بچهها هم متوجه جریان شدهاند و از هم اکنون خود را آمادهی برگشت میکنند. آخرین مهرها ساخته میشود. وسایل شخصی جمع آوری میشود و نواقص سنگر بر طرف میشود. میخواهند یک سنگر مرتب و خوب را تحویل نیروهای بعدی بدهند. از آب و جاروی بعد از ظهر هم غافل نمیشوند. ولی همهاش این گونه نیست. غروب اینجا هم سنگین است. خصوصا در این روزهای آخر. قرار است به زودی این منطقه با تمام خاطرههایش ترک شود. بچهها خاطرهها را مرور میکنند. از شب اول و دوم سخن میگویند. در همان شبها نیروهای دستهی یک میگفتند یک نفر از رو به رو و از آن طرف خاکریز به این طرف سنگ پرتاب میکند. روی این حرف هم مقاومت میکردند. دلیل هم میآوردند. میگفتند، عراقیها میآیند و سنگ میاندازند. این حرکت ابلهانه از سوی عراقیهای ترسو محال بود. آنها میتوانستند تیر بیندازند، چرا سنگ؟ حرف به گردان کشید و همین موضوع باعث خنده و شوخی سایر نیروها شده بود. حتی یک شب معاون گروهان برای اینکه اثبات کند، نیروهای عراقی جرأت ندارند به خطوط ما نزدیک شوند چه برسد به اینکه سنگ بیندازند، چند نفر از نیروهای همان دسته را برد جلو و به اصطلاح آنها را تا صبح در کمین گذاشت.
جالب این بود که سنگرهای روی خاکریز صبح اظهار داشتند، شب گذشته باز هم از رو به رو سنگ پرتاب میکردند. موضوع جدیتر شد. شک بر همه غلبه کرده بود. عدهای هم میگفتند این کار خود نیروها است. میخواهند اذیت کنند! آخر هم به همین امر رسیدند و متوجه شدند که آقا سعید که خیلی شوخ و با مزه است، هر از گاهی از یک نقطه مناسب به طرف سنگرهای نگهبانی سنگ میاندازد و بیشتر از هر کس خود او به این گونه شایعات دامن میزند و بدین وسیله خود را از مظنونیت خارج میکند.
خاطرهی جالبی بود. مسئول دسته میهمان، شایعهها را از زبان بچهها شنید و گفت: «بهتر است برای هوشیاری نیروها ما همچنین کاری بکنیم» ولی آقا سعید گفت: «از جانتان سیر شدهاید، این کار را بکنید، بچهها آبکشتان میکنند. ما هم اشتباه کردیم. / خنده /»
دو شب بیشتر برای خلوت یاران باقی نمانده. عدهای دعای ابوحمزه ثمالی را در این مدت خوانده و گریه کردهاند. بعضیها «جامعه کبیره» را از حفظ شدهاند. تعداد زیادی نماز شبشان ترک نشده. آخرین نماز شبهای یازده رکعتی در خط پدافندی جبههی اسلام. شاید این توفیق دیگر نصیب نشود. پس باید از همین شبها نیز استفاده کرد. چون سنگرها کوچک هستند و بیرون از سنگر امنیت کافی برای ایستادن و نماز شب نیست، بسیاری از بچهها بدون ریا و به عنوان یک وظیفهی عرفانی بر میخیزند و نماز عشق میخوانند. نباید از ترس ریا، این کلاسها را ترک کرد. ریا چیز بدی است ولی شیطان از همین راه هم وارد میشود که اگر تو بلند شوی و نماز بخوانی، دیگران متوجه میشوند و… باید همهی لطایف را لحاظ کرد و نماز هم خواند. میتوان یک پتو به روی خود انداخت. در گوشهای ایستاد و آرام آرام گریه کرد. خداوند «مستغفرین بالاسحار» را دوست دارد. عشق و حال و رکوع و سجود و تسبیح و تکبیر و تهلیل و… همه یادگارهایی است که روی این سرزمین و داخل این سنگرهای کوچک به امانت سپرده می شود تا ان شاء الله در روز قیامت گواهی بدهند. در اینجا، انسانها به گونی و خاک و جعبه
مهمات و پتوهای سیاه، ارزش میدهند. نماز شب در این محل مقبول است، نه در کاخهای بلند و بزرگ که در سر در آن روی یک مرمر گران قیمت نوشته شده باشد: «هذا من فضل ربی!» نماز شب مال خانههای کوچک و با صفایی است که در آن نان حلال خورده میشود و با اخلاق نیک و گفتار نیک از حریم اسلام پاسداری میشود. نماز شب از این سنگرها به معراج میرود. سنگرهای کوچک با سقفی کوتاه، نمناک و ساده که با چند گونی خاک، پیچیده شد. در توکل خدایی. این سنگرها در مقابل گلولههای سنگین و آتشین دشمن، ناچیز است؛ ولی آن گلولههای آتشین و سنگین در مقابل ارادهی خداوندی هیچاند.
گردان بعدی میآید. آنها هم مثل ما هستند. تعداد و تجهیزات و… ولی از نظر تقوا جلوتر از ما. با محبت تمام از آنها استقبال میکنیم. همزمان با ورود آنها به سنگر، نیروهای قدیمی سوار بر تویوتاهای چراغ خاموش میشوند و به عقب انتقال مییابند.