با شروع مرحله پنجم عملیات، نیروهای تأمین کننده دستگاههای مهندسی همراه نخستین گروه تکور شروع به پیشروی کردند و با نفوذ تا عمق مواضع دشمن، لودرها و بولدوزرها را هم پشت سر خودشان به دل دشمن بردند. با یک تأخیر یک و نیم ساعته، مقاومت دشمن در هر دو جناح در هم شکسته شد و نیروها به محل مورد نظر رسیدند. آنها احداث خاکریزها را از محل مثلثیها به سمت مواضع خودی شروع کردند. خاکریز احداث شده در شمال منطقه (یعنی خاکریز سمت راست) با دقت و سرعت پایان یافت. حاج رضا حبیبالهی خودش مستقیما از جلوترین نقطهای که رزمندگان حضور داشتند، بر عملیات مهندسی نظارت میکرد. اما در جناح چپ منطقه عملیاتی کار گره خورد. در این جناح مقاومت شدید دشمن و
وجود تیربارها و دوشکاهای فراوان، تیمهای عملیاتی به سختی توانستند نفوذ کنند و تانکهای متعدد دشمن که در این منطقه بودند، کار را به نحو دیگری رقم زد و در مجموع، مقاومت نیروهای عراقی، آتش تیربارها و تیر مستقیم تانک اجازه نداد تا کارها طبق طراحی قبلی پیش برود. رزمندگان کار خود را متوقف نکردند و ادامه دادند ولی در آن وضعیت بسیار دشوار، عملیات احداث خاکریز طبق برنامه پیش نرفت و به صورت کامل تمام نشد. قرار بود خاکریز احداثی در منطقه دشمن و خاکریز ایجاد شده در منطقه خودی در نهایت و در وسط به هم وصل شوند که عملیات به طور کامل انجام نگرفت و حدود یک صد متر در وسط، بین دو خاکریز فاصله مانده بود که عملیات احداث به سبب روشنایی صبح، متوقف شد. دشمن که این مسئله را فهمیده بود، نیروها و تجهیزات خود را چندین برابر کرد. ارتش عراق اگر موفق میشد که مانع اتصال این خاکریز شود، میتوانست با قوای زرهی به مواضع نیروهای خودی نفوذ کند و کار را پایان دهد و یا چون نیروها از این جناح آسیبپذیر بودند، مانع رفت و آمد و تدارک آنها در جلو شود. دشمن برای این کار، حدود ده دستگاه تانک به میدان آورده و در فاصله حدود یک کیلومتری در مقابل این شکاف قرار داده بود. تانکها به نوبت در این منفذ یک صد متری تیر مستقیم میزدند تا به هر صورتی که شده مانع اتصال دو قسمت خاکریز شوند. علاوه بر آن، چند گروه توپخانه و کاتیوشا نیز این منطقه را هدف گرفته بودند. ولوله عجیبی آن محدوده را فرا گرفته بود؛ نیروهای خودی و مسئولان عملیاتی همه جمع شده بودند و میخواستند به هر نحوی که شده دو قسمت خاکریز را به هم وصل کنند و به این مسئله خاتمه بدهند. حاج رضا حبیبالهی هم از سمت راست فارغ شده و به یاری آمد، ولی چشمان سرخ شده او که به پیاله خون شبیه بودند، از خستگی بسیار و بیخوابی مفرط وی خبر میدادند که توان او را گرفته و تنش را فرسوده بود به نحوی که هنگام راه رفتن تلوتلو میخورد و حتی حرف زدنش هم طبیعی نبود.
غیر از ایشان، علی ردانیپور فرمانده قرارگاه فتح و حسین خرازی فرمانده تیپ 14 امام حسین (ع) نیز آمده بودند.
احمد کاظمی فرمانده تیپ 8 نجف که شب سخت و طاقت فرسایی را پشت سر گذاشته بود، همچنان در تلاش بود که این صد متر خاکریز را به هم وصل کند. «کاظمی» چند راننده نفربر، لودر و بولدوزر داوطلب شهادت از میان بچههای تیپ انتخاب کرد. او به راننده نفربرها مأموریت داده بود تا در حد فاصل یک صد متر باقی مانده خاکریز، در مقابل دید دشمن به چپ و راست حرکت کنند و گرد و خاک به پا کنند تا دشمن نتواند این رخنه را به خوبی تشخیص داده، دستگاههای مهندسی را هدف قرار دهد. خودش هم بلندگویی دست گرفته و بدون ترس در وسط این یک صد متر به چپ و راست میدوید، در حالی که گاهی دعای فرج میخواند گاهی به دستگاهها دستور میداد گرد و خاک کنند. او علیالدوام میدوید و دعا میخواند، میگفت: «نفربر گرد و خاک کن، لودر بیل بزن، بیلت را بالا بیاور، بالاتر، بارکالله لودر! آفرین لودرچی! نفربر خاک کن خاک کن. اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن العسگری«. تمامی این کارها در جلو دید دشمن انجام میگرفت. همه سینه به سینهی تانکهای دشمن، جسورانه در فکر ادامه کار و تکمیل خاکریز بودند، صحنهی غریبی بود، تصویر کاملی از شوق و خدمت به اسلام و ایثار و فداکاری. در این حین راننده یک لودر از فرط خستگی از حال رفت و به پایین افتاد. بچهها فورا دور و برش را گرفتند، آبی به صورتش زدند. ردانیپور نیز که در آنجا حضور داشت سریعا به بالینش رفت و او را تشویق کرد و از زحمات او قدردانی نمود، اما کس دیگری برای جایگزینی وی نبود ناچار دوباره برخاست و کار را ادامه داد. چند دقیقه بعد گلوله توپ به کنار لودر خورد و آن را به آتش کشید. راننده لودر نیز زخمی شد و به عقب منتقل گردید. در همین لحظات چند دستگاه مهندسی با راننده از راه رسیدند. با تلاش بیوقفه اینها خاکریزها به هم وصل شد و نزدیک ظهر کار تمام شد. هر چند
چندین تن از رانندگان این وسایل و مدافعان آنها به شهادت رسیدند.
در واقع خاکریزی که حدودا 9 / 9 کیلومتر آن در طول هشت ساعت در شب احداث شد برای تکمیل یک صد متر باقی مانده آن در طول روز، که دشمن به مقابله برخاسته بود، حدودا پنج ساعت طول کشید و ضایعاتی به جا گذاشت.
ظهر که مسئولان عملیات تیپها و تیمهای مهندسی برای ارائه گزارش به قرارگاه آمدند، همگی با چشمهای سرخ شده، لباسهای خاکآلود و تنی خسته بر سر سفره نشستند… حبیبالهی که به قرارگاه آمد چشمانش مثل هلو شده بود، قرمز و باد کرده، انگار میخواستند از حدقه در بیایند! شاید دو روز بود که نخوابیده بود. از بس که گرد و خاک و دود بر روی مژههایش نشسته بود، مژههایش به هم چسبیده بودند. لباسها و صورتش پر از گرد و خاک و دود و باروت بود، اصلا قیافه غیرطبیعی داشت، انگار از وسط آتش درآمده بود! منظره عجیبی پیدا کرده بود. هر کس که حاج رضا را میدید، مات میماند که این آدم چه قیافهای پیدا کرده است. (1) حبیبالهی، ردانیپور و خرازی در ادامهی نبرد با دشمن، در عملیاتهای دیگری به شهادت رسیدند.
1) سند شمارهی 20257 مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ: پیاده شده نوار مصاحبه محسن رخصت طلب، راوی: قرارگاه فتح 23 / 5 / 1375، ص 8 تا 13.