هدف کمپانىها و کارتلهاى اقتصادى غرب – که بر نهادهاى سیاسى آنها نیز تسلط کامل دارند یا این که نهادهاى سیاسى، ایجاد کنندهى زمینهى تسلط کارتلهاى اقتصادى هستند – عدم تکیه کردن مشرق زمینىها به آداب و رسوم فرهنگى خودى؛ و به یک معنى، رشد اباحهگرى در میان آنهاست. براى رسیدن به این هدف بهترین شیوه را در این یافتهاند که بر کارساز نبودن فرهنگ بومى و
غیر علمى بودن آن تأکید کنند و امر را چنان جلوهگر سازند که مشرق زمینىها براى رسیدن به تعالى و رشد، راهى جز این ندارند که از شر فرهنگ مزاحم (بومى و خودى) خلاص شوند و خود را با تمام وجود در اختیار فرهنگ غرب قرار دهند. (1).
این منافع شخصى، حد و مرز نمىشناسند، بلکه با رسوخ در جامعهى خودى و در اختیار گرفتن و مصرفى ساختن آن به گسترش در جاهاى دیگر مىپردازند. آن چه امروز در جهان و بر جهان مىگذرد، نشان از آن دارد که کلیت فرهنگ بشرى با خطر زوال و انحطاط مواجه است. اگر از این زاویه به این تهاجم نظر افکنیم میدان این نبرد را به پهناى کل جهان خواهیم دید. (2).
هدف اصلى کشورهاى سرمایهدار غربى در توسعهى فرهنگى و تبادل فرهنگى، گسترش مصرف کالاهاى تولیدى آنهاست و براى دستیابى به آن از طرق مختلف وارد مىشوند؛ مانند:
1- ادارهى مؤسسات آموزشى توسط افرادى که در صدد این هستند تا فرهیختگان آن فقط محتواى نظرى را بدون تمرین عملى و کاربردى حفظ نمایند، یعنى قدرت تفکر و توان استفادهى عملى و خلاقیت را از بین ببرند.
2- اشاعهى برنامههاى تلویزیونى و تصویرى تا مردم فرصت و قدرت تفکر را از دست بدهند.
3- ایجاد سیستم اجتماعى با اختلاف طبقاتى فاحش بین فقیر و غنى تا پشتیبان این حرکتها باشند.
4- فرهیختگان بعد از بازگشت، به ترویج نوع زندگى و کالاهاى مصرفى
و لوکس آنها پرداخته و آنها را تبلیغ نمایند. (3) این برنامهها با دو خط مشى «اورولى و هاکسلى» (4) انجام مىپذیرد.
بنابراین در یک جمعبندى مىتوان گفت: آن چه امروزه بر جهان بین آحاد مردم و کشورها در حال وقوع است انتقال و تبادل فرهنگى نیست تا باعث رشد و پویایى رفتارها و توسعهى خواستهها و گزینشها و متدهاى زندگى با توجه به مقتضیات زمانى و مکانى گردد؛ بلکه حرکتى یک طرفه از طرف کشورهاى سرمایهدار براى دستیابى به بازارهاى مصرف و منابع جذب مواد کانى و معدنى است. در واقع این حرکت، کودتاى خزندهى غرب علیه ملتها است؛ یک هجوم پنهان و خاموش است که با هدف تغییر هویت جوامع صورت مىگیرد.
هجومى که ابزار آن از آشکاربه پنهان در قالب اطلاعات، نمادهاى فکرى و تصویرى تغییر شکل داده است. زیرا بدیهى است براى تعمیم فرهنگ و جهانى ساختن آن با تعریفى که از فرهنگ شد، هجوم، حمله و تحمیل با خشونت نه تنها مورد نیاز نیست، بلکه همهى افراد و جوامع بشرى، علاقهى شدیدى به داشتن چنان فرهنگى دارند که پیشرفت و تکامل مادى و معنوى آنان را تضمین سازد. (5) به گفته برتراند راسل: توسل به مرامها و مسلکهایى از قبیل کمونیسم و غیره همه شوخى و عموما بهانهاى است براى کسب و افزایش قدرت و توسعهى ارضى و تصرف سرزمینهاى تازه که همه به دنبال اهداف امپریالیستى هستند و تمسک به فلسفه و ارایهى اندیشهها براى توجیه این اهداف امپریالیستى صورت مىگیرد. (6).
1) ورجاوند، پرویز، پیشرفت و توسعه بر بنیاد فرهنگى، 1378، ص 27.
2) نیل پستمن، تکنوپولى، مترجم صادق طباطبایى، 1375، ص 9.
3) رفیعپور، 1378، ص 323.
4) روش جرج اورول: در این روش با زندانى کردن فرهنگ خودى و یا از فرهنگ زندانى ساختن مىتوان به تغییرات مورد نظر دست یافت. جامعه اورول، براى حفظ ثبات داخلى پیوسته نیازمند دشمن خارجى است. چه در واقع امر و چه در تبلیغات حکومتى، مراسمى به نام «نفرت» برگزار مىشود که به منظور اداى نفرت به دشمنان خارجى و نیز دشمنان جامعه و همچنین به منظور اداى احترام از سرسپردگى به ناظر کبیر یا برادر بزرگ سازمان مىیابد و همهى اعضاى حزب موظف به شرکت در این مراسم هستند. اصول مقدس حاکم در این دنیا عبارت از گفتار جدید، دوگانگى و تغییرپذیرى گذشته است، و بر سر در وزارت عشق این شعارها به چشم مىخورد: جنگ صلح است، آزادى بردگى است، نادانى توانایى است. آموزش ذهنى طولانى و تفصیلى که انسان بار آن را از طفولیت بر دوش مىکشد او را از اندیشیدن عمیق دربارهى هر موضوع، ناراضى و ناتوان مىکند. – روش آلدوس هاکسلى: در این روش عرضهى فرهنگ و ارزشهاى مسخ شدهى آن به صورت پردههاى نمایش تحریف شده اما سرگرم کننده، با بهرهگیرى از امکانات عظیم رسانهاى که امروز دنیا را تسخیر کرده است، صورت مىگیرد. در دنیاى هاکسلى از فرهنگ و ارزشهاى انسانى نشانهاى وجود ندارد و تاریخ و سرگذشت بشرى فراموش شده و اصل حاکم بر آن رفاه، پیشرفت و ثبات اجتماعى است. رفاه و پیشرفت محصول علم و صنعت است و ثبات اجتماعى معلول نفى تفکر و اندیشه و ارادهى انسانها و ممانعت از خودآگاهى آنهاست. سرگرمى، تفریح و وقت گذرانىهاى طربزا مجال اندیشه را مىرباید. انسانها به گونهاى تربیت مىشوند که نیازهاى جامعهى با ثبات را فراهم سازند، یعنى در این دنیا با بهرهگیرى از تکنولوژى و شاخههاى معینى از علوم، انسانها به صورت ماشینهایى در مىآیند فاقد اراده و شعور و لذا هیچ گونه اعتراضى دیده نمىشود. (نیل پستمن، زندگى در عشق، مردن در خوشى، مترجم طباطبایى، ناشر اطلاعات، 1375، ص 33(.
5) جعفرى، محمدتقى، فرهنگ پیرو و فرهنگ پیشرو، 1373، ص 33.
6) نخعى، هادى، توافق و تزاحم منافع ملى و مصالح اسلامى، امور خارجه، 1376، ص 55.