عملیات به منطقه وارد شدند. نیروهایی که تا کنون آتش خمپاره ندیده بودند در سختترین شرایط، یعنی اولین روز احداث خط جدید، که شدیدترین آتش روی آن ریخته میشد، وارد خط دفاعی شدند.
از نیروهای قدیمی هم شاید بیست سی نفر به صورت پراکنده در منطقه بودند و با هر زحمتی بود خط را سر و سامان میدادند. آقا رحیم، حسن باقری و حسین خرازی در این شرایط، رزمندگان سادهای شده بودند که هر کدام در نقش یک تیرانداز، وارد عمل شده و بعضا قسمتی از خط را از سقوط نجات میدادند. در چنین وضعیتی، آقا رحیم هم که فرمانده اول عملیات بود مجروح گردید:
»عراقیها هفت شبانه روز پاتک کردند، حتی نفربرهای عراقی تا خاکریز اول میرسیدند و بچهها آنان را منهدم میکردند. دشمن گردانهای نیروی مخصوص را از خرمشهر آورده بود و جنگ چند مرتبه به مبارزه تن به تن کشیده شد. جنگی نابرابر بود بین یک گردان و یک لشکر. از نیروهای ما که در زمان حمله 270 نفر بودند 120 نفر شهید شدند که 60 شهید در منطقه دشمن ماند و پس از عملیات ثامن الائمه به عقب آوردیم. مسئولان سه گروهان، یعنی فرماندهان اصلی شهید شدند، بقیه نیروها هم که شهید شدند عموما در حد فرمانده گردان بودند. سه کیلومتر پیشروی کردیم، 246 نفر اسیر گرفتیم. عملیات فرمانده کل قوا تأثیرات زیادی داشت از جمله این که عراقیها یک هفته بعد 5، 4 کیلومتر در محور بهمن شیر و جاده ماهشهر عقبنشینی کردند. در یکی از پاتکهای سنگین، ترکشی نصیب من شد و سرم شکافت. در اورژانس کارهای لازم را انجام دادند و من به خط برگشتم. در خط بچهها از دیدن من که با سر و روی بسته و باندپیچی شده به منطقه برگشته بودم روحیه گرفته بودند. یعنی روحیه همه این بود که باید تا شهادت جلو برویم و آبادان را از محاصره خارج کنیم.» (4).
در وضعیت جدید، باید تاکتیکهای حضور در خط تغییر داده میشد، زیرا تا قبل از عملیات، فاصله جبهه خودی و دشمن دو کیلومتر بود و طرفین به صورت مستقیم روی خطوط یکدیگر دید و تیر نداشتند. با پیشروی جدید، در حاشیه کارون حدود چهار کیلومتر خاکریز زده شد و پس از رسیدن به آخرین حد پیشروی، خط دفاعی عمود بر کارون و جاده آسفالت احداث گردید. خط جدید که به یاد سه نفر از شهدای عملیات فرمانده کل قوا به نام رضا، عباس و علی رضایی «خط رضاییها» نام گرفته بود و در سمت چپ جاده آسفالت اهواز – آبادان حدود دویست متر ادامه داشت و بعد از آن تا جبهه ماهشهر بدون خاکریز بود و عراقیها هم خط خود در این جناح را به صورت نیم دایره به موازات جاده آسفالت ادامه داده بودند، لذا خطوط جدید در این جناح کاملا آسیبپذیر بود.
عملیات «فرمانده کل قوا» بازتاب گستردهای در رسانههای داخلی و خارجی داشت و روند رو به رشد سقوط بنیصدر از دیگر مراکز قدرت را شدت بخشید:
»با تغییر فرماندهی نیروهای مسلح و با تحرک عظیم رزمندگان ما در جبهههای دارخوین، این جبهه که مدتها خاموش و متوقف بود به حرکت درآمد. در پی حکم سرنوشتساز امام خمینی، رهبر کبیر انقلاب اسلامی، در آخرین ساعت چهارشنبه مبنی بر تغییر فرماندهی کل قوا، در ساعت چهار بامداد روز پنجشنبه جان بر کفان سلحشور جبهههای جنوب با یک طرح حساب شده و کاملا هماهنگ برای بیرون راندن قوای رو به ضعف دشمن وارد کارزار شدند… اولین ضد حمله در ساعت 8 صبح و دومین ضد حمله ساعت 30: 11 شروع شد. سومین ضد حمله…» (7).
عملیات فرماندهی کل قوا به طور مستقیم و غیر مستقیم تأثیرات قابل ملاحظهای در طرحریزی عملیات ثامن الائمه گذاشت. اولا این باور را در تمامی نیروها – خصوصا فرماندهان نظامی – ایجاد کرد که میتوان با تکیه بر نیروهای پیاده، آبادان را از محاصره دشمن خارج نمود و این خود، تحولی در این منطقه بیتحرک محسوب میگردید. ثانیا با انهدام بخش وسیعی از نیروهای دفاعی عراق و نزدیکتر شدن به پل «قصبه» نوید دهنده یک پیروزی بزرگ محسوب میشد، چرا که در عملیات ثامن الائمه نیروهای این محور میتوانستند از فاصله کمتری به سمت پل قصبه (روی رودخانه کارون) هجوم ببرند ضمن این که نبرد سنگین با نیروهای عراق خود حامل تجارب بسیار ارزندهای برای کلیه طراحان و مسئولان ستاد عملیات جنوب در این محور بود. از جمله این تجارب، پیدا کردن راه جادهای برای زمینگیر کردن احتیاط دشمن بود که در این عملیات پاتکهای سنگینی را اجرا نموده بود و این امر در عملیات ثامن الائمه با دو تدبیر به اجرا درآمد. سردار صفوی در این خصوص میگوید:
»نظر ما در عملیات ثامن الائمه بر این بود که اولا دشمن را در تمام محورها درگیر کنیم تا به کارگیری احتیاط برای فرماندهی عراق در منطقه مشکل باشد و تصمیمگیری در این رابطه برای دشمن سخت گردد. و ثانیا استفاده از نهر شادگان برای حمله به نیروهای احتیاط منطقه دارخوین بود که خود یکی از عوامل موفقیت عملیات ثامن الائمه گردید.» (4).
البته تجارب تاکتیکی دیگری از جمله خط شکنی و مشکلات آن، قدرت آتش دشمن و لزوم پاسخگویی به آن، نقش نیروهای زرهی و مانند آن نیز از نتایج این عملیات محسوب میگردد.
1) مأخذ 11، ص 42.
2) صحیفه نور، ج 14، ص 270، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی.
3) امام خمینی، زمانی که نصایح مؤثر واقع نشد به این صورت بنیصدر را از قدرت نظامی خلع فرمودند: «بسم الله الرحمن الرحیم. ستاد مشترک نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران، آقای ابوالحسن بنیصدر از فرماندهی نیروهای مسلح برکنار شدهاند.«(»صحیفه نور«، جلد 14، ص 274(.
4) مأخذ 18.
5) مأخذ 1.
6) سید علی بنیلوحی، یاد ایام (مجموعه خاطرات سال 1360(، ص 35، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1374.
7) روزنامه جمهوری اسلامی، 23 / 3 / 1360.