جامعهشناسان پوزیتیویست (اثباتگرا) معتقد بودند که بوسیله قواعد و قوانین جهان شمول، مىتوان رفتارهاى انسانى و پدیدههاى اجتماعى را تبیین و کنترل و پیشبینى کرد. آنها همچنین معتقد بودند تفاوت چندانى بین رفتارهاى انسانى و دیگر حوادث و پدیدههاى طبیعى مشاهده نمىشود. اما تفسیر گرایان اعتقاد داشتند موضوع جامعهشناسى با سایر علوم متفاوت است زیرا جامعهشناسى با انسانهایى مواجه است که خلاقیت، تفسیرگرى و انگیزش از ویژگیهاى آنهاست. گاهى اهل تسلیم و سازش و حفظ نظم و گاهى اهل خشونت و شورش و انقلاب مىشوند. عوامل تعیین کننده رفتار انسانى فقط شرایط اقتصادى، اجتماعى و سیاسى نیست بلکه انگیزهها، نیتها و تفسیرهاى کنشگران نیز هستند. از نظر آنها هم باید به عینیات توجه کرد و هم به ذهنیات. هم باید به ظاهر توجه کرد و هم به باطن و فهم کنشگر از موضوع. فهم، ادراک و تفسیرى که کنشگر از یک موضوع دارد ما را به سوى چشم انداز دیگرى از روش درک ارتباطات اجتماعى رهنمون مىسازد که «هرمنوتیک» نام دارد.
شلایر ماخر، دیلتاى، گادامر، هایدگر و… از کسانى بودند که به غناى این موضوع افزودند: از نظر آنها هرمنوتیک فهم و ادراک معانى است. شلایر ماخر بدنبال آن بود که در حوزه فهم و تفسیر و درک متن، قوانین و قواعد کلى تفسیر را کشف نماید.
دیلتاى موضوع را از فهم و درک متن به صورت نوشتار تعمیم داد و موضوع «هنرمنوتیک» را به تفسیر و فهم در حوزه علوم انسانى و اجتماعى نیز منتقل نمود. او
هرمنوتیک را شیوه تحلیل در علوم انسانى و علوم معنوى دانست. از منظر او روشهاى تبیینى تجربهگرایى، روشهاى مناسبى براى درک پدیدهها در علوم انسانى نیست بلکه بهترین راهکار، استفاده از روش هرمنوتیک است. از نظر او بازسازى شرایط و فضایى که متن در آن شرایط سیاسى، فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى نوشته شده است شرایط اولیه درک کامل از یک متن است.
شلایر ماخر و ویلتاى بدنبال آن بودند تا منظور و مقصد و معانى سخنان و اعمال دیگران و بویژه گذشتگان را درک کنند. گادامر، هرمنوتیک را فقط یک روش نمىدانست بلکه آنرا تعیین کننده و در بردارندهى رسالت انسانها مىشمرد. او به تاسى از هیدگر حقیقت بشر را همزبانى مىدانست و یا حداقل ادراک ارتباط انسانها را با همزبانى ممکن مىدانست.
او معتقد بود هرگز نمىتوان فهم یک متن و مولف آنرا درک کرد چون ذهن ما در سنت دیگرى جدا از زمان مولف شکل گرفته است. البته او به اینجا مىرسد که مىگوید یک متن معناى نهایى ندارد و با توجه به اختلاف سنتها و ارزشها نمىتوان به درک مشترک نایل شد، البته مىتوان افقهاى دید را به هم نزدیک کرد.بنابراین هیچ درک و فهم و قرائتى شایسته نکوهش نیست. اینجاست که دامنه درک هرمنوتیکى را آنقدر گسترش مىدهد که به نسبى گرایى مىانجامد. از آنجا که بحث ما در اینجا مبتنى بر اختصار است، بدنبال همه ایراداتى که از طرف بعضى از فلاسفه و جامعهشناسان معتدل غربى و شرقى به هرمنوتیک نسبىنگر وارد شده است، نیستیم بلکه فقط براى درک بهتر دیدگاه تفهمى و تفسیرى، آنرا مطرح نمودهایم. موضوع دیگر اینکه یک طریق آشنایى با فرهنگ شهادت طلبى، بررسى آثار بجا مانده از شهیدان از جمله نوشتهها، وصیتنامه و نامههاى آنهاست که در واقع یک «متن» هستند و لذا درک و تحلیل و تفسیر آنها براى شناخت انگیزهها و مقاصد آنها بسیار مهم است. بنابراین اکتشاف فضاى ذهنى و دغدغههاى درونى امرى لازم است. در اینجا به بررسى موضوع تفهم و تفسیر و ارتباط آن با کنشهاى انسانى از نظر مارکس وبر مىپردازیم.