پس از سه ساعت ناگهان بارش خمپارهها قطع میشود. دستور حاجی باید سریعا اجرا شود. شاید کمی هم دیر شده باشد. عراقیها در چند قدمی بچهها قرار دارند. به محض پایان آتش، عراقیها بدون سر و صدا خود را به قله نزدیک کردهاند. اما اول کمینها با آنها درگیر شدهاند و حالا نوبت ماست. یک یورش مردانه میخواهد. از هلهلهی آنها هم نمیترسیم چون ما خدا را داریم. اینها مثل بت پرستان صدر اسلام هلهله میکنند و ما مفتخریم که در حالت ندای توحید بر زبان داریم. گفتهایم لا اله الا الله تا رستگار شویم. میگوئیم الله اکبر تا خدا ما را یاری کند.
برای چند لحظه عراقیها با بچههای گردان یقه به یقه میشوند. خیلی نزدیک. مشت و لگد کاریتر است. اما زیاد طول نمیکشد. عراقیها به پایین بر میگردند ولی مثل تمساح روی زمین میخزند و خود را بالا میرسانند. لباسهای جنگی و پلنگی. آستینها بالا، کلاهها کج و اکثرا فقط با یک کلاش قنداق تاشو. خیلی سبک و نرم. احتمالا نیروهای کماندویی و یا گارد ریاست جمهوری عراق هستند. ورزیده و جنگ دیدهاند. قله را میخواهند، ولی از مرگ میترسند. ما بسیجی هستیم. و لشکر مخلص خداییم. رزم دیدهایم، خدا را میخواهیم و از
مرگ هم نمیترسیم. آمدهایم تا شهید شویم. ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد. یک نبرد جانانه. نارنجکهای زیادی به طرف یکدیگر پرتاب میشود. آرپی جی های متعدد روانه ستون عراقی میشود. ولی باز هم میآیند. از کشتهشان پشته درست شده، ولی باز هم میآیند. حمله میکنند. هلهله میکنند.
یکی دو بار هم از جناح راست توانستهاند به روی قله بیایند ولی بچهها آنها را عقب زدهاند. جنگ مشکل شده. باز هم مشکل مهمات، مشکل مجروحان، مشکل اسلحه و مشکل نیرو. جنگ همهاش مشکل است. مرد میخواهد. هر کسی نمیتواند مرد جنگ باشد. اما امام ما گفت ما مرد جنگیم. یعنی با مشکلات میسازیم. پس باید با همین مقدار موجود جنگ کرد. هم پایداری میخواهد و هم صبر.
درگیری بالا میگیرد. چند نفر از بچهها پس از خوردن تیر به صورتشان در جا شهید شدهاند. کنار بقیه بچهها افتادهاند. مجروحان زیادی هم روی زمین ماندهاند. تعدادی از آنها مربوط به گلوله باران چند ساعتهاند و تعدادی هم در همین یک ربع درگیری مجروح شدهاند. چون آتش خمپاره در منطقه نیست، نیروهای حمل مجروح میتوانند، مجروحان را عقب ببرند. ولی تعدادشان کم است. آنها هم تلفات دادهاند.
هر جا نگاه کنی درگیری است. چپ، راست، جلو، عقب، حتی ارتفاعات پایینتر. عراقیها مثل مور و ملخ ریختهاند. بیش از یک تیپ هستند. خوب هم میجنگند، اما بهتر از آنها ما میجنگیم. هیچ رحمی از دو طرف در کار نیست. با این تفاوت که آنها با تخصص کماندوییشان میجنگند و ما با تعهد خدادادی. عراقیها به این زودیها دست بردار نیستند و میجنگند. ما هم میجنگیم. یکی برای نان و مسکن و خاک و دیگری برای عزت و شرف.
کم کم نیروی دو طرف به ضعف کشیده شده. ولی چون ما روی بلندی قرار گرفتهایم بهتر میتوانیم مقاومت کنیم. آن بیچارهها نفسشان بریده. خسته شدهاند. عقب نشینی تاکتیکی آنها تبدیل به عقب نشینی دائمی میشود.
بچهها هنوز آمادهاند. فرار عراقیها را باور نکردهاند. چشمان خسته خود را در لابلای درختچهها و سنگها میدوانند و دنبال عراقی میگردند. ولی باید باور کرد. عراقیها رفتند پایین. مجروحان و کشته شدههایشان هم جا ماندهاند. همین زیر پا و پایین. هر کس فرصتی پیدا میکند به اطراف خود نگاه میکند تا از وضعیت مجروح و شهید شدن دوستانش مطلع شود. اما چه میشود کرد که تیر و گلوله بدنها را دریده و عدهای از عزیزان به خاک و خون کشیده شدهاند.
باورم نیست این جدایی. ولی دوست تو هم شهید شده. بهترین همسنگر، سقای گردان، آن که هر وقت فرصت میکرد در اردوگاه و یا در همین جا به دیگران آب میرساند. اگر چه نامش محسن بود ولی مانند عباس بن علی (ع(، سقای کاروان بسیجیها میشد. خوش به حال او، شهید شد و رفت. یک قمقمه آب خالی هم کنار هست. نمیدانم در حال سقایی شهید شده و یا خودش با لب تشنه و با قمقمهی خالی به دیدار معبود رفته. دیگران هم افتادهاند. کمک میکنی. تیربارچی قطار فشنگ آماده میکند. آرپی جی زنها آرپی جی میآورند. تک تیراندازها روی زمین پهن شده و خشاب پر میکنند. این دفعه نباید اجازه دهیم، مثل دفعه پیش عراقیها قله را بگیرند. چون مجبور میشویم، دوباره برای گرفتن آن تلفات بدهیم. سر و صدای بچهها حاکی از یک اتفاق در پایین است. کمیپایینتر و در ارتفاع زیرین عراقیها مشغول اسیر کردن بچهها هستند.
نمیتوان کاری کرد چون برو بچههای بسیجی در اختیار عراقیها قرار گرفتهاند. فشارهای عراق برای گرفتن قله سودی نداشته ولی توانستهاند آن یال سمت چپ را تصرف و نیروهایش را اسیر کنند. حدود 50 نفر میشوند. عراقیها هم متوجه شدهاند که نمیتوانند در آنجا بمانند چون در حال تخلیه منطقه هستند البته همراه اسرا. خیلی سخت است. رزمندگان و دوستان در حال اسیر شدن هستند و ما نمیتوانیم به آنها کمک بکنیم. اگر تیراندازی کنیم ممکن است به آنها بخورد. معلوم نیست چگونه این اتفاق افتاد. ولی به هر حال موضوع جدی است. حاجی یک دسته از بچهها را میفرستد تا سر راه آنها کمین کنند و نگذارند که از
آن ارتفاع به سمت نیروهای خودشان بروند. ولی فایده ندارد. چون مسیر برگشت آنها در تیررس سایر نیروهای عراقی است و ممکن است همین دسته هم اسیر شوند. فکر نمیکنیم تیری در تفنگ بچهها باقی مانده باشد. تا آخرین لحظه جنگیدهاند. زود هم تجهیزات را از خود جدا کردهاند تا وسایل و امکانات به دست عراقیها نیفتد. کمیآن طرفتر هم با زیرپوش دیده میشوند. دستها پشت سر و عراقیها آنها را میزنند و میبرند. بچهها هم بیکار نمیمانند و با نشانه گیری چند تیر به سوی عراقیها شلیک میکنند ولی امیدی نیست. آنها رفتند. در پشت یک تپه کوچکتر. دیگر دیده نمیشوند.
خدایا چه بلایی سر بچهها میآورند. عراقیها خیلی عصبانی شدهاند. خصوصا امروز که تلفات زیادی به آنها وارد شده. خدا به خیر بگذراند. یا علی خودت کمک کن. موضوع به وسیله بی سیم به عقب خبر داده میشود و دستوراتی هم میدهند ولی عملا نباید هیچ اقدامی کرد. فقط میدانیم که اسرا حدود 300 متر پایینتر و پشت یک تپه برده شدند و چند دقیقه پیش یک افسر عراقی که کلاه قرمز کج بر روی سر داشت با جیپ به پشت آن تپه رفت. حاجی میگوید او از استخبارات و یا اطلاعات ارتش بعث است و برای بازجویی آمده.