جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دشمن شناسى على

زمان مطالعه: 5 دقیقه

چه کسى مخالف و دشمن است؟ به چه کسانى اجازه‏ى درگیرى و جنگ داده مى‏شود؟ معیار و ملاک دوستى و دشمنى چیست؟ و یا جبهه گیرى ما بر چه مبنایى صورت مى‏گیرد؟

هدف، معیارى است که بر اساس آن، انسان‏ها راه و ابزار لازم براى

رسیدن به آن را انتخاب و تهیه مى‏کنند. در حقیقت، بدون هدف، رفتارهاى انسان مفهوم و معناى خود را از دست مى‏دهد. در سایه‏ى هدف است که رفتارها ماهیت گرفته و مورد قبول و یا رد واقع مى‏شوند. انسانى که رسیدن به مکان فیزیکى مثل الف را هدف قرار مى‏دهد، به طور طبیعى مسیر و وسیله‏اى را انتخاب خواهد نمود که او را به راحت‏ترین وضعیت ممکن به مقصد برساند. در این تکاپو، هر آنچه او را در این مسیر یارى نماید دوست و در غیر این صورت، دشمن یا بى‏طرف خواهد شمرد.

پس از آن که یک موضوع معین مورد هدف قرار گرفت و جستجوى موضوعى را پیرامون وسایل رسیدن به آن آغاز شد، همراه با این کاوش، مقایسه و سنجش قانع کننده میان ارزش هدف و وسیله نیز آغاز مى‏گردد تا در روشنایى نتایجى که از مقایسه‏ى میان این دو ارزش به دست مى‏آید، تکلیف وسیله براى دستیابى به آن هدف روشن گردد.

به هر حال، این ارزیابى، چه پیش از تعیین موضوع وسایل هدف و یا در جریان جستجو از وسایل و چه پس از همه‏ى این مراحل بوده باشد، بالاخره هدفى که در راه وصول به آن، بایستى موضوعاتى را به عنوان وسایل انتخاب کرد، به طور حتم باید از وسایل برتر و ارزشمندتر باشد. بنابراین، سخن ماکیاول – هدف وسیله را توجیه مى‏کند – نیز درست و اصولى نمى‏باشد، چون ماکیاول در ذهن خود سیاستمدار را به مرتبه‏اى از ارزش رسانیده است که هرگونه اصول و آرمان و حتى جان‏هاى آدمیان را هم وسیله‏اى براى وصول به خواسته‏ى خود تلقى کرده است. اشتباهى که وى مرتکب شده، درباره‏ى تفسیر خود هدف است. خواسته‏ى سیاستمدار، اگر مربوط به اشباع خودخواهى‏هایش بوده است، هیچ عاقل و خردمندى نمى‏تواند حتى کمترین ارزش‏ها و خواسته‏هاى افراد جامعه را قربانى این هدف کند و اگر مربوط به مدیریت شئون انسانى جامعه بوده و بایستى بعضى از آنها قربانى بعضى دیگر

بوده باشد، لازم است که آن قسمت از شئون انسانى وسیله و قربانى تلقى شود که با وصول جامعه به شئون دیگر، که داراى اهمیت هدفى است، آنچه را که از دست داده است، با ارزش بالاترى بیابد. یعنى هدف حتما باید بتواند جبران کننده‏ى وسیله‏اى باشد که از دست رفته است، به اضافه‏ى امتیازى که بتواند تکاپو و اقدام و جرأت به از دست دادن وسیله و اشباع خواسته‏ى معقول جامعه بوده باشد. (1).

بر این اساس است که یک قاعده‏ى ثابت، در افکار عمومى جوامع بشرى در همه‏ى دوران‏ها، وجود دارد، که بدون کمترین تردید مورد پذیرش علمى و عملى عموم آنها قرار گرفته است و آن برترى هدف بر وسیله است. به گفته‏ى مرحوم علامه جعفرى: «روان معتدل و عقل سلیم، این قاعده را آن چنان مى‏پذیرد که تنفس را براى زنده ماندن.» (2).

مسلم است که در این فرآیند، تشخیص هدف و ارزش‏هایى که هدف را توصیف نموده و بدان هویت و معنى مى‏بخشد، امرى است که موجب تفاوت‏هایى انگیزشى و رفتارى مى‏گردد. در این میان، جهان بشریت باید در صف انتظار نشسته و نظاره‏گر اهدافى باشد که على (ع) در جنگ و جهاد و ارزیابى دوست و دشمن داشته است، و بنگرد که اصول انسانى در چه افق‏هایى سیر مى‏کند؛ افق‏هایى که انسان ظاهرنگر آنها را به سخریه گرفته و پایمال مى‏کند.

با این که خلافت در روز غدیر از طرف خدا و پیامبرش حق مسلم على (ع) شناخته شد، او با غاصبین آن به مبارزه نپرداخت. آیا او ضعیف شده و قواى خود را از دست داده بود؟ و یا این که ایشان مأمور به امرى بود که خلافت، وسیله‏اى براى دستیابى به آن محسوب مى‏شد و این مقام ظاهرى در

نزد ایشان اعتبار و هویت ارزشى خود را از آن به دست مى‏آورد؟

او اعتبار و ارزش خلافت را کمتر از آب بینى بز مى‏دانست، مگر این که بتواند از طریق آن احقاق حقى کرده و ارزشى را زنده سازد. (3) او مى‏فرمود: حق را بشناسید و آن را معیار شناخت دوست و دشمن خود قرار دهید، چرا که حق به مردان شناخته نشود بلکه مردان را با حق مى‏شناسند. (4).

او این چنین بود که ساعاتى پس از رحلت رسول خدا (ص(، عباس بن ابى‏طالب و ابوسفیان بعد از جریان سقیفه پیشنهاد بیعت با او در امر خلافت را نمودند، و او فرمود:

»اى مردم، امواج فتنه را با کشتى‏هاى نجات بشکافید و از راه نفرت و کینه خود را کنار کشیده و تاج تفاخر و فخر فروشى را به زمین گذارید.» (5).

این امر ناشى از واقع بینى حضرت على (ع) بود، زیرا او به درستى مى‏دید که امثال ابوسفیان به دنبال چه مقاصد و اهدافى هستند. امام (ع) عقیده داشت وقتى فتنه‏اى رخ مى‏دهد، انسان باید تا روشن شدن حقیقت آن صبر نماید چرا که حقیقت فتنه از آغاز، واضح و روشن نیست. در تاریکى قدم برداشتن، هنر مردان خاصى است که از بصیرت و بینشى خاص برخوردارند.

»در غبار شبهه و در کجى‏هاى فتنه و هنگام پیدا شدن جنین آن و پیدا شدن پنهانگاه آن و هنگام راست شدن مدار آسیاى آن، درنگ کنید. فتنه، در راه‏هاى پنهان آغاز مى‏شود و به زشتى‏هاى آشکار باز مى‏گردد.» (6).

على (ع) بر اساس استراتژى برخاسته از عناصر و مبانى فرهنگى خویش، جنگ با کسانى را تجویز مى‏کرد که به ادعاهاى ناحق روى مى‏آوردند و یا کسانى که از آنچه بر عهده‏ى آنها بود سرپیچى مى‏کردند. (7) حضرت (ع) این امر را محدود به زمان و موقعیت خاصى نمى‏دانست:

»من تا جان دارم جنگ را با کسانى که آن را روا مى‏دانند، روا مى‏دانم تا آن که خداى خود را دیدار کنم.» (8).

على (ع) بر اساس محور حقیقت جویى و سعادت خواهى و در پاسخ به قدرت طلبان و جنگ خواهان، در پیشگاه تاریخ فرمودند:

»بار خدایا! تو خود مى‏دانى که آنچه از ما رخ داده (و درگیرى‏هایى که با ناکثین و قاسطین و مارقین داشته‏ایم(، هیچ کدام براى مبارزه و رقابت در جهت چنگ اندازى به قدرت نبوده، و نه براى به دست آوردن چیزى از متاع ناچیز و بى‏ارزش دنیا و لکن هدف ما این بود که نشانه‏ها و آثار و آیات بینات دینت را به جایگاه اصلى بازگردانیم و بار دیگر چراغ هدایت را فرا راه بندگانت روشن کنیم. اصلاح و باز سازى امور را در سرزمین‏هاى تو به پیروزى رسانده،آن را علنى و آشکار سازیم، تا ستمدیدگان از بندگانت در امنیت بسر برند و فرامین و احکام تعطیل شده‏ى دین برپا و اجرا گردد.» (9).

»سوگند به خدا براى من فرقى ندارد، من به آغوش مرگ وارد شوم

یا مرگ سوى من درآید… سوگند به خدا من هیچ روزى جنگ را به تأخیر نینداختم، مگر این که آرزو داشتم در این مدت گروهى بر من ملحق گردند و به وسیله‏ى من هدایت شوند و با بینش و بصیرت و دید ضعیفى هم که دارند به سوى نور من راه پیدا کنند. چنین نتیجه‏اى براى من محبوب‏تر است از این که آنها را بکشم، گرچه سرانجام آنها به لغزش‏ها و گناهانشان باز خواهند گشت.» (10).


1) جعفرى، محمدتقى، جهاد در اسلام، نشر فرهنگ اسلامى، 1378، ص 55.

2) همان، ص 53.

3) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 3.

4) نهج‏البلاغه حکمت 254 و تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 210.

5) نهج‏البلاغه خطبه‏ى 5.

6) نهج‏البلاغه خطبه‏ى 151.

7) نهج‏البلاغه خطبه‏ى 173.

8) نهج‏البلاغه نامه‏ى 36.

9) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 131: «اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى منا منافسة فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام و لکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک فیأمن المظلومین من عبادک و تقام المعطلة من حدودک«.

10) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 54: «فوالله ما ابالى؛ دخلت الى الموت أو خرج الموت الى و اما قولکم شکا فى اهل الشام! فو الله ما دفعت الحرب یوما الا و انأ اطمع أن تلحق بى‏طائفة فتهتدى بى، و تعشو الى ضوئى، و ذلک احب الى من أن اقتلها على ضلالها، و أن کانت تبوء بآثامها«.