جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شب حمله است

زمان مطالعه: 5 دقیقه

امشب شب حمله است. حمله بر دشمن بیرون و درون. حمله بر شایدها و اگرها. تصرف خاکریز باور و یقین. رسیدن به جاده‏ی امید. پایمال کردن تمام ضدارزشها. تو آمده‏ای تا بمانی. تو رزمنده شده‏ای تا حرکت کنی. تو حرکت کرده‏ای تا امام تنها نماند.

پس درنگ نکن. شک نکن. وسوسه‏ها را بریز. شیطان را بزن. سر را بالا. سینه‏ات را باز کن و از خدا شرح صدر بخواه.

هوا تاریک است. حتی ستاره‏ای هم دیده نمی‏شود. باید منتظر ماند. فرمانده گردان با چند بی‏سیم‏چی و پیک و… از کنار خاکریز عبور می‏کنند و خیلی آرام و با وقار نیروها را با محبت نگاه می‏کنند. او هم سن چندانی ندارد. شاید کمی بیشتر از 30 سال. ولی به اندازه‏ی یک مرد 70 ساله جذبه و هیبت. می‏خندد، ولی کسی به خود جرأت نمی‏دهد در چشمانش نگاه کند. امشب هم جدی‏تر شده. همین طور که راه می‏رود، سفارش می‏کند. روحیه می‏دهد. با بی‏سیم صحبت می‏کند و گاهی اوقات سرک می‏کشد و آن طرف خاکریز را نگاه می‏کند. معلوم می‏شود او هم منتظر است.

اگر خدا بخواهد همه چیز آماده است. فکر می‏کنم یگانهای طرفین هنوز آماده

نشده‏اند. شاید هم آماده شده باشند ولی صلاح نباشد که الآن حمله را آغاز کنیم.

روشنایی چند منور، توجه همه را به خود جلب می‏کند. چقدر زیباست. چند دقیقه‏ای طول می‏کشد تا خاموش شود. اگر چشمانت را در نورش خیره کنی، می‏توانی چترش را هم ببینی. به طرف پایین می‏آید. ولی خیلی آهسته و مثل آونگ. بازیکنان و رقصان. دومین و سومین منور هم روشن می‏شود. ناگهان موضوع بدی از ذهن می‏گذرد. نکند عراقیها متوجه شده باشند. به هر حال باید منتظر ماند. کمی خود را روی خاکریز می‏چرخانی و بوی خاک را استشمام می‏کنی. بد نیست. خاک تازه است. معلوم می‏شود این خاکریزها تازه زده شده. چند انفجار آن طرفتر همه را به خود می‏آورد و پاها جمع و جور می‏شود. سعی می‏کنی در تاریکی بفهمی ساعت چند است. ولی موفق نمی‏شوی. خیلی تاریک است. دست راست خود را به دور صفحه‏ی ساعت حلقه می‏کنی تا از روی شماته‏ها، ساعت را متوجه شوی.

» بلند شو. بلند شو. آماده باش. خوابت نبرده. موقع حرکت شده. »

اگر چه خبر زیبایی است ولی نمی‏توان دلهره و اضطراب را از آن جدا نکرد. نمی‏دانم چرا؟ خلاصه متوجه ساعت نمی‏شوی و باید بلند شوی. مثل گل از زمین می‏رویند و با جابه‏جا کردن تجهیزات و اسلحه آماده‏ی حرکت می‏شوند. گویی تمام جبهه آماده شده است. صدای همهمه به گوش می‏رسد. ولی هر چه نگاه می‏کنی چیزی نمی‏بینی. ذکرها شدت می‏گیرد. بچه‏ها صلوات می‏فرستند. البته خیلی آرام. توی دلشان. تو صدایشان را شنوی. قرار است صدا از کسی بلند نشود. همه باید آرام و ساکت باشند.

» چه خبره؟ صدا می‏آد. صدا نکن. آهسته. برادر آهسته »

» مسئول گروهان صدا را در گلو خفه کرده و آهسته حرف می‏زند. بچه‏ها را راهنمایی می‏کند. تذکر نظامی می‏دهد:

» آهسته، عزیزم دقت کن. خیلی آروم. از نفر جلو فاصله نگیر و الا گم می‏شی…! »

پشت سرت معاون گروهان می‏آید و آهسته سخن می‏گوید:

» برادر ذکر خدا یادت نره. هر چه خدا خواست همان می‏شه. اگه رفتین شفاعت یادتون نره ما رو هم دعا کنین. »

بچه‏ها با حال باشین. لبخند بزنین. عراقی بکشید، بهشت می‏رید. شهید بشید، بهشت می‏رید. »

ول کن نیست. سرشار از روحیه است. روحیه می‏سازد و پخش می‏کند با خنده ولی خیلی آهسته خط می‏دهد. بعضی وقتها هم بچه‏ها را هول می‏دهد و می‏خندد. تمام گروهان مجذوب محبت و صفایش هستند. عقب هم که بود، باحال بود.

» بابا خیلی خدایی شدین! بوی بهشت می‏آد. بوی گلاب می‏آد. از بهشت عطر و گلاب آوردن. یا الله راه بیفتین. الآن بوی گلاب به عراقیها می‏رسه و می‏فهمن شما اینجایین. شاید هم بیهوش بشن.

بچه‏ها اگر پیروز شدیم یا شهید شدیم بگیم یا زهرا، یا فاطمه.

برای چند لحظه از جو عملیات جدا شده‏ای. حرفهای قشنگ معاون گروهان، روح‏افزاست. بوی اخلاص می‏دهد. بوی وفاداری می‏دهد. بوی شهادت می‏دهد. »

ستون حرکت می‏کند. چند قدم جلو و سپس ایست. دوباره چند قدم حرکت و بعد توقف. ولی خیلی زود و سریع. تو فقط نفر جلو را می‏بینی و بقیه‏اش تاریکی است. چشم قدرت زیادی ندارد. ولی معلوم نیست این بچه‏های اطلاعات و عملیات که سر ستون حرکت می‏کنند، چطوری جلو می‏روند. ولی هر چه هست خدا هست و بس. خدا می‏برد و خدا می‏آورد.

شاید برای آخرین بار باشد که می‏نشینی. چون چند قدم جلوتر بچه‏ها دولا دولا از روی خاکریز عبور می‏کنند و به دشت جلو می‏روند، می‏روند و در تاریکی گم می‏شوند. حالا نوبت تو است. دیگر باید از محافظهای مادی هم جدا شوی. حالا باید خاکریز را هم طلاق بدهی. تو هستی و خدای بزرگ و یک دریا

دشمن. تو مانده‏ای و میدان مین و دوشکا. اما نترس. اینجا وادی امتحان است. پایدار باش. اگر بترسی تمام شده، در تمام امتحانها شکست خورده‏ای. از هر کجا که آمده باشی و از هر چه که گذشته باشی، باید اینجا این سؤال آخر را پاسخ گویی و سرافراز از امتحان خارج شوی. چه کسی است که از شب سیاه و بیابان و عراقی تمام مسلح نترسد؟ به هر حال دلهره دارد. ولی توکل بر خدا همه چیز را حل می‏کند. پس به خدایی توکل کن که بزرگ است و در وصف ناید. با کسی معامله کن که خیلی دارد. خود را به کسی بسپار که نگهدارنده همه چیز و همه کس است.

مواظب شیطان باش. مکرش در اینجا بیش از جاهای دیگر است. تارهای تردیدش بیشتر از همیشه به دست و پای رفتن می‏چسبد. یک اعوذ بالله من الشیطان الرجیم کافی است.

تا کمین‏ها و خاکریز عراقیها فاصله چندانی نداری. شاید 200 متر. ولی بشکند دستی که ماشه دوشکا را از روبه‏رو می‏فشارد و بریده باد دستی که خمپاره را در درون قبضه انداخت. برای یک لحظه هیچ نفهمیدی. در حالی که رگبار دشمن ستون را نشانه گرفته بود ناگهان یک گلوله‏ی آتشین آسمان را شکافت و همنشین این معبر شد. خون همه جا را گرفته. پنج تن از بچه‏ها در خون خود غوطه می‏خورند. یا حسین و یا زهرا می گویند. تو هم زمینگیر شده‏ای. کپ کرده‏ای. توان رفتن نداری. خسته شده‏ای. ترسیده‏ای. به اطراف که نگاه کنی هزاران مین می‏بینی که همه آماده انفجارند. به تو نگاه می‏کنند و آرزوی یک اشتباه از سوی تو دارند. تو را به میدان دعوت می‏کنند. اما عجب میدان نامردی. فقط خون می‏خواهد. تکه تکه‏ات می‏کند. بی‏هیچ ترحمی. مینهای والمری سخت تشنه تو هستند. مین گوجه‏ای و سوسکی هم منتظرند. تازه فهمیده‏ای میدان مین یعنی چه و حالا کجا هستی. سه نفر از آن پنج نفر در جا شهید شده‏اند و دو نفر دیگر کمک می‏خواهند. دستهایشان به سوی تو است ولی خدا را صدا می‏زنند. چاله‏ی خمپاره در 3 – 2 متری تو است. چگونه است که تو ترکش

نخوردی؟ پس بدان هر چه خدا خواست همان می‏شود. شاید هنوز نوبت تو نرسیده. پس یا علی! اگر می‏توانی کمک کن و اگر نمی‏توانی حرکت را ادامه بده. منشین.برو. در ستون فاصله می‏افتد. فقط می‏توانی امدادگر را صدا بزنی.

» امدادگر. امدادگر بیا این طرف، مجروح. »

بعد می‏روی. از روی جنازه مطهر شهیدان عبور می‏کنی. شاید اولین شهدای عملیات. نیت کن و از ته قلب بگو. باید تمام وسوسه‏ها را از خود دور کنی، پس چه بهتر که با نام و یاد خدا باشد. ذکر خدا به دلها اطمینان می‏بخشد. پس بسم الله الرحمن الرحیم…

سه گام از سینه‏ی خاکریز بالای می‏روی و با یک خیز خود را به آن سو می‏رسانی. تو از پی نفر جلویی، عقبی از پی تو. برو و مواظب باش نفر جلویی را گم نکنی. تا چشم کار می‏کند تاریکی است و ظلمت و تو باید تا دقایقی دیگر تاریکی را از بین ببری. مقدار زیادی وارد دشت نمی‏شوی که دستور نشستن می‏دهند. ولی فقط برای چند دقیقه کوتاه. این نیز می‏گذرد و قبل از اینکه حرکت کنی متوجه صدای رگبار دشمن می‏شوی.