واژههاى تساهل و خشونت از مفاهیم مورد توجه در ادبیات دینى و سیاسى و جامعهشناسى معاصر است. در علوم انسانى هنوز براى هیچکدام از آنها تعریف جامع و مانعى که مورد قبول هم باشد، وجود ندارد. در فرهنگ عمومى هر دوى این مفاهیم تحت تاثیر مطامع و مقاصد سیاسى مورد استفاده و سوء استفادههاى فراوانى قرار مىگیرند.
عدهاى تسامح و تساهل را در حد یک پدیده فرهنگى و عدهاى منطبق بر عرفان و عدهاى منطبق بر ادیان مىدانند و براى اعتقادات خود به آنها استناد مىکنند. براساس نگرش بعضى از آنها تساهل امرى مطلق و همیشگى است. هنگامى که آنها از احکام و مسایل اسلامى سخن مىگویند همیشه موضوع سهولت، صلح، مذاکره، بخشش و جاذبه را مطرح مىکنند. عدهاى دیگر نیز همواره خشونت و صعوبت را امرى اصیل دانسته و تساهل و تسامح را در بسیارى از مسائل جایز نمىدانند. سخن آنها بیشتر برپایه برخورد فیزیکى، جنگ، دافعه و تندى و تحمیل استوار است. توجه کامل به مفاهیم خشنونت و تساهل نشان مىدهد که اولا این مفاهیم در فرهنگهاى مختلف نمىتواند مفهوم یکسانى داشته باشد. تساهلى که یک جامعه لیبرال و یا سکولار و یا لائیک به آن معتقد است با تسامح و تساهلى که در یک جامعه دیندار و معتقد است معناى یکسانى ندارد.
همچنین خشونت نیز در فرهنگهاى سیاسى و دینى مختلف معناى یکسانى ندارد. مثلا در فرهنگ دینى ما مفهوم خشونت با مفهومى که عدهاى از غربیها مدنظر دارند تطابق ندارد.
در متن اعلامیه حقوق بشر مجازاتهاى خشونتآمیز محکوم شده است. از آنجا که این اعلامیهها براساس منافع نظام مسلط جهانى یعنى لیبرالیسم و سکولاریزم تفسیر
مىشوند مجازاتهاى اسلامى را که براساس قواعد و قوانین و مصالح الهى صادر شدهاند، خشونت جلوه مىدهند. آنها حدود، قصاص و حتى جهاد و شهادت طلبى را مصداق خشونت مىدانند. در حالى که براساس تعالیم وحى این موارد عین رحمت و عدالت است. چگونه مىشود عکسالعمل و مجازاتى که در برابر خشونت متجاوزان و مفسدان انجام مىگیرد را خشونت و غیرقابل قبول دانست. بدیهى است کسى که اینگونه مىاندیشد براساس تفکر لیبرالسیم و سکولاریزم قضاوت مىکند و یا از زاویه دید آنها و با عینک آنها به واقعیات فرهنگهاى دیگر نگاه مىکند. اسلام نه طرفدار تساهل افراطى و نه خشونت افراطى است بلکه طرفدار تعادل است. حقیقت این است که تساهل افراطى باعث تغافل مىشود و غیرت و حمیت و حساسیت و شجاعت را که لازمه وجودى یک مسلمان در قبال انسانهاى دیگر است، از او مىگیرد. و خشونت افراطى و غیرمجاز نیز موجب تظاهر و تنافر آنها نسبت به دین مىشود. در قرآن کریم هم از صفت غضب و جلال و قدرت و قهر براى خداوند استفاده شده است و هم از صفات جمال و رحمت و عطوفت. در اسلام و تعالیم اسلامى و تعالیم همه انبیاء اصل بر رحمت و عطوفت و محبت است و غضب و خشم جنبه ثانویه دارد.
»در نظام هستى اصالت از آن رحمت و سعادت و رستگارى است و کفرها، فسقها و شرور عارضى و غیراصیل مىباشند.» (1) اگر چه در منطق و ایدئولوژى اسلامى اصالت با رحمت است اما این مسئله نباید موجب سوء برداشت گردد زیرا پیامبرى که سنت و سیرهاش در تبلیغ موعظه و دعوت به تفکر و تامل و حکمت است در موقع اضطرارى و استثنایى باید اهل دفاع و قتال و جهاد و شهادت باشد و از تمام توانائىهاى موجود براى جلوگیرى از سلطه دشمنان سود جوید از سرزنش ملامتگران و محافظه طلبان و مرعوبان نترسد چرا که او موظف است که به این آیه یعنى «اشداء على الکفار و رحماء بینهم» عمل کند.
پیامبر اسلام (ص) و امام على (ع) و خلفاى راشدین در چندین جنگ شرکت کرده و به بسیج لشگر پرداختند. همهى این جنگها جنبه مقابله با خشونت دشمنان حالتى پیشگیرانه داشت. البته پیامبر براى جهاد ابتدایى و رهایى بخش و آزادى بخش مجوز داشت اما غالب جنگهاى او جنبه دفاعى داشت مثلا مجاهدان و شهیدان براى مقابله با تعرضات و خشونتهاى دشمنان در جنگهاى بدر، احد، احزاب و… به میدان نبرد رفته
بودند.
اسلام، خشونت بىجا و جنگ تجاوزکارانه را که ناشى از خودخواهىها، قومیت پرستىها، جاهطلبىها باشد، نفى مىکند و آنرا مصداق فساد در ارض و موجب گناهى بزرگ مىداند و همواره بر صلح و صلاح و اصلاح و گفتگوى احسن دعوت مىکند اما در برابر اشغالگران، فتنهگران، معاندان، مفسدان، و اهل بغى به نصیحت صرف اکتفا نمىکند بلکه برخورد و مقابله متناسب را مجاز مىشمارد تا جلوى سوء استفادهها و تجرى دشمنان گرفته شود و جامعه اسلامى از گزند توطئهها محفوظ بماند. چنانکه قرآن مىفرماید: «و من اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى علیکم.» بنابراین دفاع و مقابله به مثل و پاسخگویى متناسب به تعرضات امرى مسلم و مقبول است اما در همه این موارد نیز به اعتدال و اجتناب از خشم و غضب بىجا و توجه به اصل رحمت و مغفرت دعوت شده است. همانطور که قبلا گفتیم در پاسخ به کسانى که همواره خشم و خشونت را مقدس مىدانند و نیز در پاسخ به کسانى که همیشه تسامح و تساهل و اغماض را به عنوان یک امر مقدس و دایمى مىپذیرند، باید گفت اسلام دین تعادل است. انسان به تبع سرشت خود هم منبع خشم است و هم منبع عطوفت و لطف. اگر هر کدام از این غرایز در جاى خود استفاده شوند منشأ تکامل و تعادل مىگردند ولى اگر هر کدام از آنها به موقع مورد بهرهبردارى قرار نگیرند موجب رخوت و یا نفرت و سوء استفاده مىگردند.
همانطورى که قبلا متذکر شدیم از آنجا که براى خشونت تعریف نظرى و عملى یکسان و مقبولى ارائه نشده است گاهى این موضوع باعث مغالطه مىگردد. مثلا عدهاى موضوع جهاد و شهادت را که از امور موکد در اسلام و هم ادیان الهى است، با خشونت (به مفهوم منفى آن) یکسان تلقى کرده و از آن استفاده ابزارى مىکنند. بسیارى از مبلغان خشونت و عدم خشونت با طرح این واژه به دنبال مقاصد و مطامع خود هستند. بعنوان مثال برژینسکى تئوریسین معروف نظام سرمایهدارى آمریکا معتقد است که عدم خشونت را تبلیغ کن ولى خودت با خشونت عمل کن. این گفته برژینسکى در واقع امروزه مهمترین دکترین سیاسى و فرهنگى قدرتهاى استکبارى است. سردمداران نظام سلطه در عین حال که خود حامى تروریسم دولتى و غیردولتى در بسیارى از کشورها هستند و سابقه مداخلات آنها در کشورهاى جهان مبین این حقیقت است، چنانکه براى کسب امتیازات و حفظ منابع نامشروع به بىرحمانهترین و فجیعترین خشونتها مبادرت
مىکنند و یا از مرتکبین آن حمایت سیاسى یا مالى مىکنند، اما در تبلیغات بینالمللى، خود را همواره مظلوم جلوه داده و یا مدافع حقوق بشر و به تبع آن مبشر صلح و آزادى و مردم سالارى مىدانند اما مردمى که در برابر این تحمیلات و تجاوزات استقامت مىکنند بنیادگرا، تروریسم و خشونتگرا جلوه مىدهند. البته متهم کردن انقلابیون متعهد و اصیل مبارزان راه عدالت و آزادى و دیانت به خشونت، امر تازهاى نیست. مثلا سالهاست که حامیان نظام سلطه در تبلیغات خود مردم لبنان و فلسطین را که براى آزادى سرزمینهاى اشغالى خود دفاع مىکنند و در برابر نژادپرستان و اشغالگران تن به سازش نمىدهند، تروریست و خشونت طلب مىخوانند اما براى اشغالگران که در عملیات مقابله به مثل کشته مىشوند، اشک تمساح مىریزند و بر طبل عزا مىکوبند و بوق و کرنا سر مىدهند. تلقى آنها اینست که هر چه آنان مىاندیشند و انجام مىدهند عین حقوق بشر و منطبق بر نظم نوین جهانى است. البته تروریسم به هر شکلى که باشد در فرهنگ دینى ما مطرود و مردود است بویژه اگر منجر به قتل بىگناهان و ایجاد رعب و وحشت و فتنه در جامعه گردد.
مثلا هیچ عقل سلیم و دین حنیفى کشتار انسانهاى بىدفاع در مرکز تجارت جهانى در کشور آمریکا – در ماجراى 11 سپتامبر – را نمىپذیرد و به تبع آن مرتکبین این جنایت را از هر گروهى که باشند در صورت کشته شدن لقب شهید نمىدهد و حامیان آنها را شایسته مجازات مىداند اما از طرف دیگر کشتار بىگناهان در اردوگاههاى صبر او شتیلا و قانا و تخریب خانهها و باغها و مزارع و غصب سرزمینهاى آنها و نیز حمایت از نژادپرستى و بردهدارى نوین را نیز مستوجب مجازات مىداند. برخوردهاى گزینشى و دوگانه با حوادث مشابه جهانى نه تنها نشانه نظم نوین بلکه مبین بىعدالتى و بىنظمى در جهان معاصر است. چگونه مىشود که حامیان هواپیما ربایى یا هواپیما ربایان یک کشور مجازات شوند اما قاتلین مسافران هواپیماى مسافربرى در کشورى دیگر مدال شجاعت بگیرند و یا علنا از کودتاگران و تروریستها و حامیان آنها و نیز دولتهاى ضد مردمى و خشونتگرا در بسیارى از کشورها حمایت فرهنگى و مالى و تسلیحاتى بعمل آید و یا به آنها پناهندگى سیاسى داده شود؟ بنابراین شهادت طلبى به مفهوم خشونت نیست بلکه مقابله با خشونت گرایان و مجاهده با متجاوزان و سلطهگران و مفسدان است.
به رغم تصور کجاندیشان، توسعه فرهنگ شهادت ترویج خشونت به مفهوم منفى آن
نیست بلکه ترویج روحیه ایثار و خودآگاهى و خداجویى و دگرخواهى و مقابله با خشونت طلبان است. فرهنگ و روحیه شهادت طلبى مقابله با فرهنگ تجاوزگرى، اشغالگرى، بىغیرتى، بىهویتى و بىتفاوتى و سازشگرى و تسلیمپذیرى است.
بنابراین جهاد و شهادت طلبى در راه آرمانهاى الهى مصداق خشونت بمفهوم منفى آن نیست بلکه ترک آن موجب تسلط فرهنگ سلطه و خشونت مىگردد.
خردهگیرى حامیان نظام سلطه از فرهنگ شهادت مجوز کنارهگیرى و ترک این سنت حسنه نمىشود و مسلمانى که آماده رشادت و شهادت در راه اهداف الهى نجات مظلومان نباشد نمىتواند خود را شیعه پیامبر یا حامى سنت ایشان بداند. «هر کس که بخواهد در طرفدارى و بپا داشتن حق کندى و سستى کند و نخواهد با دشمنان بجنگد بلکه با زبان به مداهنه و مجامله بگذراند و عذرش اینست که: قیام به حق او را بین مردم ذلیل خواهد کرد و دنیاى روز به او خواهد خندید و او را از بقایاى قرون وسطى یا عصر افسانهپرستى خواهند دانست.» (2) عذرش پذیرفته نخواهد شد. اصولا موافقت یا مخالفت حامیان فرهنگ سلطه و نظامهاى استعمارى و استبدادى با فرهنگ جهاد و شهادت شرط پذیرش آن نیست چنانکه آنها بسیارى از جنگهاى دفاعى صدر اسلام را خشونت مىخوانند و یا به بسیارى از مجاهدان صدر اسلام و نیز انقلابیون مسلمان و رزمندگان اسلام که با سلطهگران مقابله مىکنند، تهمت خشونت طلبى مىزنند در حالى که آزاد اندیشان و عاقلان جهان مىدانند که خود منشأ خشونت و حامى تروریسم بینالمللى و عامل کودتاها و جنایتها و جنگها و تبعیض نژادى در بسیارى از نقاط جهان هستند.
1) عدل الهى، مرتضى مطهرى، ص 247.
2) روابط اجتماعى در اسلام، علامه طباطبایى، ص 58.