صبح عملیات شده و عراق قصد دارد پاتک بزند. او میخواهد منطقهی از دست رفته را پس بگیرد. دیشب شکست سنگینی خورده و با عقبنشینی مفتضحانه آبرویش رفته و حالا میخواهد این ضرر را جبران کند. از صبح زود تمام نیروهای موجود در منطقه را حاضر کرده و میخواهد یگانهای مکانیزه و تانک و نفرات خود را به جنگ رزمندگانی که شب گذشته با سلاح سبک و نیمهسنگین و با اتکا به خداوند تبارک و تعالی منطقه را آزاد کردهاند بفرستد.
بین تانکها و خاکریز فاصله زیادی نیست. پشت سرت دشت صاف و هموار با بوتههای کوچک و پراکنده دیده میشود. با انبوهی از سنگرها و وسایل منهدم شدهی شب گذشته. از دوردست نیز مقداری گرد و خاک به هوا برخاسته و گویی چند بلدوزر و تانک به کمک نیروها میآیند. لحظههای بعد دقیقا مشخص میشود. دو تانک، سه لودر و یک بلدوزر. همزمان با نزدیک شدن آنها، گلولههای توپ و خمپاره از جانب عراق باریدن میگیرد. حجم آتش خیلی زیاد است. آتش تهیه، قبل از حمله. تانکهای خودی به خاکریز میرسند و با سکویی که توسط بلدوزر به وجود میآید، آماده شلیک میشوند. برای چند لحظه همه فکر میکنند قرار است جنگ تانکها شروع شود. آن هم بین 40 تانک عراقی با دو
تانک خودی! در ابتدا گلولههای خمپاره با اختلاف زیاد این سو و آن سو به زمین میخورند ولی پس از مدت کوتاهی، گرای مناسب را به دست میآورند و اکثر خمپارهها پشت خاکریز و گاهی اوقات روی خاکریز اصابت میکنند. جنگ جدی شده. چند نفری هم در خون میغلتند. امدادگرها به تکاپو افتادهاند. دیگر از خواب صبحگاهی و آرامش دقایق پیش خبری نیست. نفسها حبس شده. همه چیز برای یک جنگ تمام عیار فراهم شده. آن طرف سپاه سراپا مسلح و وحشی. این طرف سپاه جان بر کف خدایی. دود انفجارها غباری را در منطقه ایجاد کرده و هر از چند گاهی تودهی دودها و خاکهای انفجار از تو عبور میکند و به دیگری میرسد. چند انفجار هم در نزدیکی تو فرود میآید. پس آماده شو. وظیفهات چیست؟ تهیه سنگری بهتر و محکمتر. برای حفظ خاکریز. پس همه باید مشغول شوند. همه باید آماده شوند. اکثر بچهها سنگرشان آماده است و مهمات کافی کنار سنگر چیدهاند و سر خود را کمی پایینتر از ابروان بالای خاکریز نگه داشتهاند و منتظر حمله عراقیها هستند.
اگر صدای ناله چند مجروح شنیده نمیشد بهتر بود. دل آدم ریش میشود. فریاد میزنند و کمک میخواهند. البته امدادگرها هر کاری میتوانستند انجام دادهاند. ولی هیچ آمبولانسی جرأت نمیکند به خاکریز نزدیک شود. اگر بخواهد بیاید هدف تیر مستقیم تانکها قرار میگیرد، پس باید صبر کرد. زمانش معلوم نیست، ولی عراق باید شروع کند. حضور نیروها قوت قلبی است برای دو تانک موجود در پشت خاکریز. چند نیروی ضد تانک هم پشت خاکریز مشاهده میشوند. معلوم نیست اینها کی خودشان را به خاکریز رساندند. ولی حدود پنج عدد مالیوتکا (موشک ضد تانک) دارند. یکی از آنها را روی خاکریز آماده کردهاند و منتظرند تا فاصلهی تانکها کمتر شود و در تیررس این سلاح ضدتانک قرار گیرد.
یکی از لودرها هر کجا خاکریز قطع شده، آن را تکمیل میکند. بلدوزر هم برای او خاک جمع میکند و به همین دلیل گرد و خاک فراوانی اطراف این دو
دستگاه به هوا برخاسته. ناگهان صدای شلیک تانک با اصابت به لودر یکی میشود. یک گلولهی مستقیم تانک در جان لودر فرومیرود و منفجر نمیشود. لودر منهدم نمیشود ولی پس از یک صدای مهیب از کار میافتد و راننده آن که جوان تقریبا 25 سالهای است از آن بالا به زمین میافتد. ارتفاع لودر زیاد است. شاید به دو متر برسد. نمیدانم چرا این جوان بدون اختیار بر روی زمین افتاد. ترکش که نخورده. خونی هم دیده نمیشود. امدادگر از راه میرسد و در حالی که نفس نفس میزند میگوید
» موج گرفته، موج انفجار گرفته… »
رانندهی لودر به خود میپیچد. حالت رعشه به خود گرفته. امدادگر یک آمپول از کوله پشتیاش درمیآورد و به رانندهی جوان میزند و بعد او را به کنار خاکریز میکشد و میکوشد روی چهرهاش سایه ایجاد کند. حالا یک لودر زردرنگ، بین فاصلهی دو خاکریز مانده و تانکهای عراقی سعی میکنند با شلیکهای پیدرپی آن را تکه تکه کنند. به همین علت تمام نیروها از اطراف آن، دور میشوند تا عراقیها بدون تلفات جانی دیگر، سیبل موجود را هدف قرار دهند. همزمان با این مانور آتش، تانکها به حرکت درمیآیند و در یک آرایش منسجم خود را به خاکریز نزدیک میکنند. کمکم از حجم آتش خمپارهها نیز کاسته میشود و بچهها فرصت میکنند بهتر نمایش تانکها را زیر نظر بگیرند. گاهی اوقات نیز چند عراقی از پشت این تانک به پشت آن تانک میروند و خود را مخفی میکنند.
سه تانک عراقی. با فاصلهی حدود 200 متر از یکدیگر پیشاپیش بقیهی تانکها قرار دارند. کمی عقبتر 15 تانک با فاصلهی حدود 50 متر از یکدیگر. باز هم کمی عقبتر پنج تانک در کنار یکدیگر ایستادهاند که گویی وسطی، تانک فرماندهی است. پشت سر این تانکها هم باقیمانده تانکها مانور میدهند و این طرف و آن طرف میروند. گاهی اوقات نیز اجرای آتش منحنی میکنند. یعنی لولههای خود را با زاویهی معین به طرف آسمان میگیرند و مانند توپ و خمپاره شلیک میکنند. اوضاع خیلی شلوغ شده و تانکها هر لحظه به خاکریز نزدیکتر میشوند.
همین طور که به جلو میآیند، سینهی خاکریز را هدف قرار میدهند و باعث میشوند مقداری از خاکریز به هوا برود و در نتیجه خاکریز فرومیریزد. حدود 10 تانک با هم شلیک میکنند. شاید هر پنج دقیقه حدود 50 گلوله به سمت ما شلیک میشود. آمار مجروحان و شهدا بالا میرود. شوخی بردار نیست و بچهها با اصابت ترکش میافتند و خاکریز خالی میشود. بیشترین رنگی که به چشم میبینی رنگ خون است. همهجا پراکنده شده. اما هنوز دستور شلیک نرسیده. آرپیجیزنها ثانیهشماری میکنند. گرمای هوا با گرمای انفجار تاب و توان را میگیرد. نمیتوان به خورشید نگاه کرد، ای کاش کمی سایه به وجود میآمد.
یکی از تانکهای خودی با سرعت روی سکوی شلیک میرود و یکی از تانکهای جسور عراقی را که به خاکریز نزدیک شده، منهدم میکند. صدای تکبیر فضا را پر میکند. خوشحالی از عمق جان بچهها بیرون میریزد. صدای الله اکبر و یا حسین و یا مهدی سمفونی زیبایی را به وجود میآورد. نباید مهلت داد. تانک دوم روی سکو میرود و شلیک میکند. گلولهاش جلوی تانک به زمین میخورد و اگر چه تانک آتش نمیگیرد ولی از کار میافتد و خدمه تانک عراقی از تانک بیرون میپرند و به پشت یک تانک دیگر پناه میبرند. حالا نوبت آنهاست. آنها هنوز میخواهند عصبانیت خود را روی لاشه لودر خالی کنند. بالأخره موفق میشوند و با شلیک چند گلوله، آن را متلاشی میکنند.
جنگ تانکها وحشتناک است. با جثههای بزرگ و خشن روبهروی یکدیگر میایستند و آتش از دهان خود خارج میکنند. سومین تانک عراق با موشک ضدتانک (مالیوتکا) منفجر میشود و آتش آن به آسمان زبانه میکشد.
یکی از تانکهای ما وقتی روی سکو میرود مورد اصابت گلوله تانک عراقیها قرار میگیرد و در یک لحظه تبدیل به انبار مهماتی در حال سوختن میشود. سیاه میشود و از همه سوی آن آتش میبارد. یک لحظه به یاد خدمه آن میافتی. وای، آنها چه شدند؟ دریچهی بالایی تانک باز میشود و دو نفر بیرون
میپرند. یکی زنده و زخمی، و دیگری سوخته و آمادهی پرواز. تمام شد. او هم شهید شد. نفر سوم در همان داخل مانده. عجب شهادت زیبایی. خیلی دل میخواهد.
تانک چهارم عراق به وسیله تنها تانک خودی آتش میگیرد و دود سیاه رنگی آسمان را پر میکند.
عراق دیوانه شده. ناگهان تمام تانکها به طرف خاکریز میآیند. چند تانک جلوتر از همه این طرف و آن طرف میروند و بچهها سعی میکنند آنها را بزنند. معاون گروهان از راه میرسد. فریاد میزند.
» نزنید. نزنید. میخواد گلولهها تموم بشه. شلیک نکنید. تانکهای دیگه جاتون رو پیدا میکنن و بعد شماها رو میزنن. صبر کنید بیان جلو. بعد از هر شلیک جاتون رو عوض کنین… »
مسئول دسته نیز تمام این کلمات را در قالب نعره و فریاد به گوش آرپیجیزنها میرساند. او هم ترکش خورده و بازوی سمت چپ خود را بسته. بچهها کمتر آرپیجی میزنند. دقت میکنند و بعد شلیک. دست عراق رو شده و مجبور است آخرین تصمیم خود را عملی کند و هر چه سریعتر خود را به خاکریز برساند. از اگزوز تانکها دود سیاهی خارج میشود و روی زمین میخزند. دیگر صدای انفجار عادی شده و تا هنگامی که از انفجارها کسی شهید یا مجروح نشود، متوجه شلیک تانکها نمیشوی. آنقدر گلوله بر زمین میخورد که تو دیگر هیبت انفجار را از یاد بردهای. خسته هم شدهای. این طرف و آن طرف میدوی و تلاش میکنی. آرپیجی میزنی. گلوله میآوری. تیراندازی میکنی. مجروح میبندی. شهید جابهجا میکنی. دستور هم میدهی. حالا وقت جنگ است. باید مردانه ایستاد. نمیتوان منتظر ماند تا دیگران کارها را انجام دهند. باید جلوی عراق را گرفت. ترس را هم باید دور کرد. سرش داد بکش. به زمینش بزن. وقتی خمپاره نمیآید، تمام قد این طرف و آن طرف برو. به دیگران روحیه بده. لبخند بزن. مجروحان را امید بده. با شهیدان نجوا کن.
جعبههای خالی مهمات پشت خاکریز توسط بچهها بازبینی میشود. مهمات در حال تمام شدن است. شاید حدود 20 گلوله آرپیجی مانده باشد. ولی بیشتر از 15 تانک هنوز نعرهکشان این سو و آن سو میروند و به طرف خاکریز شلیک میکنند. فرمانده گروهان با بیسیم درخواست کمک میکند و مهمات میخواهد. معلوم نیست چه شده که مسئول گروهان عصبانی شده و فریاد میزند.
» به من ربطی نداره. من مهمات میخوام. هر طوری میتونین بیارین. یه فکری بکنین. بچهها دارن تلف میشن. یک عالمه مجروح و شهید داریم. سریعتر. حاجی جون. من مخلصتم. بیا. این نامردها خیلی نزدیک شدن… »
مو به بدن آدم سیخ میشود. معاون گردان هم شهید شده. گردان سمت راست هم دچار مشکل شده و گویی فرمانده ندارد.
بچهها از این وسط خوب میجنگند و با فریاد و تیراندازی رعب و وحشت به دل عراقیها انداختهاند. حالا ما ماندهایم و چند گلولهی ناقابل آرپیجی. چه گلولههای باارزشی! پس مهمات چی شد؟ مگر قرار نبود نیروهای کمکی برسند و برای ما آرپیجی بیاورند. یکی از بچهها در حالی که با دست کمی عقبتر را نشان میدهد فریاد میزند:
» تو اون سنگرا، مهمات هست، برادرا برن بیارن »
حالا حمله از این طرف شروع میشود. خیلیها میروند و مهمات میآورند. ولی گلوله آرپیجی خیلی کم است. بیشتر تیر کلاش و دوشکا و نارنجک است.
لباس تو هم خونی شده. کمی به خودت نگاه میکنی. چیزی نمیبینی. شاید مربوط به زمانی است که مجروحان را جابهجا میکردی و یا مال آن دوستی است که کنار تو ترکش خورد و شهید شد. شاید خون او باشد که روی پهلوی سمت راستت پاشیده شده. راستی، او حمیدرضا بود که شهید شد. پس حمیدرضا هم رفت. خوش به حالش.