جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سخن با شهیدان

زمان مطالعه: 6 دقیقه

غروب اینجا هم غم انگیز است. یاد شهیدان، رهایت نمی‏کند. با تو حرف می‏زنند. چهره‏های زیبایشان تو را در حسرت دیدار باقی می‏گذارند. نامها را مرور و با خاطره‏شان زندگی می‏کنی. زندگی اینگونه زیباست. نزدیک به باغ شهادت همراه با اولیاء الله. هدف، دفع دشمن و ساختن نفس.

تو وجب به وجب این خاک را می‏شناسی. از هر نقطه‏اش شهید و مجروح برداشته‏ای. بوی دود و آتش در تمام سلولهای مغز تو جای نگرفته و انفجارهای مهیب، عادی شده‏اند. شرایط را پذیرفته‏ای. جنگ را بر حسب اطاعت از ولی فقیه بر خود هموار کرده‏ای و تصمیم داری تا آخرین نفس مقاومت کنی. دیگران به تو نگاه می‏کنند. تزلزل تو، مقدمه‏ی سقوط دیگران است. وظیفه‏ات خیلی سنگین است. اگر شجاع نیستی باید ادای شجاعان را در بیاوری. تو را قبول دارند. تو فرمانده‏ای. جانشین سرداران واقعی که با رشادت به شهادت رسیدند. تو جنگ را خوب تجربه کرده‏ای. فریب دشمن را می‏شناسی. می‏دانی چگونه به نیروهایت روحیه بدهی. خود را در محضر خدا می‏بینی و جایگاه خود را در میان بسیجی‏های مخلص از بالا نظاره کنی. خود را تحت نظر داری. نفس اماره‏ات را می‏توانی بشکنی.

مدتی است در این خط پر غوغا، نمازهایت را نشسته داخل سنگر خوانده‏ای. تمام بدنت خونی است. ولی نیازی به تطهیر ندارد. آب هم فقط برای خوردن است. تیمم بدل از وضو، طهارت هم با دستمال.

نیروهایت را دوست داری و حاضری به جای آنها تکه تکه شوی. ناراحتی آنها را طاقت نداری. ولی جنگ خیلی جدی است. با هیچ کس شوخی ندارد. برای تو و دوستانت شهادت و برای دشمنانت مرگ و نابودی. هر لحظه هم حادثه می‏آفریند. هر خمپاره حامل یک حادثه دردناک می‏تواند باشد. می‏تواند مادری را سیاهپوش کند. می‏تواند خانواده‏ای را داغدار کند. می‏تواند بدنی را پاره پاره کند. می‏تواند عزیزی را به سعادت برساند. می‏تواند باعث گریه خواهری شود. می‏تواند کمر پدری را خم کند. و حالا حادثه‏ای عجیب را آفریده است.

خمپاره جلوی یک سنگر کوچک دو نفره خورده و بچه‏ها داخل آن حبس شده‏اند. از داخل آن هم خبری نداریم. صدای ما را هم نمی‏شنوند. تلاش برای باز کردن سنگر شروع شده، ولی خیلی مشکل است. چون این سنگر در کنار خاکریز بوده، پس از ضایعات گلوله مقدار زیادی خاک به روی آن ریخته و تمام اطراف آن را فرا گرفته. هر کس هم که بخواهد از بیرون بیل بزند، احتمال دارد مورد اصابت ترکش خمپاره‏ها قرار گیرد. ولی باید کاری کرد. قرار می‏شود یک نفر، یک نفر بیرون بروند و برای باز کردن در سنگر فعالیت کنند. هوای داخل سنگر محدود است. باید عجله کرد. احتمال دارد بچه‏ها خفه شوند. شاید هم قبل از این ترکش خورده و شهید شده‏اند.

پس از دو ساعت همراه با دلشوره‏ی فراوان به در سنگر می‏رسیم، ولی خیلی دیر شده. بچه‏ها خفه شده‏اند. هر دو. چنگالهایشان در خاک فرو رفته و سر به خاک گذاشته‏اند. آنها هم تلاش کرده‏اند که به بیرون راه پیدا کنند. از دستهایشان استفاده کرده‏اند، ولی هوای داخل سنگر تمام شده و هر دو شهید شده‏اند. لحظه‏های سختی است. دو پیکر پاک و مقدس، بدون خونریزی، معصومانه و

مظلومانه. معلوم نیست چه بر آنها گذشته است! ولی حالا شهید شده‏اند و در نزد خدای خود روزی می‏خورند.

تحمل این صحنه‏ها دردناک است. ولی چه می‏توان کرد. ما آمده‏ایم تا معبود را راضی کنیم و راضی به رضای اوییم.

جا گرفتن 19 نفر در یک سنگر 1 ضرب در 5 / 1 خیلی مشکل است. ولی چون سنگر محکمی است و از فلز تهیه شده، مجبوریم، تعداد بیشتری را در آن جا بدهیم. سنگر از طرف سقف به صورت نیم دایره است و بر روی این سنگر پیش ساخته فلزی مقدار زیادی خاک ریخته شده است. برای ورود به آن نیز باید از در پیچ بگذری، بنابراین احتمال ورود ترکش به داخل آن غیر ممکن است. معمولا همه به صورت نشسته در آن استراحت می‏کنند و کمتر فرصت به دست می‏آید که پاهایشان را دراز کنند. سنگر با صفایی است، هیچگاه صدای تلاوت قرآن و یا خواندن زیارت عاشورا در آن قطع نمی‏شود. تا کنون افراد زیادی در این سنگر بوده‏اند که حالا به شهادت رسیده‏اند. خیلی کوچک است ولی بزرگترین سنگر موجود در خط به شمار می‏آید. سایر سنگرها تقریبا از این سنگر کوچکترند. امروز هم مسئول گروهان و مسئول دسته سه و سه بی‏سیم چی، دو پیک، یک امدادگر و دو نفر از نیروهای اطلاعات و عملیات در داخل سنگر هستند. واقعا جا تنگ است. پاها از میان پاها عبور کرده و هر کس به اندازه‏ی نشستن، مکان دارد. به محض اینکه بلند شوی، سرت به سقف کوتاه سنگر می‏خورد. آن هم آهنی.

یک تکان شدید توأم با دود و آتش در یک دهم ثانیه یعنی ورود یک خمپاره به داخل همین سنگر. همه جا سیاه شده. هیچ چیز دیده نمی‏شود. خیلی وحشتناک است. موج انفجار همه جا را زیر و رو کرده. اگر یک لحظه فکر کنی که با این انفجار عظیم، شهید شده‏ای، حق داری. اولین چیزی که جلب توجه می‏کند، دیدن نور خورشید از بالای سر است و بعد صدای ناله.

به محض اینکه متوجه می‏شوی خودت سالمی، باید شهیدان را از سنگر خارج کنی. در حالی که هیچ چیز دیده نمی‏شود، دستهایت را این سو و آن سو

می‏چرخانی. هیچ کس باقی نمانده. یا علی (ع(. یا حسین (ع(. یا مهدی (ع(. زمین را حس می‏کنی، ولی بدنی را نه. تعجب آور است. هیچ کس داخل سنگر نیست. جز برادر علی. فقط او افتاده. سایرین برون رفته‏اند. دود و خاک از دهانه ایجاد شده در بالای سقف، خود را به بیرون می‏کشد و کم کم فضا روشن می‏شود. همه چیز ترکش خورده و حالا محمود بالای سر علی، او را صدا می‏کند. آرام و ناباورانه. لحظه‏های واپسین علی است. هیچ نمی‏گوید. فرق سرش شکافته شده و خون از بالای موهای صاف و بلندش جاری است. دهانش باز و چشمانش بسته است. به سختی نفس می‏کشد. چند بار پاهایش را تا زانو جمع می‏کند و سپس رها می‏کند، جان می‏دهد، در حال شهادت است. دیگر نیاز به کمک ندارد. خودش کمک کننده خواهد بود. او هم ان شاء الله شافع خواهد شد. واقعا هیچ کس داخل سنگر نیست. هیچ چیز به ذهن نمی‏آید. ضربه آنقدر شدید بوده که قدرت تفکر را گرفته است.

خود را به بیرون سنگر می‏رسانی. سراسیمه و هراسان. چشمهایت خیره شده. علامت سؤال بزرگی در چهره‏ات نقش بسته. «بچه‏ها کجایند؟» اولین کسی را که می‏بینی پیک گردان است.

-… جهانی، بچه‏ها کوشن.

-… تو سوراخ موشن.

این پاسخی است که در آن حالت، هر گریه‏ای را تبدیل به خنده می‏کند. او خود داخل سنگر بوده و حالا صحیح و سالم بیرون ایستاده. خونسرد و آرام. گویی منتظر خروج تو بوده است تا این جمله را بگوید. جلوی خنده‏ات را می‏گیری، سؤال خود را دوباره تکرار می‏کنی. او دیگر هیچ نمی‏گرید. سنگر کناری را نشان می‏دهد. همه‏ی بچه‏ها با رنگ و روی پریده داخل آن هستند. زبانشان بند آمده و منتظرند تا خبر شهادت کسی را بشنوند! وقتی آنها را سالم می‏یابی، اشک شوق در چشمانت حلقه می‏زند ولی آنها با دیدن تو، لبخند می‏زنند. هر کس احساسات درونی خود را به گونه‏ای خاص نشان می‏دهد. در

چند لحظه تمام صحنه به صورت خاطره تکرار می‏شود. معلوم می‏شود گلوله‏ی توپ روی سنگر خورده و آنقدر قدرت داشته که به داخل سنگر رسیده.

به داخل سنگر منهدم شده می‏روی. هنوز علی افتاده. اما این دفعه شهید. نه نیمه جان. محمود می‏خواهد او را بیرون بیاورد. کمکش می‏کنی. تنها فرد شهید در این انفجار بزرگ، برادر علی است. دو نفر به صورت سطحی مجروح شده‏اند. باور کردنی نیست. هر کس سنگر را می‏بیند، سالم بودن سایرین را باور نمی‏کند. واقعا یک امداد غیبی.

فقط علی انتخاب شده است. ما باید بمانیم و راه را ادامه دهیم. هر چه خدا خواست همان می‏شود. کسب رضایت خدا بالاترین هدفهاست. دوری از غضب خدا، سعادت است. کسب رضایت خدا مهم است. اگر خدا از تو راضی شود، همه چیز درست می‏شود. برای رضایت او باید مطیع بود. برای اطاعت از او باید بنده بود. برای بنده بودن باید خود را تسلیم کرد. خواست خدا بالاتر از همه چیز است. اسلام همان تسلیم است. باید تسلیم دستورات دین مبین اسلام بود. جهاد هم جزو دستورات اسلام است. برای گسترش دین حق باید جهاد کرد. حتی سختی و ناراحتی به شهادت رسیدن را. باید دعا کرد و از خدا خواست. ولی در برابر پیش آمدها فقط رضای خدا را در نظر گرفت. الهی رضا برضائک. خدایا راضی به رضای توییم.

خدا علیم و حکیم و شهید و عزیز است. او به همه چیز احاطه دارد و خیر و شر انسانها را می‏داند. خود را به خدا بسپار و برای رسیدن به سعادت دعا کن. خدا را بخوان.

پایان جنگ معلوم نیست و هر رزمنده‏ای باید آماده‏ی عملیاتی جدید باشد. هر کس به جبهه می‏آید باید خود را برای پذیرش هر شرایطی آماده سازد. جنگ شکل است و نیروهای رزمنده باید هر شکلی را به جان بخرند. از سختیها نترسند. دنبال آسایش و آرامش نباشند. گرما و سرما را بر خود هموار سازند و از ورود حرفها و اعمال ناشایست به جبهه جلوگیری کنند. عامل به معروف و

ناهی از منکر باشند. با نماز و دعا، جبهه را عطرآگین کنند و راه گذشتگان را با همت بلندتری ادامه دهند. سست نشوند. روحانیت را به عنوان پیشتازترین مبارزان جهاد و شهادت بپذیرند و به پیران گردان احترام بگذارند.

یک لشکر نیاز به قسمتهای مختلف دارد و هر کس نسبت به توان و تجربه خود، در محل مناسب قرار می‏گیرد. تدارکات هم مهم است. دژبانی نیز واجب است. ترابری لازم است. خدمات هم ارزش دارد. گردانها هم باید تکمیل شوند. اطلاعات و عملیات هم باید تلاش کند. جلسات فرماندهی هم لازم است. همه‏ی یگانهای رزم باید در کوتاهترین زمان ممکن خود را آماده سازند. نباید به دشمن امان داد. ضربه‏ها باید پی در پی باشد. نقائص عملیاتهای قبل باید برطرف گردد. هر چه زمان می‏گذرد خود را به خدا محتاج‏تر می‏یابیم. بدون خدا هیچ هستیم. نیروها باید اصل توکل و توسل را خوب بیاموزند.