جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دستور آماده‏باش

زمان مطالعه: 4 دقیقه

دستور آماده‏باش صادر می‏شود و در حالی که تمام تجهیزات را بر خود بسته‏ایم، اسلحه‏هایمان را محکم به دست می‏گیریم و از نور فانوس داخل سنگر جدا می‏شویم. بیرون خیلی تاریک است. ولی هیاهو زیاد. از همه طرف صدا می‏آید. گویی وارد شهر شده‏ای. صدای ماشینهای چراغ خاموش توجه انسان را به خود جلب می‏کند. تعداد زیادی اتومبیل در محوطه آماده‏ی بردن نیروها شده‏اند. شلوغی و سروصدا باعث سرگردانی عده‏ای از بچه‏ها شده. مسئولان دسته و گروهان نیروهایشان را می‏خوانند، ولی تاریکی شب باعث شده تا نیروها کمی گیج شوند. حالا دیگر هوا کاملا تاریک شده و جز بوق شلیک توپخانه چیز دیگری آسمان را روشن نمی‏کند. آن هم برای چند لحظه کوتاه و گذرا. صدای انفجارها بیشتر شده و در همین گیر و دار چند گلوله‏ی توپ دشمن در اطراف جاده به زمین می‏خورد. این چند انفجار هیجان مسئولان را برای جمع و جور کردن نیروها بیشتر کرده و بیشتر فریاد می‏زنند. ناگهان چراغ یکی از آنها روشن می‏شود. فریادها بلند می‏شود.

» خاموش کن، خاموش کن،… »

قرار است هیچ چراغی روشن نشود و باید تا آخرین نقطه چراغ خاموش

رفت. پس باید وسایل براق را از خود دور کرد. حتی ساعتها را باید در جیب گذاشت. نیم ساعتی می‏گذرد تا نیروها جایشان را پیدا می‏کنند و خودروها آماده‏ی رفتن می‏شوند. در پشت هر ماشین حدود 15 نفر سوار شده‏اند. شاید بهتر باشد بگویم از در و دیوارش آدم آویزان است. از حرفهای فرمانده مشخص می‏شود مقصد پنج کیلومتر جلوتر است. پس می‏توان تحمل کرد. جا خیلی تنگ است و نصف بدن بچه‏ها بیرون از ماشین قرار دارد. تمام گردان سوار شده‏اند و بیش از 20 خودرو همزمان راه می‏افتند. از محوطه‏ی سوله‏ها خارج می‏شویم و در سیاهی شب به سوی برق آتش توپخانه دشمن می‏رویم. انفجارها شدیدتر می‏شود. به جاده‏ی اصلی که هنوز خاکی است می‏رسیم. آنجا هم محشری است. بعضی ماشینها پر می‏روند و خالی برمی‏گردند. تعدادی از نیروها هم سوار کامیون هستند و فقط سر و گردنشان از لبه‏ی کامیون دیده می‏شود. معلوم است از عقب‏تر می‏آیند و احتمالا از همان اردوگاهشان سوار کامیون شده‏اند. ما از اردوگاه تا اینجا با اتوبوس آمده‏ایم و اینها از همان اردوگاه سوار بر کامیون شده‏اند و تا نقطه رهایی می‏روند. به هر حال همه باید برویم. همچنان که در جاده پیش می‏رویم، سنگرهای فراوانی در اطراف جاده است که نیروهای زیادی در کنار آن ایستاده و برای ما دست تکان می‏دهند. صلوات می‏فرستند و دعا می‏کنند. اینها رزمندگانی هستند که برای مراحل بعدی عملیات آماده می‏شوند، و شاید فردا و یا روزهای بعد عملیات را ادامه دهند. ولی هر چه هست خیلی باصفایند. اسپند روشن کرده و با استتار آتش، دود آن را جلوی ماشینها می‏گیرند. صدای نوار برادر آهنگران نیز یک لحظه قطع نمی‏شود و همچنان در طول راه به وسیله بلندگوهای تبلیغات پخش می‏شود.

پیرمردی به نام حاج آقا بخشی جلوی بچه‏ها را می‏گیرد و آنها را می‏بوسد و به آنها عطر می‏دهد. چندان خوشبو نیست ولی هر چه از دوست رسد نیکوست. شعار هم می‏دهد.

» ماشاءالله، کربلا، حزب‏الله، ماشاءالله » .

عبور از جاده‏ی تاریک و بدون چراغ کمی مشکل است و چند بار راننده به شانه‏ی کناری جاده کشیده شد و نزدیک بود ماشین چپ شود، ولی یا حسین و یا زهرای بچه‏ها کمک کرد.

کم‏کم بوی دود و باروت به مشام می‏رسد و آسمان بدون ستاره در تاریکی مطلق به تماشا می‏نشیند. نبرد نزدیک است، حالا باید آهسته و آرام رفت. صدای بی‏سیمها قطع نمی‏شود و فرمانده دستور می‏دهد، دیگر کسی صدا نکند و کوچکترین صدایی نباید از کسی شنیده شود.

این همان درسهای رزم شبانه است که حالا باید خوب به کار بست تا پیروز شد.

ماشینها می‏ایستند. بچه‏ها پیاده می‏شوند و با کمی جستجو در صف دسته و گروهان و گردان قرار می‏گیرند. حالا به ستون یک باید رفت. شاید حدود یک کیلومتر به جلو می‏رویم. باز هم آهسته و ساکت. بعد کنار یک خاکریز می‏نشینیم. در سینه و پایین این خاکریز سنگرهای متعددی وجود دارد که یکی دو نفر را در خود جای داده است. اینجا خط مقدم است و اینها رزمندگانی هستند که از قبل در خط بوده‏اند. باید به خاکریز چسبید و در پناه آن نشست. چند لحظه بعد کمی جلو می‏رویم و باز هم جلوتر. در امتداد خاکریز. شاید هر پنج دقیقه یک بار به اندازه‏ی چند ده متر به جلو می‏رویم و دوباره می‏نشینیم. حالت عجیبی است. سکوت گرانترین کالای خط مقدم است. خیلی ارزش دارد. مسئول گروهان دولا دولا از جلوی بچه‏ها عبور می‏کند و در حالی که صدای خود را آهسته کرده می‏گوید:

» بچه‏ها کنار خاکریز یه سنگر درست کنین و برین توش. شاید یکی دو ساعت معطل بشیم. استراحت کنین. ولی کاملا آماده باشین. هر وقت گفتم حرکت یعنی حرکت… »

چند لحظه بعد چند خمپاره 60 کنار بچه‏ها فرود می‏آید و چند نفر همین اول کار مجروح می‏شوند.

» امدادگر، امدادگر، بدو. اینجا. بیا به طرف صدا. کمک. کمک »

یا حضرت عباس، شروع شد. نکند فهمیده باشند و عملیات لو رفته باشد. یا فاطمه زهرا (س(. اما نه. ان‏شاءالله نفهمیده‏اند، چون بلافاصله آتش خمپاره قطع می‏شود. معلوم می‏شود طبق عادت چند خمپاره فرستاده و چون تجمع نیرو شده، مجروح دادیم و گرنه شبهای قبل از این موارد زیاد بوده، ولی مجروح نداشته.

انتظار سخت است، خصوصا جایی که بعدا هم معلوم نیست چه می‏شود. هر کس به فراخور حال و توان خود سنگری ساخته و درون آن رفته. یکی دو منور هم منطقه را خوب روشن کرد و در همین فاصله توانستیم برای آخرین بار چهره‏ی بعضی از عزیزان را ببینیم.

انتظار طولانی شد و در آغوش خاک و خاکریز، هر بار که چشمها را باز می‏کنی منتظر فرمان حرکت هستی ولی خبری نیست و هر از چند گاهی فرماندهی گروهان همراه با پیک و دو بی‏سیم‏چی از کنار خاکریز عبور می‏کنند و به بچه‏ها سرکشی می‏کنند. تو هم تکانی می‏خوری، یعنی آماده‏ای. از عقب هنوز صدای رفت و آمد و تردد ماشین می‏آید. خدا کند عراقیها کر شوند و نشنوند. خیلی دوست داری از خاکریز بالا بروی و آن طرف را نیز مشاهده کنی. ولی فرماندهی چنین اجازه‏ای نمی‏دهد. پس آرام سر جایت بنشین و منتظر بمان. وقتی به لوله‏ی خنک اسلحه‏ات دست بزنی خواب از سرت می‏پرد.

امشب شب عملیات است و اینجا نقطه رهایی. از مدتها قبل آرزو داشتی در چنین شبی و در چنین مکانی قرار گیری و بندگی خود را به خدا ثابت کنی. بارها آرزو کردی که در صف مرزداران اسلام درآیی و با آنها همرزم شوی. حالا تو رزمنده‏ای هستی که خدا به تو اجازه داده است در کنار بندگان خوبش تفنگ به دست گیری و علیه دشمنش نبرد کنی. به طور حتم تو لایق شده‏ای که در این شب به انتظار حمله علیه دشمن دین خدا باشی. آمده‏ای تا به دستورات قرآن کریم عمل کنی. آمده‏ای تا آیه‏های جهاد را جاری کنی. تو آمده‏ای فتنه را از بین

ببری. پس با خدا معامله کن. سر را بده و جان را بگیر. تن بی‏ارزش را بده و رضای خدا را جلب کن. عاشورا را به یادآور. به کربلا برو. به خیمه‏ها نگاه کن. کودکان تشنه را بنگر. مظلومیت را تجربه کن. وفاداری را بشناس. وفادار شو. به حسین (ع(. به امام. به اسلام. به ایران. به انقلاب. تو آمده‏ای تا جهاد کنی.