کمتر زمانی است که بچهها با هم بنشینند و از عملیات نگویند. خودشان محل انتخاب میکنند و حمله میکنند! تمام تجربهها و احساسات جنگی آنها را میتوانی در نوع تفکرشان بیابی.
– بهتر است از جنوب حمله کنیم زیرا بصره برای عراق مهم است و صدام گفته اگر ایرانیها بصره را بگیرند، من کلید بغداد را به آنها هدیه میکنم…
– ما در جنگهای کوهستانی موفقتریم، چون تجربه زیادی در جنگ با کردهای ضدانقلاب به دست آوردهایم… عراق هم چند سد مهم در غرب دارد…
– از مندلی تا بغداد 100 کیلومتر است و اگر از وسط یعنی مهران و مندلی بزنیم ارتباط جبههی جنوب با شمال عراق قطع میشود و میتوانیم زودتر به پایتخت عراق برسیم…
ظرفها شسته میشود و تقریبا همهی بچهها داخل چادر نشسته و در مورد عملیات صحبت میکنند.
– میگن یک هفتهی دیگه عملیات شروع میشه.
– گردان ما خط شکنه. قرار شده اول گردان ما خط را بشکنه و بعد گردان عمار از ما عبور کنه…
– آقا به ما چه از کجا و کی میخوان عملیات کنن… اصلا این حرفها را از کجا مییارین…؟! اگر قرار باشه ما زمان و مکان عملیات را بدانیم که نمیشه عملیات…
– اما یه دوستی در ستاد لشکر دارم که میگفت بچههای اطلاعات و عملیات رفتن جنوب و کارشون تمام شده و منطقه هم قفل شده…
اکثر بچهها میدانند این حرفها پایه و اساس ندارد، ولی علاقه به عملیات باعث گفتن این حرفها و نظرها شده. بعضی از بچهها نیز ساکت مینشینند و فقط شنوندهاند و در تأیید و تکذیب مسأله هیچ حرفی نمیزنند.
اما هر چه هست، شوق است و تحریک و نشاط، امید است و فکر آینده.
امروز تو دلیرمردانی را میبینی و با آنها زندگی میکنی که در هر فرصت از عملیات و شکار لشکر کفر سخن میگویند و ترس و ذلت را خسته کردهاند. از مرگ نمیهراسند و شروع عملیات را آرزو میکنند. خط شکنی یک افتخار است و سعی میکنند این افتخار نصیب آنها شود. به همین علت کوچکترین حدس و گمان در مورد حمله به دشمن برای آنها یک آرزوست و از آن برای خود، سناریویی میسازند.
آنان احساس میکنند همین الآن روبهروی دشمن ایستادهاند و میتوانند سر خصم را بر زمین بکوبند. شوق آنها برای شرکت در عملیات وصف ناشدنی است و لطف و توجه خداوندی را در » جنگ جنگ تا رفع کل فتنه از عالم » میبینند.
عملیات عشق میخواهد. جان باختن شوق میخواهد. لحظهشماری برای حمله عبادت است. درک شب عملیات توفیق میخواهد. خدا به هر کسی اجازه نمیدهد آن شب و روزهای سخت و پرطلاتم را درک کند. پس اینها همه آرزو است و بچهها با فکر و خیال آن زندگی میکنند. آنها آمدهاند تا بجنگند. هم با دشمن داخلی، هم با دشمن بیرونی. نبرد با نفس و جنگ با دشمن.
پس عجیب نیست که میبینی در هر چادر و در هر محفل از عملیات سخن میگویند. دور از انتظار نیست که نیروها بوی عملیات را میشنوند و میگویند
بوی عملیات میآید.
هر حرکت توسط یگانها و واحدهای رزمی باعث گسترش شایعهی آغاز عملیات است. اگر دیده شود که گروهی از بچهها را از اردوگاه خارج کنند و یا ببینند، چند تانک و نفربر از محل خود منتقل شدهاند این شایعهها گستردهتر میشود و شواهد و قراین برای شروع عملیات بیشتر شکل میگیرد. البته اینها همهاش توهم و اشتباه نیست و تجربه به بچهها یاد داده است که از چه مواردی متوجه نزدیک شدن عملیات شوند و خیلی از اوقات این دقت و تیزهوشی برای ستون پنجم نیز مفید بوده است. مثلا نیروها برای مرخصی به شهر میروند و در ارتباطهایی که با افراد عادی و غیر رزمنده دارند، دیدهها و شنیدههای خود را تعریف میکنند و متأسفانه گاهی اوقات چیزهایی را میگویند که نباید بگویند. دشمن نیز در لباس میش به این عزیزان نزدیک میشود و آنچه میخواهد از آنها سؤال کند. البته تذکراتی از سوی حفاظت اطلاعات و یا دفتر قضایی لشکرها و تیپها داده میشود و هر روز بچهها در عدم بازگویی اسرار نظامی بیشتر دقت میکنند. ولی به هر حال اشتباه صورت میگیرد و تاکنون چند مرتبه از همین راه ضربه خوردهایم.