دستور عقب نشینی میرسد. دستور این است: «بچههایی که داخل کانال و روی خط الرأس تپه هستند به عقب برگردند.» ابلاغ این دستور مشکل است، ولی مثل عملیات رزم شبانه که در اردوگاه تمرین میشد، پیام به تمام نیروها میرسد و در حداقل زمان ممکن، نیروهای سه گردان عقب کشیدند. کسی نمیداند موضوع چیست؟ عدهای هم ناراحت از عقب نشینی! ولی باید اطاعت شود.
عراقیها نیز متحیر از اوضاع سرمست پیروزی موقت شدهاند. اما چند لحظه بعد یک صاعقهی خدایی. دو گردان تازه نفس، رزمنده جنگنده. تکبیر گویان. حمله رو به تپه. حالا هدف و دشمن مشخص است. هر کس داخل کانال است باید از بین برود. دو گردان در مقابل حدود 400 نیروی کماندویی عراق. جای فکر کردن هم باقی نمیماند. یا کشته یا فراری. الحمدلله، کار تمام شد و آن تپهی استراتژیک، با یک طرح عملیات زیرکانه، به تصرف نیروهای اسلام در آمد. حمله خیلی برق آسا بود. عراقیها غافلگیر شدهاند و از روی ارتفاعات جلوتر تیراندازی میکنند.
طلوع آفتاب، طلیعه پیروزی را به نمایش میگذارد. حالا متوجه عظمت تپه
میشویم. خودش یک کوه است. بزرگ و با عظمت. چند جاده از میان آن میگذرد. البته در مقابل ارتفاعات عجیب و سر به فلک کشیدهی اطراف، تپه نامیده میشود. انبوه کشته شدگان عراقی همه جای ارتفاع را پوشانده. جثههای بزرگ ولی متلاشی و تکه تکه شده. گویی لشکر خدا آنها را تار و مار کرده. باور کردنی نیست. ولی حقیقت دارد و بوی متعفن آنها حتی در این هوای سرد آزار دهنده است.
خیلی زود پیکر مقدس شهیدان به عقب منتقل میشود و با رسیدن تدارکات لازم، یک خط پدافندی محکم و بر پا میگردد. محکم و دقیق. با سنگرهای دیده بانی. البته با زحمت زیاد. عرقهای فراوان در این سرمای برف. منطقه تثبیت میگردد و گردانها یکی پس از دیگری برای حفظ آن به منطقه میآیند و هر یک به فراخور استعداد و توان خود در منطقه باقی میمانند. اما هنوز لولههای خمپاره پر نشده و عراقیها قصد دارند با انداختن گلوله خمپاره به داخل قبضه، آن را پر کنند و به همین دلیل باران خمپاره در جبهه اسلام به فضل الهی قطع نمیشود. الحمدلله.
راه باز شده و تویوتاها به زحمت خود را به خطوط میرسانند و تدارکات لازم را میدهند. قسمتی از راه هم توسط قاطرهای ترابری صورت میگیرد و تعدادی از آنها هم دچار تلفات شده و اجسادشان در گوشه و کنار افتاده. یکی از آنها هم به پایش ترکش خورده و توسط یکی از نیروها مداوا و پانسمان شده. خیلی جالب است. رأفت و دلسوزی در اوج. باید مواظب این حیوانات زحمتکش بود. آنها نمیتوانند از خود دفاع کنند. گوشهای میایستند و نگاه میکنند. گاهی هم با انفجار گلولهها. تکان مختصری میخورند. اما چون خیلی قوی هستند. ترکشهای کوچک آنها را از پا در نمیآورد و اگر قرار باشد از پای در آیند باید یک ترکش درست و حسابی به جای حساس بدنشان بخورد.
حالا گردان ما دوبار عملیات کرده و قبل از ظهر به عقب منتقل میشود. پیاده. راه زیاد است و وسیله نقیله به اندازهی کافی نیست. صلاح هم نیست، چون ممکن
است اصابت یک خمپاره، تلفات زیادی بگیرد. پس حاجی تصمیم میگیرد با وجود خستگی فراوان، نیروها به صورت پیاده و با فاصلهی زیاد رو به عقب به راه افتند و هنوز بدنها خیس است. ولی عرق حاصله از راهپیمایی، بچهها را گرم میکند.
ریزش آرام برف به منطقه، سکوت خاصی بخشیده است. دو روز عملیات در برف پایان یافته و نیروهای باقیماندهی گردان چند کیلومتر عقبتر و در میان چند تپهی بزرگ مستقر شدهاند. اینجا هم امکانات کافی وجود ندارد. اصلا شرایط آب و هوایی اجازه نمیدهد، تدارکات به صورت کامل به همه جا برسد. پنج چادر بزرگ و مقداری مهمات و جعبههای خالی کاتیوشا تمام آن چیزی است که وجود دارد. داخل چادرها هم چند پتوی نمناک. معلوم است همین چند ساعت قبل نیروهایی اینجا بودهاند و رفتهاند. هیچی نیست. ولی برفهای اطراف آب شده و چند توالت در آن گوشه درست کردهاند.
خیمهها و چادرها کافی نیست. بچهها هم خیلی خستهاند و بعد از چند روز تحرک و بیخوابی، به دنبال جایی برای خواب میگردند.
اکثر بچهها از یکدیگر میپرسند که مگر قرار نیست به عقب برویم؟ ولی هیچ کس جواب مناسب ندارد. به زودی متوجه میشوند که باید به عنوان نیروی احتیاط در همین چادرها باقی بمانند. باز هم انگیزههای خدایی جلوی وسوسههای شیطانی را میگیرد و نیروهای مخلص بسیج بعد از این همه سختی قبول میکنند که در این هوای سرد در منطقه باقی بمانند. اسلحهها و تجهیزات کنار گذاشته میشود و چادرها آماده میگردد.
خیلی زود بچهها میخوابند. دراز به دراز، کنار یکدیگر. از جلوی چادر تا انتها. در دو ردیف. دیگر جا وجود ندارد. اما هنوز چند نفر از بچهها بیرون ماندهاند و با ایثار، محل خواب خود را به دیگران دادهاند.
جعبههای خالی مهمات یکی پس از دیگری سوزانده میشود. جعبههای نارنجک، کاتیوشا و… گرمای مطبوعی است. دل راضی و تن گرم است. چند
نفری که دور آتش نشستهاند، چرت میزنند. دل و دماغ صحبت کردن ندارند. ناراحتاند. دوستانشان شهید شده و حالا خودشان محلی برای استراحت کامل ندارند. گاهی اوقات یکی از آنها چوب بلندی را به داخل شعلهها فرو میبرد و آتش را زیر و رو میکند. ساعتها میگذرد و غروب فرا میرسد. نماز جماعت، با جسمهای خسته و دلهای شکسته. همه چیز نمناک و سرد. روحانی گردان فقط عمامه سیاه خود را بر سر دارد. عبا و قبا ندارد. لباس پر افتخار بسیجی پوشیده. او هم خسته است. میداند بهتر است صحبت نکند. نماز عشاء را هم میخواند. وقتی میگوید: «ایاک نعبد و ایک نستعین» صدایش میلرزد. گویی گریه میکند.
آخرین سجدهاش طولانی و بلند. بعد از نماز همه ناخودآگاه با دلی شکسته سر به سجده میگذارند: «الهی قلبی محجوب و عقلی معیوب و هوائی غالب و…» شاید نیاز به مناجات نباشد. همه ناله میکنند. عدهای ضجه میزنند. یکبار دیگر به خدا شکایت میکنند، برای جا ماندن از قافله. برای فراق دوستانی که در شبهای گذشته به لقاء الله رسیدند. زیباتر از همه مسئول تدارکات گروهان سه که بیاختیار گریه میکند. عارفانه اشک میریزد. زیر لب میگوید: «رضا به رضائک و تسلیما لامرک» آخرین کلمات ابا عبدالله الحسین. او خود را به خدا سپرده. راضی به رضای خداست. فقط دعا میکند، ولی از نتیجه ناراضی نیست.
کم کم بچههایی که نتوانسته بودند به علت کمبودها برای نماز وارد چادر شوند خود را به داخل میرسانند. صف در صف. در کنار یکدیگر. حاجی هم میرسد. غوغایی شده. کسی نمیخواهد ولی همه گریه میکنند. داغ دل را با اشک بیرون میریزند. بعضیها نام دوستان شهید را زمزمه میکنند. هر که عارفتر است، عاشقتر است و یا هر که عاشقتر است، عارفتر است.
خدایا چه شده؟ تو با این بندگانت چه کردهای؟ اینها از تو چه میخواهند؟ چه میجویند؟ از کجا آمدهاند؟ به کجا میروند؟ هدفشان چیست؟ امامشان کیست؟ چه شنیدهاند؟ چه میگویند؟ اگر فقط بهشت میخواهند، راههای راحتتری برای رسیدن به آن وجود دارد. اگر از جهنم میترسند، زهد نزدیکترین
راه است. پس اینها در میان این سرزمین یخ زده و در این سیاهی شب چرا گریه میکنند؟ آیا امامشان از ظهر عاشورا میگوید؟ و یا از ویرانههای شام؟ صدای قرآن را از کدام حلقوم بریده شنیدهاند؟ آیا اینها در ماتم شهادت و دوستانشان میگریند و یا از نرسیدن خود به لقاء الله؟ بر خود گریه میکنند و یا بر دیگران. بر حال یا آینده؟ چرا گریه میکنند؟ باز این چه شورش است که در…
گریهها پراکنده است. هر کس بر چیزی میگرید. هر کس چیزی در ذهن خود دارد. یکی باید به همهی آنها جهت بدهد. یکی باید گریهها را یک دست کند. بهتر است بر سمبل عشق گریست. باید بر حماسه تاریخ تشیع گریه کرد. باید عاشورایی شد. حسین گریه میخواهد. عاشورا درس است. ملاک کربلا است. مظلوم حسین است. اسیر زینب است. شهید عباس بن علی است.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک، علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار و لا جعله الله آخر…
باز هم روحانی گردان. خط دهنده و هادی. نبض اسلام. طبیب کشور قرآن. میخواند و ناله میکند. گریهها هماهنگ میشود. همایش یک سرود جاودانه. کلامی آشنا. یا ابا عبدالله.
باید بر حسین گریست. اگر بر حسین گریه کردیم، یعنی برای همهی مظلومان تاریخ و انقلاب و جنگ و عملیات اخیر گریه کردهایم. اگر بر حسین گریه کردیم، یعنی بر همهی ظالمان تاریخ و دژخیمان بعثی حمله کردهایم. اگر بر حسین گریه کردیم، یعنی دست بیعت به او دادهایم و خود را در دامان او انداختهایم. گریه بر حسین یعنی آرزوی شهادت. گریه بر حسین یعنی سرود استقامت. گریه بر حسین یعنی ادامه راه شهیدان.
شام، نان است و خرما و لوبیای داغ، در این سرما میچسبد. خصوصا خرما. بچهها هم راغبترند. در آخرین ساعت شب مشخص میشود که فردا ظهر احتمالا به عقب منتقل خواهیم شد ولی همین امشب باید آماده باشیم تا چنانچه اتفاقی در خط افتاد، بلافاصله خود را برسانیم و به سایر گردانها کمک
کنیم. جلسهای هم بین سه مسئول گروهان و فرماندهی گردان برقرار میشود و هماهنگیهای لازم صورت میگیرد.
بچهها به دنبال تهیه مکانی برای خواب هستند، یکی دو ماشین تدارکات مقداری وسایل میآورد. والور، کیسه خواب و حدود 20 پتوی خشک. بعضی از بچهها هم محل خواب خود را در بهترین نقطهی چادر آماده میکنند و میخوابند. ولی تعداد ایثارگران زیادتر است. آنها در همه حال رعایت میکنند. از حق خود هم میگذرند. به خوبی تفاوت نیروها مشخص میشود. آنهایی که تحملشان در سختیها کمتر است و در شرایط مشکل، امکانات را برای خود بر میدارند و کسانی که در همه حال، آنچه را برای خود میخواهند برای دیگران هم میپسندند خود را برای دیگران به زحمت میاندازند.
حدود 20 نفر از بچهها مجبورند با یک کیسه خواب بیرون از چادر و در فضای باز و یخزدهی بیرون بخوابند. خیلی مشکل است. ولی قبول میکنند. از جان و دل. کمی هم تعارف و کشمکش به وجود میآید، ولی ایثارگران موفقترند. خود را به سرما میسپارند تا دوستان خستهشان در حداقل گرمای چادر بخوابند. هر چند داخل چادر گرمتر از بیرون نیست. ولی عامل روانی حاکم است. اصلا شاید به خاطر سکون هوا، سرمایش شکنندهتر باشد. صدای خمپاره هم لالایی میخواند. گلولههای توپ هم کمی عقبتر به زمین میخورند. جنگ ادامه دارد ولی نه به شدت شبهای اول و یا مانند عملیات جنوب. عراقیها هم یخ کردهاند. سرما توان همه را گرفته، ولی آتش خمپارهها کم و بیش رد و بدل میشود.
جنگ غیر قابل پیشبینی است و باید تمام شرایط آن را پذیرفت. قرار نیست همه چیز براساس برنامه پیش برود. جنگ یعنی بر هم زدن نظم فکری و عملی حریف. نباید اجازه داد دشمن براساس برنامه و زمانبندی خاص مقابل تو بایستد. او هم اجازه نمیدهد برنامهها و اهدافش به طور کامل برای تو فاش شود. هر دو میخواهند فکر یکدیگر را بخوانند. هر دو میخواهند، بدانند
حرکت بعدی چیست و در مقابل آن حرکت مناسب انجام دهند. به همین دلیل شرایط همواره در حال تغییر است و باید آماده بود تا هر لحظه راهی تازه را پیمود. در جنوب، در غرب، روی این ارتفاع، کنار آن تپه، رو به جلو، به سمت عقب و… باید آماده و زیرک بود. دشمن مکار است. ولی خدا از همه مکارتر است. «و مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین«. در همه حال باید از خدا استعانت جست. حتی برای حیله در مقابله دشمن. او طراح و شکافندهی همهی حیلههاست. او به همه چیز احاطه دارد و رب العالمین است. پرورش دهندهی عالم. آفریدگار جهان.
قبل از اینکه تمام نیروهای گردان به خواب بروند، ناگهان پیک لشکر با موتور میرسد. اول از هر چیز قلب گواهی میدهد که اتفاقی افتاده. سراسیمه سراغ حاجی را میگیرد. حاجی کنار آتش با مسئول تدارکات گردان و مسئول بهداری صحبت میکند. چند لحظه بعد حاجی سوار بر تویوتا و به قرارگاه. یا حضرت عباس! باز چه شده؟ حقیقتش همه خسته و امیدوارند حداقل برای چند روز آینده، کاری در پیش نباشد تا بتوانند عقب بروند و پس از استراحت و استحمام و… بر گردند، چون هنوز بدنها خیس است و سوز برف از تنها خارج نشده.
هنوز معلوم نیست چه خبر است؟ بهتر است استراحت کرد تا چنانکه خبری شد، حداقل کمی استراحت کرده باشیم. سکوت همه جا را فرا میگیرد، اما نمیشود خوابید، خیلی سرد است. یکی پتو داخل کیسه خواب و تو هم داخل آن. پاها را در شکم جمع کرده و به اصطلاح قوز کردهای. همه همین طورند. سرها را هم به داخل بردهاند و زیپ کیسه خواب را تا آخر بالا کشیدهاند، ولی باید خوابید. باید از فرصت استفاده کرد. خواب از راه میرسد و قبل از آنکه تو برای آن دقیقه و لحظهای در نظر بگیری، تو و دیگران را میبرد.