جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

رهیافت‏هاى سیاسى

زمان مطالعه: 7 دقیقه

گروهى تاکید بر اصالت فرد کرده و دسته‏اى بر اصالت اجتماع اصرار ورزیده‏اند. گاهى مانند لیبرالیسم، منافع فردى ملاک عمل حکومت‏ها بوده و زمانى مانند سوسیالیسم، منافع جمعى ملاک حرکت در جامعه بوده است.

ایدئولوژى‏ها بر همین روال شکل گرفته و فلسفه‏ى سیاسى خود را تدوین و تبیین کرده‏اند. از این رو، فرهنگ سیاسى، مجموعه‏ى باورها، بینش‏ها، ارزش‏ها، معیارها و عقایدى است که در طول زمان صیقل خورده و در قالب آنها رفتارها و ساختارهاى سیاسى شکل گرفته‏اند. فرهنگ سیاسى بازتاب نظام سیاسى، فکرى و عقیدتى و تاریخ زندگى افراد جامعه‏اى است که آن را به وجود آورده و از آن تغذیه مى‏کنند.

اصولا زمینه‏ى جنبش‏هاى بزرگ تاریخى به پایمردى روشنفکران فراهم شده است؛ انسان‏هایى که حرفه‏ى آنان اندیشیدن، تعلیم اندیشه‏هاى خود و کسانى که تفکر و انتشار اندیشه‏هایشان را کارى بنیادى و بنیان‏ساز مى‏دانند، بوده است. به سخن «آلن دونبوا«؛ اگر «مارکس«ى در کار نبود «لنین«ى به وجود نمى‏آمد و اگر «هیوم«ى نبود «هیلتر«ى ظاهر نمى‏شد. دگرگونى در اندیشه‏ها و ذهنیت‏ها زمینه‏ساز دگرگونى سیاسى است. (1) از خلال این آرا و اندیشه‏ها، مکتب‏هاى مختلف در علوم سیاسى ایجاد شدند که غایت همه‏ى آنها

رسیدن به جامعه‏اى است که در آن انسان‏هاى فارغ از ترس، ظلم، بى‏عدالتى و… در محیطى آرام و پویا به رشد و تعالى برسند.

امروزه در ادبیات سیاسى، نظریه‏هاى سیاسى را در قالب دو مکتب «آرمان‏گرایى» و «واقع‏گرایى» تقسیم مى‏کنند که هر دو، شاکله‏ى اصلى روش سنتى – هنجارى را تشکیل مى‏دهند. هر کدام از دو مکتب از تئورى‏هاى رقیب و بعضا متعارض حمایت مى‏کنند ولى در عین اختلاف، در نوعى همزیستى به سر مى‏برند. اختلاف اساسى میان آنها عمدتا روى پیش فرض‏هاى آنان در مورد عناصر تحلیل، یعنى انسان، جامعه و حکومت در سطح ملى و دولت – ملت، جامعه‏ى جهانى و نظام بین‏المللى در سطح کلان است.

از نگاه واقع‏گرایى، اختلاف و کشمکش در ذات روابط میان افراد و جامعه نهفته است. بنابراین، احتیاط و دوراندیشى همواره حکم مى‏کند که ما آمادگى برخورد با چنین وضعیت‏هایى را داشته باشیم. به عبارتى دیگر، آمادگى براى مقابله با مناقشات و بحران‏ها یک ضرورت است و نه یک انتخاب. (2).

براى واقع‏گرایان دو مفهوم اساسى یعنى قدرت و امنیت نقش کلیدى دارند؛ با این پیش فرض که بدون قدرت هیچ گونه امنیتى در روابط بین الملل متصور نیست. از این دیدگاه، آرمان صلح و یک جامعه‏ى جهانى تابعى است از رقابت میان بازیگران متعدد براى کسب امتیاز بیشتر و ارتقاى منافع ملى در مقابل رقبا و سایر بازیگران. در واقع، پیش فرض این مکتب از وضعیت جهانى و نظام بین الملل، «هرج و مرج» است؛ به این مفهوم که هیچ اقتدار و برترى (به تعبیر لوایتان هابس) براى تضمین و استقرار نظم وجود ندارد. یعنى نظم

موجود در روابط بین الملل، محصول نوعى توازن ظریف قدرتى است که در آن هر دولت یا ائتلافى از دولت‏ها مى‏کوشند قدرت دیگران را خنثى کنند.

مکتب ایده‏آلیسم نیز بر وجود اختلاف و کشمکش در روابط بین الملل اعتقاد دارد اما این اختلاف را امرى اجتناب ناپذیر و ناشى از شرایط انسانى قلمداد نمى‏کند. یعنى کشمکش به عنوان یک هنجار تلقى نمى‏شود، بلکه عدول از همگونى طبیعى منافع به حساب مى‏آید، زیرا پیش فرض آرمان گرایى، سرشت خوب و مسالمت‏جوى انسان است که به زعم واقع گرایان، شرور، خودخواه، زیاده جو و خشن تلقى مى‏گردد. این مکتب براى تدبیر روابط اجتماعى و بین المللى به اخلاق متکى است نه منافع. همچنین اعتقادى به کابرد زور براى تأمین منافع ملى ندارد و معتقد است که حیات سیاسى ملت‏ها یک سلسله قوانین و هنجارهایى را الزام‏آور مى‏کند که در آن، حقوق، و تکالیف متقابل دولت‏ها در روابط میان آنها معین مى‏گردد. این حقوق خود ریشه در قوانین طبیعى دارد که عدول از آنها نه جایز است و نه شایسته‏ى انسان متمدن.

واقع گرایان، به رهیافت‏هاى تجربى سیاست گرایش داشته و مصلحت و دوراندیشى را راهنماى حرکت خود دانسته و هر واقعه را به مقتضا و اعتبار شأن آن مورد ملاحظه قرار مى‏دهند، در حالى که آرمان گرایان هر پدیده یا واقعه را با معیارها و اصول انتزاعى تفکر مى‏سنجند.

پست مدرنیست‏هاى سیاسى با به چالش کشیدن مبانى و پیش فرض‏هاى مکتب واقع‏گرایى، طرحى جدید در سیاست به راه انداخته و محور کارشان را بر پایه‏ى قدرت و رابطه‏ى آن با دانش قرار داده‏اند. از این جهت، گاهى آنها را سوپر رئالیست قلمداد مى‏کنند. ولى آنها برخى مفاهیم اساسى روابط بین الملل، از جمله دولت، حاکمیت و اصل عدم مداخله را قبول ندارند و تاکید آنها عمدتا بر معرفت، دانش (knowledge(، تولید آن و نقش گفتمان مسلط در این

فرآیند است. طرفداران پست مدرن به زیر سؤال بردن تفکیک میان قدرت و معرفت مدعى هستند که هر قدرتى ظرفیت تولید دانش مورد نظر را دارد و از این طریق امکان ایجاد سلطه و تنظیم رفتار و اندیشه فرد فراهم مى‏گردد و لذا هر معرفتى مبین و مولود نوعى رابطه‏ى قدرت در جامعه است. از دیدگاه آنها بحث و گفتمان و به عبارتى گفتمان حاکمیت نیز محصول رابطه‏ى معرفت و قدرت است که با تفکیک میان خودى و بیگانه مشخص مى‏کند که چه کسانى راه به این عرصه (حاکمیت) دارند و کدام افراد یا گروه‏هایى بیرون از دایره‏ى حاکمیت و قدرت قرار مى‏گیرند.

پست مدرنیست‏ها در جست‏وجوى یافتن پاسخ به این پرسش هستند که چه فراگردى باعث شد برخى جنبه‏هاى تاریخ بر دیگر ملاحظات تاثیر گذاشته و موجبات مشروعیت ساختار قدرت کنونى را فراهم آورند. همچنین در روابط بین الملل با تشخیص گفتمان غالب، در پى عواملى هستند که باعث کسب امتیاز برخى دولت‏ها به زیان دولت‏هاى دیگر شده است.

آن چه مسلم است، در دوران جدید، نظریه‏هاى سیاسى، اجتماعى و روش‏هاى شناخت دچار تحول شده‏اند، اما به لحاظ محتوا آنها هنوز در پى شناخت انسان، جایگاه او در جامعه و روابطش با دولت‏ها هستند. (3).

در سال 1999 به وسیله‏ى «گروه محققین اروپایى مطالعات سیاسى» (4) پنج نوع وفاق و همبستگى اجتماعى در قالب نظریه‏ى فرهنگى ارایه شد که هر کدام الگوى خاصى با پیش زمینه‏ى فرهنگى در محیط اجتماعى دارند. آنها عبارتند از:

فرد گرایى (Individualism(، تقدیر گرایى (Fatalism)

سلسله مراتبى (Hierarchy(، مساوات گرایى (Egalitarianism)

خودسامانى (Autonomy)

هر یک از این گونه‏ها تصویرى متفاوت از انسان و محیط ارایه مى‏دهند. مثلا فرد گرایان تصویرى مقاوم از محیط فیزیکى دارند که قادر است مانند کوه صداى ما را به خودمان انعکاس دهد. البته افراد ممکن است در داورى خود دچار خطا شوند و در رقابت با کسانى که زیرک‏تر و باهوش‏ترند ببازند، اما هیچ هراسى از خطر ندارند، چون طبیعت حدودى را معین کرده است.

بنابراین، هیچ توجیه و ضرورتى براى تحمیل قواعد بیرونى وجود ندارد و انسان از طریق آزمون و خطا راه مناسب براى تبدیل مواد خام به منابع را پیدا مى‏کند. انسان از نگاه فرد گرایان، به خویشتن متکى است و معتقد است «دست نامریى» به آنها که رفتارشان به خود و دیگران نفع مى‏رساند پاداش لازم را مى‏رساند و این فرآیند همواره جامعه را به سمت اخلاق و تعالى سوق مى‏دهد. (5).

مساوات گرایان طبیعت را پدیده‏اى شکننده و بسیار پیچیده تلقى مى‏کنند که به اندک تحریکى دچار اختلال و ناپایدارى مى‏شود و همگان باید بیاموزند چگونه در این محیط آسیب‏پذیر زندگى و فعالیت کنند. انسان از دید مساوات گرایان موجودى همراه و همکار است، اما به وسیله‏ى نهادهاى سلطه جو و استثمارگر مانند دولت و یا (بازار) به تباهى کشیده مى‏شود.

سلسله مراتبى‏ها به طبیعت به گونه‏اى نگاه مى‏کنند که استثمار برنامه‏ریزى

شده براى توزیع نامتساوى منابع را به فراخور مقام و ظرفیت انسان‏ها تجویز مى‏کنند. انسان از دید آنها، نه به خویشتن متکى است و نه به لحاظ سرشت، دیگر خواه و همکار است، بلکه او کسى است که با گناه به دنیا آمده، ولى قابل دستکارى و اصلاح است و این کار به وسیله‏ى نهادهاى حمایت کننده ممکن مى‏گردد.

در نهایت، تقدیرگرایان معتقدند که سرنوشت انسان به وسیله‏ى دیگران رقم مى‏خورد و طبیعت فیزیکى انسان، پدیده‏اى بوالهوس بوده و او را به رنگ‏هاى مختلف در مى‏آورد که ذاتا قابل اعتماد نیستند. (6).

از آن چه گذشت مى‏توان گفت، نظریه‏ى فرهنگى که در قالب پنج گروه مطرح گردید به دنبال شناخت زمینه‏ها و فرآیند شکل گیرى و بروز الگوهاى رفتارى، ارزش‏ها، اعتقادات و ترجیحات ما در زندگى اجتماعى است و معتقد است از این طریق مى‏توان رفتار سیاسى انسان را شناخت، چه این که بینش اجتماعى یا جهان بینى ما همواره شیوه‏ى زندگى و نحوه‏ى عمل ما را توجیه و تبیین مى‏کند. مثلا هنگامى که ما اعتقاد به توزیع عادلانه (مساوى) امکانات جامعه داریم و راه حل‏هاى مساوات گرایانه براى حل معضلات اقتصادى ارایه مى‏دهیم، این امر از اعتقادات و ارزش‏هاى ما سرچشمه مى‏گیرد. (7).

بسیارى از اندیشه ورزان علوم اجتماعى معتقدند که عامل فرهنگ زمینه ساز دگرگونى سیاسى و سایر بخش‏هاى جامعه است. از این دیدگاه دستیابى به قدرت سیاسى ممکن نیست مگر با در اختیار گرفتن قدرت فرهنگى. برخى نظریه پردازان متاخر، فرهنگ‏هاى سیاسى را به سه دسته تقسیم مى‏کنند:

1- فرهنگ «محدود» با ویژگى‏هاى محلى و سرسپردگى مطلق به قدرت؛

2- فرهنگ «انقیادى» با ویژگى‏هاى آگاهى ملى و اطاعت پذیرى؛

3- فرهنگ «مشارکت» که داراى ویژگى‏هاى آگاهى ملى، آزادى‏هاى فردى و مشارکت آگاهانه در امور سیاسى و حکومتى است.

به عقیده این گروه فرهنگ سیاسى مطلوب، آمیزه‏اى از سه نوع فوق است که در آن، شهروندان در تصمیمات شرکت مى‏جویند و فرهنگ سیاسى دموکراتیک آن منعکس کننده‏ى اعتقادات، بینش‏ها، هنجارها و شیوه‏ى استنباطهایى است که مشارکت را تأیید و ترغیب مى‏کند. (8).

بعضى از اندیشمندان سیاسى مثل «دیوید موریس» بر این عقیده‏اند که تمام اندیشه‏هاى سیاسى که در چارچوب مکتب‏هاى مختلف عرضه مى‏شوند به گونه‏اى اجتناب ناپذیر با نوعى ایدئولوژى هم بستر هستند، حتى برخى مدعى‏اند که اساسا فلسفه‏ى سیاسى چیزى جز ایدئولوژى سیاسى نیست. (9).

اندیشه‏ى سیاسى در بستر فرهنگى یک جامعه یک جامعه زاییده مى‏شود، شکل مى‏گیرد و متحول مى‏گردد. روند تکامل این تغییرات از نیروها و چالش‏هاى درونى تاثیر مى‏پذیرد. معمولا کشورهاى کهن در سیر حرکت تاریخى خود پیوسته در معرض تهاجم اندیشه‏هاى گوناگون از محیط بیرونى قرار گرفته و مهد خیزش این افکار و اندیشه‏ها شده و یا محیطى براى آزمون آنها گردیده‏اند.

عوامل موثر در توسعه‏ى سیاسى و نوگرایى در قالب متغیرهاى فرهنگى

جامعه قرار مى‏گیرند و در هر نوع دگرگونى، باید آن دسته از سنت‏هاى ایستا و نا کارآمد را که در طول زمان به صورت عادت ثانوى جامعه درآمده شناسایى کرد و تغییر داد،چرا که رفتار انسان در زندگى فعال و پویاى اجتماعى و برقرارى رابطه با دیگران متأثر از الگوهاى روابط اجتماعى و گرایش‏هاى فرهنگى است و این دو، ریشه در الگوهاى روابط میان فردى و ارزش‏هاى مشترک و اعتقادات دارند. پیوستن به یک الگوى اجتماعى منجر به پیدایش نوعى جهان بینى مى‏شود و متقابلا پیوستن به یک جهان بینى خاص، زمینه‏ى مشروعیت یک نوع روابط اجتماعى وابسته به آن را فراهم مى‏کند. پذیرش این روابط جدید با مردود شمردن باورها و اعتقادات قبلى و به ارث رسیده از گذشتگان ممکن است. به قول اگوست کنت: «افراد جامعه‏ى بشر بیشتر زیر سیطره و نفوذ مردگان هستند تا حاکمیت زندگان.» یعنى ریشه‏هاى عمیق عادات و آدابى که در یک فرآیند تاریخى، به صورت فرهنگ و ارزش‏هاى غالب جامعه در آمده است به راحتى اجازه‏ى تغییر و تحول در آنها را نمى‏دهد و در مقابل هر نوآورى و عوامل اثر گذار در آنها از خود مقاومت نشان مى‏دهد. (10) ثبات سیاسى و اجتماعى هر جامعه مدیون ارزش‏ها و باورها و هنجارهاى نهادینه شده در آن است. تا زمانى که تغییرات در جامعه در راستاى ارزش‏ها و باورهاى عمومى صورت گیرد هیچ نوع عکس العملى ظاهر نمى‏شود، ولى به محض انحراف در تحولات اجتماعى و بروز تغایر ارزشى و باورى جامعه، دچار تزلزل هویتى مى‏شود که عدم برخورد صحیح آن را به بحران مشروعیت و بحران هویت مى‏کشاند. (11).

»لوسین پاى» یکى از مهم‏ترین نظریه پردازان توسعه‏ى سیاسى، شاخصه‏هاى توسعه‏ى سیاسى را در موارد زیر مى‏شناسد: کارایى بالاى حکومت در سیاست‏هاى عمومى، پاسخگویى به نیازهاى جامعه متناسب با شرایط متغییر، پیشى گرفتن الگوهاى رفتارى نوین بر الگوهاى رفتارى سنتى، توانایى کسب منابع داخلى و افزایش قدرت ملى. (12).


1) آلن دونبوا، قدرت فرهنگى، مترجم شهروز رستگار نامدار، مطالعات سیاسى اقتصادى شماره‏ى 93 – 94، ص 26، و جهانى شدن فرهنگ و سیاست، کاظمى، قومس، 1380، ص 137.

2) Cf- John Herz , Political Realism and Political Idealism. “A Study of Theories and Realities”, Chicago: Unir. of Chicago Press 1958.

3) کاظمى، جهانى شدن فرهنگ و سیاست، قومس، 1380، ص 72.

4) European Consorttium For Political Studies.

5) Thompson,m, Elli. R, and wildarsky. “Cultural Theory” , Boulder: Westview .1990.p.6

6) کاظمى، جهانى شدن فرهنگ و سیاست، قومس، 1380، ص 180.

7) همان، ص 165.

8) Gabriel Almanel, Sidney Verba, “The Ciric Culture (Princeton, n.j.: Princeton University Press, 1963. p.6.

9) C. F. David Morice, Philosophy, Science and Ideology in Political Thought. London. Macmillan Press 1996. P.23.

10) کاظمى، بحران نوگرایى و فرهنگ سیاسى، نشر قومس، 1376، ص 65.

11) کاظمى، همان، ص 60.

12) علیخانى، على‏اکبر، توسعه سیاسى از دیدگاه امام على (ع(، سازمان تبلیغات اسلامى، 1379، ص 20.