جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

جنگ تن به تن

زمان مطالعه: 4 دقیقه

پس از سه ساعت ناگهان بارش خمپاره‏ها قطع می‏شود. دستور حاجی باید سریعا اجرا شود. شاید کمی هم دیر شده باشد. عراقی‏ها در چند قدمی بچه‏ها قرار دارند. به محض پایان آتش، عراقیها بدون سر و صدا خود را به قله نزدیک کرده‏اند. اما اول کمینها با آنها درگیر شده‏اند و حالا نوبت ماست. یک یورش مردانه می‏خواهد. از هلهله‏ی آنها هم نمی‏ترسیم چون ما خدا را داریم. اینها مثل بت پرستان صدر اسلام هلهله می‏کنند و ما مفتخریم که در حالت ندای توحید بر زبان داریم. گفته‏ایم لا اله الا الله تا رستگار شویم. می‏گوئیم الله اکبر تا خدا ما را یاری کند.

برای چند لحظه عراقیها با بچه‏های گردان یقه به یقه می‏شوند. خیلی نزدیک. مشت و لگد کاری‏تر است. اما زیاد طول نمی‏کشد. عراقی‏ها به پایین بر می‏گردند ولی مثل تمساح روی زمین می‏خزند و خود را بالا می‏رسانند. لباسهای جنگی و پلنگی. آستینها بالا، کلاهها کج و اکثرا فقط با یک کلاش قنداق تاشو. خیلی سبک و نرم. احتمالا نیروهای کماندویی و یا گارد ریاست جمهوری عراق هستند. ورزیده و جنگ دیده‏اند. قله را می‏خواهند، ولی از مرگ می‏ترسند. ما بسیجی هستیم. و لشکر مخلص خداییم. رزم دیده‏ایم، خدا را می‏خواهیم و از

مرگ هم نمی‏ترسیم. آمده‏ایم تا شهید شویم. ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد. یک نبرد جانانه. نارنجکهای زیادی به طرف یکدیگر پرتاب می‏شود. آرپی جی های متعدد روانه ستون عراقی می‏شود. ولی باز هم می‏آیند. از کشته‏شان پشته درست شده، ولی باز هم می‏آیند. حمله می‏کنند. هلهله می‏کنند.

یکی دو بار هم از جناح راست توانسته‏اند به روی قله بیایند ولی بچه‏ها آنها را عقب زده‏اند. جنگ مشکل شده. باز هم مشکل مهمات، مشکل مجروحان، مشکل اسلحه و مشکل نیرو. جنگ همه‏اش مشکل است. مرد می‏خواهد. هر کسی نمی‏تواند مرد جنگ باشد. اما امام ما گفت ما مرد جنگیم. یعنی با مشکلات می‏سازیم. پس باید با همین مقدار موجود جنگ کرد. هم پایداری می‏خواهد و هم صبر.

درگیری بالا می‏گیرد. چند نفر از بچه‏ها پس از خوردن تیر به صورتشان در جا شهید شده‏اند. کنار بقیه بچه‏ها افتاده‏اند. مجروحان زیادی هم روی زمین مانده‏اند. تعدادی از آنها مربوط به گلوله باران چند ساعته‏اند و تعدادی هم در همین یک ربع درگیری مجروح شده‏اند. چون آتش خمپاره در منطقه نیست، نیروهای حمل مجروح می‏توانند، مجروحان را عقب ببرند. ولی تعدادشان کم است. آنها هم تلفات داده‏اند.

هر جا نگاه کنی درگیری است. چپ، راست، جلو، عقب، حتی ارتفاعات پایین‏تر. عراقیها مثل مور و ملخ ریخته‏اند. بیش از یک تیپ هستند. خوب هم می‏جنگند، اما بهتر از آنها ما می‏جنگیم. هیچ رحمی از دو طرف در کار نیست. با این تفاوت که آنها با تخصص کماندوییشان می‏جنگند و ما با تعهد خدادادی. عراقی‏ها به این زودی‏ها دست بردار نیستند و می‏جنگند. ما هم می‏جنگیم. یکی برای نان و مسکن و خاک و دیگری برای عزت و شرف.

کم کم نیروی دو طرف به ضعف کشیده شده. ولی چون ما روی بلندی قرار گرفته‏ایم بهتر می‏توانیم مقاومت کنیم. آن بیچاره‏ها نفسشان بریده. خسته شده‏اند. عقب نشینی تاکتیکی آنها تبدیل به عقب نشینی دائمی می‏شود.

بچه‏ها هنوز آماده‏اند. فرار عراقیها را باور نکرده‏اند. چشمان خسته خود را در لابلای درختچه‏ها و سنگها می‏دوانند و دنبال عراقی می‏گردند. ولی باید باور کرد. عراقی‏ها رفتند پایین. مجروحان و کشته شده‏هایشان هم جا مانده‏اند. همین زیر پا و پایین. هر کس فرصتی پیدا می‏کند به اطراف خود نگاه می‏کند تا از وضعیت مجروح و شهید شدن دوستانش مطلع شود. اما چه می‏شود کرد که تیر و گلوله بدنها را دریده و عده‏ای از عزیزان به خاک و خون کشیده شده‏اند.

باورم نیست این جدایی. ولی دوست تو هم شهید شده. بهترین همسنگر، سقای گردان، آن که هر وقت فرصت می‏کرد در اردوگاه و یا در همین جا به دیگران آب می‏رساند. اگر چه نامش محسن بود ولی مانند عباس بن علی (ع(، سقای کاروان بسیجیها می‏شد. خوش به حال او، شهید شد و رفت. یک قمقمه آب خالی هم کنار هست. نمی‏دانم در حال سقایی شهید شده و یا خودش با لب تشنه و با قمقمه‏ی خالی به دیدار معبود رفته. دیگران هم افتاده‏اند. کمک می‏کنی. تیربارچی قطار فشنگ آماده می‏کند. آرپی جی زنها آرپی جی می‏آورند. تک تیراندازها روی زمین پهن شده و خشاب پر می‏کنند. این دفعه نباید اجازه دهیم، مثل دفعه پیش عراقی‏ها قله را بگیرند. چون مجبور می‏شویم، دوباره برای گرفتن آن تلفات بدهیم. سر و صدای بچه‏ها حاکی از یک اتفاق در پایین است. کمی‏پایین‏تر و در ارتفاع زیرین عراقی‏ها مشغول اسیر کردن بچه‏ها هستند.

نمی‏توان کاری کرد چون برو بچه‏های بسیجی در اختیار عراقی‏ها قرار گرفته‏اند. فشارهای عراق برای گرفتن قله سودی نداشته ولی توانسته‏اند آن یال سمت چپ را تصرف و نیروهایش را اسیر کنند. حدود 50 نفر می‏شوند. عراقی‏ها هم متوجه شده‏اند که نمی‏توانند در آنجا بمانند چون در حال تخلیه منطقه هستند البته همراه اسرا. خیلی سخت است. رزمندگان و دوستان در حال اسیر شدن هستند و ما نمی‏توانیم به آنها کمک بکنیم. اگر تیراندازی کنیم ممکن است به آنها بخورد. معلوم نیست چگونه این اتفاق افتاد. ولی به هر حال موضوع جدی است. حاجی یک دسته از بچه‏ها را می‏فرستد تا سر راه آنها کمین کنند و نگذارند که از

آن ارتفاع به سمت نیروهای خودشان بروند. ولی فایده ندارد. چون مسیر برگشت آنها در تیررس سایر نیروهای عراقی است و ممکن است همین دسته هم اسیر شوند. فکر نمی‏کنیم تیری در تفنگ بچه‏ها باقی مانده باشد. تا آخرین لحظه جنگیده‏اند. زود هم تجهیزات را از خود جدا کرده‏اند تا وسایل و امکانات به دست عراقیها نیفتد. کمی‏آن طرفتر هم با زیرپوش دیده می‏شوند. دستها پشت سر و عراقیها آنها را می‏زنند و می‏برند. بچه‏ها هم بیکار نمی‏مانند و با نشانه گیری چند تیر به سوی عراقیها شلیک می‏کنند ولی امیدی نیست. آنها رفتند. در پشت یک تپه کوچکتر. دیگر دیده نمی‏شوند.

خدایا چه بلایی سر بچه‏ها می‏آورند. عراقی‏ها خیلی عصبانی شده‏اند. خصوصا امروز که تلفات زیادی به آنها وارد شده. خدا به خیر بگذراند. یا علی خودت کمک کن. موضوع به وسیله بی سیم به عقب خبر داده می‏شود و دستوراتی هم می‏دهند ولی عملا نباید هیچ اقدامی کرد. فقط می‏دانیم که اسرا حدود 300 متر پایین‏تر و پشت یک تپه برده شدند و چند دقیقه پیش یک افسر عراقی که کلاه قرمز کج بر روی سر داشت با جیپ به پشت آن تپه رفت. حاجی می‏گوید او از استخبارات و یا اطلاعات ارتش بعث است و برای بازجویی آمده.