جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حر بن یزید ریاحى و رمز ولایت

زمان مطالعه: 2 دقیقه

وقتى حر به امر عبیدالله بن زیاد، راه را براى امام حسین «علیه‏السلام» بست، لشکر تشنه‏ى خود را از جام ولایت سیراب نمود و پس از تسکین آرزوى اقتداى نماز جماعت، قلبش از انشاى خطبه‏ى نورانى امام حسین «علیه‏السلام» منقلب شد و او را همسفر قافله‏اى نمود که در گرماى سوزان صحراى غربت، به سوى شهادت مى‏شتافت. از آن جا که حر در ذات و سرشت‏آلود نبود، حقیقت ولایت را دریافت و ناگهان مرغ او از قفس تن خاکى آزاد شد و در حریم افلاکى ولایت، به پرواز درآمد:

گشته قلبش روشن از نور حسین‏

ناگهان دریافت منظور حسین‏

از صفاى معنى آن ممتحن‏

جان حر آزاد شد از قید من‏

در نوایش بانگ اسرافیل دید

روز محشر را از آن تحویل دید

دید از جنت به نارش مى‏کشند

کوفیان یکسر درون آتشند

چون نبود آلوده در ذات و سرشت‏

دید حسین باشد معناى بهشت‏

هر کلامش چون نسیمى در بهار

جلوه‏ى حق را نماید آشکار

جان او پرواز کرد در کوى او

خویش را شرمنده دید از روى او

از این رو، در شب عاشورا به گوشه‏اى خلوت روى آورد و اشک ندامت و پشیمانى، سکوت تنهایى او را شکست:

پیش خود گفت این جوانى را چه سود

این غرور و پهلوانى را چه سود

بنده‏ى حرص و هوایم کرده زور

دشمن نور خدایم کرده زور

زور تن شهوت‏پرستى مى‏کند

در ضلالت شاد و مستى مى‏کند

مى‏شود ابزار دست حیله‏گر

همچو حر ماند ز فردا بى‏خبر

حر در اوج ندامت، از اعمال گذشته‏ى خویش استغفار نموده ودر اثر توبه‏ى صادق، جهان غیب را از باب ولایت بر جان خود گشوده یافت و در آن قوت جان را بى‏انتها دید که دم به دم از نور ولاتى مدد مى‏گیرد:

نور جان نور جهانتابى شود

بر جهان غیب ابوابى شود

قوت جان، قونى بى‏انتهاست‏

قوت جان دست پنهان خداست‏

ما رمیت اذ رمیت خوانده‏ام‏

راز او را در حسین پى برده‏ام‏

دست پنهان خدا باشد حسین‏

کى دمى از او جدا باشد حسین‏

وقتى حر به راز ولایت پى برد، دست پشیمانى را مجددا بر سر کوبید، و گفت: «کاش از کودکى مى‏مردم و قلب حسین «علیه‏السلام» را از خود آزرده نمى‏کردم. کاش این زبانم گنگ و لال مى‏شد و هرگز با او جدال نمى‏کردم.» با وجود این، از زحمت ولایت نومید نشد و از بى‏نوایى، رهسپار بارگاهش مى‏شود و با خجالت تمام مى‏گوید:

السلام اى معدن جود و کرم‏

کعبه‏ى عشاق عالم را حرم‏

اى امین مخزن افلاکیان‏

عرصه‏ى پرواز روح خاکیان‏

من به دام تو گرفتار آمدم‏

عاشقم تعقیب دلدار آمدم‏

اندر این عالم تویى امید من‏

ذره‏اى باشم تویى خورشید من‏

در میان جنت و نار آمدم‏

نزد تو شرمنده و خوار آمدم‏

آتش نار از تو فرمان مى‏برد

باغ جنت از تو ریحان مى‏خرد

مى‏نشان با آب نورت نار من‏

لاله کن در گلشن جان خار من‏

مى‏نگر افغان و آه و ندبه‏ام‏

درپذیر اى مهر تابان توبه‏ام‏

وقتى امام حسین «علیه‏السلام» از انقلاب درونى حر باخبر شد و او را واقف اسرار ولایت یافت، به خواهرش زینب «علیهماالسلام» فرمود: حال حر را بنگر که چگونه به درد محبت ما گرفتار آمده است؛ توبه‏ى صادق از رفتارش و آب شرم از شک رخسارش هویداست:

حر بیا اینک تو مهمان منى‏

چون که با جان آمدى جان منى‏

با خودت جرم عظیم آورده‏اى‏

لیک در نزد کریم آورده‏اى‏

آب عشقت مى‏دهم مجنون شوى‏

بى‏سر و پا در میان خون شوى‏

راه کوتاه است و کوثر عنقریب‏

لحظه‏اى مانده است تا کوى حبیب‏

اهل خیمه! حر دگر خویش من است‏

در قیامت بى‏گمان پیش من است‏