جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تک و پاتک

زمان مطالعه: 6 دقیقه

صبح عملیات شده و عراق قصد دارد پاتک بزند. او می‏خواهد منطقه‏ی از دست رفته را پس بگیرد. دیشب شکست سنگینی خورده و با عقب‏نشینی مفتضحانه آبرویش رفته و حالا می‏خواهد این ضرر را جبران کند. از صبح زود تمام نیروهای موجود در منطقه را حاضر کرده و می‏خواهد یگانهای مکانیزه و تانک و نفرات خود را به جنگ رزمندگانی که شب گذشته با سلاح سبک و نیمه‏سنگین و با اتکا به خداوند تبارک و تعالی منطقه را آزاد کرده‏اند بفرستد.

بین تانکها و خاکریز فاصله زیادی نیست. پشت سرت دشت صاف و هموار با بوته‏های کوچک و پراکنده دیده می‏شود. با انبوهی از سنگرها و وسایل منهدم شده‏ی شب گذشته. از دوردست نیز مقداری گرد و خاک به هوا برخاسته و گویی چند بلدوزر و تانک به کمک نیروها می‏آیند. لحظه‏های بعد دقیقا مشخص می‏شود. دو تانک، سه لودر و یک بلدوزر. همزمان با نزدیک شدن آنها، گلوله‏های توپ و خمپاره از جانب عراق باریدن می‏گیرد. حجم آتش خیلی زیاد است. آتش تهیه، قبل از حمله. تانکهای خودی به خاکریز می‏رسند و با سکویی که توسط بلدوزر به وجود می‏آید، آماده شلیک می‏شوند. برای چند لحظه همه فکر می‏کنند قرار است جنگ تانکها شروع شود. آن هم بین 40 تانک عراقی با دو

تانک خودی! در ابتدا گلوله‏های خمپاره با اختلاف زیاد این سو و آن سو به زمین می‏خورند ولی پس از مدت کوتاهی، گرای مناسب را به دست می‏آورند و اکثر خمپاره‏ها پشت خاکریز و گاهی اوقات روی خاکریز اصابت می‏کنند. جنگ جدی شده. چند نفری هم در خون می‏غلتند. امدادگرها به تکاپو افتاده‏اند. دیگر از خواب صبحگاهی و آرامش دقایق پیش خبری نیست. نفسها حبس شده. همه چیز برای یک جنگ تمام عیار فراهم شده. آن طرف سپاه سراپا مسلح و وحشی. این طرف سپاه جان بر کف خدایی. دود انفجارها غباری را در منطقه ایجاد کرده و هر از چند گاهی توده‏ی دودها و خاکهای انفجار از تو عبور می‏کند و به دیگری می‏رسد. چند انفجار هم در نزدیکی تو فرود می‏آید. پس آماده شو. وظیفه‏ات چیست؟ تهیه سنگری بهتر و محکمتر. برای حفظ خاکریز. پس همه باید مشغول شوند. همه باید آماده شوند. اکثر بچه‏ها سنگرشان آماده است و مهمات کافی کنار سنگر چیده‏اند و سر خود را کمی پایین‏تر از ابروان بالای خاکریز نگه داشته‏اند و منتظر حمله عراقیها هستند.

اگر صدای ناله چند مجروح شنیده نمی‏شد بهتر بود. دل آدم ریش می‏شود. فریاد می‏زنند و کمک می‏خواهند. البته امدادگرها هر کاری می‏توانستند انجام داده‏اند. ولی هیچ آمبولانسی جرأت نمی‏کند به خاکریز نزدیک شود. اگر بخواهد بیاید هدف تیر مستقیم تانکها قرار می‏گیرد، پس باید صبر کرد. زمانش معلوم نیست، ولی عراق باید شروع کند. حضور نیروها قوت قلبی است برای دو تانک موجود در پشت خاکریز. چند نیروی ضد تانک هم پشت خاکریز مشاهده می‏شوند. معلوم نیست اینها کی خودشان را به خاکریز رساندند. ولی حدود پنج عدد مالیوتکا (موشک ضد تانک) دارند. یکی از آنها را روی خاکریز آماده کرده‏اند و منتظرند تا فاصله‏ی تانکها کمتر شود و در تیررس این سلاح ضدتانک قرار گیرد.

یکی از لودرها هر کجا خاکریز قطع شده، آن را تکمیل می‏کند. بلدوزر هم برای او خاک جمع می‏کند و به همین دلیل گرد و خاک فراوانی اطراف این دو

دستگاه به هوا برخاسته. ناگهان صدای شلیک تانک با اصابت به لودر یکی می‏شود. یک گلوله‏ی مستقیم تانک در جان لودر فرومی‏رود و منفجر نمی‏شود. لودر منهدم نمی‏شود ولی پس از یک صدای مهیب از کار می‏افتد و راننده آن که جوان تقریبا 25 ساله‏ای است از آن بالا به زمین می‏افتد. ارتفاع لودر زیاد است. شاید به دو متر برسد. نمی‏دانم چرا این جوان بدون اختیار بر روی زمین افتاد. ترکش که نخورده. خونی هم دیده نمی‏شود. امدادگر از راه می‏رسد و در حالی که نفس نفس می‏زند می‏گوید

» موج گرفته، موج انفجار گرفته… »

راننده‏ی لودر به خود می‏پیچد. حالت رعشه به خود گرفته. امدادگر یک آمپول از کوله پشتی‏اش درمی‏آورد و به راننده‏ی جوان می‏زند و بعد او را به کنار خاکریز می‏کشد و می‏کوشد روی چهره‏اش سایه ایجاد کند. حالا یک لودر زردرنگ، بین فاصله‏ی دو خاکریز مانده و تانکهای عراقی سعی می‏کنند با شلیکهای پی‏درپی آن را تکه تکه کنند. به همین علت تمام نیروها از اطراف آن، دور می‏شوند تا عراقیها بدون تلفات جانی دیگر، سیبل موجود را هدف قرار دهند. همزمان با این مانور آتش، تانکها به حرکت درمی‏آیند و در یک آرایش منسجم خود را به خاکریز نزدیک می‏کنند. کم‏کم از حجم آتش خمپاره‏ها نیز کاسته می‏شود و بچه‏ها فرصت می‏کنند بهتر نمایش تانکها را زیر نظر بگیرند. گاهی اوقات نیز چند عراقی از پشت این تانک به پشت آن تانک می‏روند و خود را مخفی می‏کنند.

سه تانک عراقی. با فاصله‏ی حدود 200 متر از یکدیگر پیشاپیش بقیه‏ی تانکها قرار دارند. کمی عقب‏تر 15 تانک با فاصله‏ی حدود 50 متر از یکدیگر. باز هم کمی عقبتر پنج تانک در کنار یکدیگر ایستاده‏اند که گویی وسطی، تانک فرماندهی است. پشت سر این تانکها هم باقیمانده تانکها مانور می‏دهند و این طرف و آن طرف می‏روند. گاهی اوقات نیز اجرای آتش منحنی می‏کنند. یعنی لوله‏های خود را با زاویه‏ی معین به طرف آسمان می‏گیرند و مانند توپ و خمپاره شلیک می‏کنند. اوضاع خیلی شلوغ شده و تانکها هر لحظه به خاکریز نزدیکتر می‏شوند.

همین طور که به جلو می‏آیند، سینه‏ی خاکریز را هدف قرار می‏دهند و باعث می‏شوند مقداری از خاکریز به هوا برود و در نتیجه خاکریز فرومی‏ریزد. حدود 10 تانک با هم شلیک می‏کنند. شاید هر پنج دقیقه حدود 50 گلوله به سمت ما شلیک می‏شود. آمار مجروحان و شهدا بالا می‏رود. شوخی بردار نیست و بچه‏ها با اصابت ترکش می‏افتند و خاکریز خالی می‏شود. بیشترین رنگی که به چشم می‏بینی رنگ خون است. همه‏جا پراکنده شده. اما هنوز دستور شلیک نرسیده. آرپی‏جی‏زنها ثانیه‏شماری می‏کنند. گرمای هوا با گرمای انفجار تاب و توان را می‏گیرد. نمی‏توان به خورشید نگاه کرد، ای کاش کمی سایه به وجود می‏آمد.

یکی از تانکهای خودی با سرعت روی سکوی شلیک می‏رود و یکی از تانکهای جسور عراقی را که به خاکریز نزدیک شده، منهدم می‏کند. صدای تکبیر فضا را پر می‏کند. خوشحالی از عمق جان بچه‏ها بیرون می‏ریزد. صدای الله اکبر و یا حسین و یا مهدی سمفونی زیبایی را به وجود می‏آورد. نباید مهلت داد. تانک دوم روی سکو می‏رود و شلیک می‏کند. گلوله‏اش جلوی تانک به زمین می‏خورد و اگر چه تانک آتش نمی‏گیرد ولی از کار می‏افتد و خدمه تانک عراقی از تانک بیرون می‏پرند و به پشت یک تانک دیگر پناه می‏برند. حالا نوبت آنهاست. آنها هنوز می‏خواهند عصبانیت خود را روی لاشه لودر خالی کنند. بالأخره موفق می‏شوند و با شلیک چند گلوله، آن را متلاشی می‏کنند.

جنگ تانکها وحشتناک است. با جثه‏های بزرگ و خشن روبه‏روی یکدیگر می‏ایستند و آتش از دهان خود خارج می‏کنند. سومین تانک عراق با موشک ضدتانک (مالیوتکا) منفجر می‏شود و آتش آن به آسمان زبانه می‏کشد.

یکی از تانکهای ما وقتی روی سکو می‏رود مورد اصابت گلوله تانک عراقیها قرار می‏گیرد و در یک لحظه تبدیل به انبار مهماتی در حال سوختن می‏شود. سیاه می‏شود و از همه سوی آن آتش می‏بارد. یک لحظه به یاد خدمه آن می‏افتی. وای، آنها چه شدند؟ دریچه‏ی بالایی تانک باز می‏شود و دو نفر بیرون

می‏پرند. یکی زنده و زخمی، و دیگری سوخته و آماده‏ی پرواز. تمام شد. او هم شهید شد. نفر سوم در همان داخل مانده. عجب شهادت زیبایی. خیلی دل می‏خواهد.

تانک چهارم عراق به وسیله تنها تانک خودی آتش می‏گیرد و دود سیاه رنگی آسمان را پر می‏کند.

عراق دیوانه شده. ناگهان تمام تانکها به طرف خاکریز می‏آیند. چند تانک جلوتر از همه این طرف و آن طرف می‏روند و بچه‏ها سعی می‏کنند آنها را بزنند. معاون گروهان از راه می‏رسد. فریاد می‏زند.

» نزنید. نزنید. می‏خواد گلوله‏ها تموم بشه. شلیک نکنید. تانکهای دیگه جاتون رو پیدا می‏کنن و بعد شماها رو می‏زنن. صبر کنید بیان جلو. بعد از هر شلیک جاتون رو عوض کنین… »

مسئول دسته نیز تمام این کلمات را در قالب نعره و فریاد به گوش آرپی‏جی‏زنها می‏رساند. او هم ترکش خورده و بازوی سمت چپ خود را بسته. بچه‏ها کمتر آرپی‏جی می‏زنند. دقت می‏کنند و بعد شلیک. دست عراق رو شده و مجبور است آخرین تصمیم خود را عملی کند و هر چه سریعتر خود را به خاکریز برساند. از اگزوز تانکها دود سیاهی خارج می‏شود و روی زمین می‏خزند. دیگر صدای انفجار عادی شده و تا هنگامی که از انفجارها کسی شهید یا مجروح نشود، متوجه شلیک تانکها نمی‏شوی. آنقدر گلوله بر زمین می‏خورد که تو دیگر هیبت انفجار را از یاد برده‏ای. خسته هم شده‏ای. این طرف و آن طرف می‏دوی و تلاش می‏کنی. آرپی‏جی می‏زنی. گلوله می‏آوری. تیراندازی می‏کنی. مجروح می‏بندی. شهید جابه‏جا می‏کنی. دستور هم می‏دهی. حالا وقت جنگ است. باید مردانه ایستاد. نمی‏توان منتظر ماند تا دیگران کارها را انجام دهند. باید جلوی عراق را گرفت. ترس را هم باید دور کرد. سرش داد بکش. به زمینش بزن. وقتی خمپاره نمی‏آید، تمام قد این طرف و آن طرف برو. به دیگران روحیه بده. لبخند بزن. مجروحان را امید بده. با شهیدان نجوا کن.

جعبه‏های خالی مهمات پشت خاکریز توسط بچه‏ها بازبینی می‏شود. مهمات در حال تمام شدن است. شاید حدود 20 گلوله آرپی‏جی مانده باشد. ولی بیشتر از 15 تانک هنوز نعره‏کشان این سو و آن سو می‏روند و به طرف خاکریز شلیک می‏کنند. فرمانده گروهان با بی‏سیم درخواست کمک می‏کند و مهمات می‏خواهد. معلوم نیست چه شده که مسئول گروهان عصبانی شده و فریاد می‏زند.

» به من ربطی نداره. من مهمات می‏خوام. هر طوری می‏تونین بیارین. یه فکری بکنین. بچه‏ها دارن تلف می‏شن. یک عالمه مجروح و شهید داریم. سریعتر. حاجی جون. من مخلصتم. بیا. این نامردها خیلی نزدیک شدن… »

مو به بدن آدم سیخ می‏شود. معاون گردان هم شهید شده. گردان سمت راست هم دچار مشکل شده و گویی فرمانده ندارد.

بچه‏ها از این وسط خوب می‏جنگند و با فریاد و تیراندازی رعب و وحشت به دل عراقیها انداخته‏اند. حالا ما مانده‏ایم و چند گلوله‏ی ناقابل آرپی‏جی. چه گلوله‏های باارزشی! پس مهمات چی شد؟ مگر قرار نبود نیروهای کمکی برسند و برای ما آرپی‏جی بیاورند. یکی از بچه‏ها در حالی که با دست کمی عقبتر را نشان می‏دهد فریاد می‏زند:

» تو اون سنگرا، مهمات هست، برادرا برن بیارن »

حالا حمله از این طرف شروع می‏شود. خیلیها می‏روند و مهمات می‏آورند. ولی گلوله آرپی‏جی خیلی کم است. بیشتر تیر کلاش و دوشکا و نارنجک است.

لباس تو هم خونی شده. کمی به خودت نگاه می‏کنی. چیزی نمی‏بینی. شاید مربوط به زمانی است که مجروحان را جابه‏جا می‏کردی و یا مال آن دوستی است که کنار تو ترکش خورد و شهید شد. شاید خون او باشد که روی پهلوی سمت راستت پاشیده شده. راستی، او حمیدرضا بود که شهید شد. پس حمیدرضا هم رفت. خوش به حالش.