شکست الگوهاى توسعهاى که بعد فرهنگى را مدنظر ندارند، آشکار است و لذا، در توسعهى یکپارچه و پایدار، فرهنگ را نمىتوان قربانى کرد. چنان که گفته شد فرهنگ اساس اقتصاد است و آموزش و فرهگ در وسیعترین معناى خود عوامل رشد محسوب مىشوند. باید به این مطلب توجه داشت که در توسعهى اقتصادى، فرهنگى و آموزشى، اندیشه و الگوسازى ساختارى و مصرفى و حتى تولیدى، سرمایه گذارى در زمینهى آموزش و فرهنگسازى و الگوسازى رفتارى، بازدهى فورى ندارد و نباید انتظار داشت مثل یک سیستم تولیدى با ورودى خاص، ستادهى معین در زمان مشخص به دست آید. اما باید توجه داشت که چنین آموزشهایى گرچه سریع نتیجه نمىدهند، آثارشان دوام بیشترى دارد و بعد از حصول نمىتوان به راحتى آنها را تغییر داد، یعنى هم چنان که حصولشان نیازمند زمان است به همان اندازه ایجاد تغییر در آنها، زمان و فرصت طولانى مىطلبد.
براى دستیابى به یک توسعه پایدار راهى جز ایجاد فرهنگ و اندیشهى لازم از طریق آموزش نیست و کارایى و کارکرد فرهنگ در دراز مدت – و به معنایى دیگر، پویایى یک فرهنگ در بستر زمان – بستگى به عناصر ساختارى فرهنگ دارد. هرچه این عناصر از پویایى بیشترى برخوردار باشند، به همان اندازه فرهنگ و تغییرات ایجاد شده توسط آن دوام و گستردگى خواهد داشت.
پیشرفت چشمگیر علمى و فنى مغرب زمین در دو سدهى اخیر و به وجود آمدن فاصلهى زیاد بین آنها و بخش وسیعى از جهان سبب گردیده تا
مغرب زمینىها براى فرهنگ خویش ویژگىهاى چندى را برشمارند که بر پایهى آنها امکان این تحول شگرف میسر گشته است. آنها، با زیرکى در صدد آنند که به دنیاى بیرون از غرب بقبولانند که عقب افتادگى کشورهاى جهان سوم یک پدیدهى طبیعى در ارتباط با نحوهى بینش و تفکر آنهاست. توجیه علمى آنها چنین است که: مردم شرق اهل مکاشفه و شهودند و بنابر این در فهم مطالب اهل استقرا و اندیشهى منظم نیستند و در مقال، غربیان اهل استقرا و منطقاند و مىکوشند که مطالب را با نظم و ترتیب و از روى روش دریابند. (1).
غربى که با تکیه بر هویت فرهنگ کهن یونانى (به ادعاى خود) موفق به نوزایش (رنسانس) شده و بر اساس آن بر پیشرفتهاى سریع دست یافته است، همواره دیگران را از هر گونه اندیشیدن و نوزایش و رنسانس بر اساس میراث فرهنگى کهن و ریشهدار سرزمین خویش برحذر مىدارد و وانمود مىسازد که چنین محتواى فرهنگى تنها براى ثبت در کتابها و موزهها شایستگى داشته و داراى پویایى لازم نیست و همواره چنین القا مىکند که افکار و اندیشههاى گذشتگان، باعث رکود علمى و اقتصادى مىگردد و تنها راه توسعهى جهان سوم، پذیرش تولیدات صنعتى غرب و دریافت فرهنگ مربوط به آن است. (2).
البته نباید نفى کرد که یکى از مشکلات جوامع سنتى در فرآیند نوگرایى، یافتن راهبردهاى مناسب براى زمینهسازى قبول اندیشههاى نو و آزمون شیوههاى جدید متناسب با متدها و تکنولوژىهاى جدید مىباشد. تکنولوژىهاى تولیدى وارداتى در صورتى مىتوانند عامل توسعهى پایدار و تغییر بهینهى اقتصادى و نهادهاى سیاسى و اجتماعى قرار گیرند که با افکار و
باورهاى جامعهى مورد نظر تطبیق یافته و بومى گردند، چرا که علم و صنعت همچون تکنولوژى عموما در دست بیگانههاست؛ از این رو، براى پذیرش تکنولوژى، کشورهاى سنتى در فرایند نوگرایى تلاش مىکنند که فرهنگ مناسب آن را ایجاد نمایند. راهبردى که براى این تغییر انتخاب مىشود تاثیر عمدهاى در وضعیت عمومى جامعه دارد و عدم انتخاب راهبرد مناسب، ممکن است جامعه را به سوى بحرانهاى اجتماعى سوق دهد. جامعه زمانى توسعه یافته به شمار مىرود که شرایط اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و معنوى مناسبى فراهم شود و این عوامل به صورت متعادل در کنار هم قرار گیرند و هر رفتار اقتصادى و تغییرات آن داراى توجیهات سیاسى و ارزشى شده باشد.
تولیدى که در جامعه صورت مىگیرد اگر جامعه پذیراى آن نباشد نه تنها بازار مصرفى نخواهد داشت چه بسا با مقاومتهایى نیز روبه رو شود. امروزه در دنیایى زندگى مىکنیم که افرادش تفاوتهاى فاحشى با هم دارند؛ 80 درصد منابع طبیعى کره زمین را 20 درصد جمعیت آن کنترل و مصرف مىکنند و 20 درصد از غنىترین افراد کره زمین، 83 درصد درآمد جهانى را در اختیار دارند. (3) این قشر ثروتمند و مستکبر براى تحمیل اراده و خواستهاى خود همواره با ارایهى نمادهاى فرهنگى درصدد آن هستند که توان حرکت و جنبش را از قشر عظیم و صاحبان اصلى منابع طبیعى بگیرند و براى رسیدن به این هدف از هیچ عملى کوتاهى نمىکنند.
در حقیقت، وقتى فرهنگ، معلول و نتیجهى اندیشه و ارزشها شد، در آن صورت ما با پدیدهى توسعهى فرهنگى مواجه هستیم، چرا که رشد اندیشه و ارزشها (عناصر اصلى فرهنگ) مساوى با رشد و توسعهى فرهنگى است. همچنین زمانى که فرهنگ، علت تغییر و تحول در ساختارهاى اقتصادى و
سیاسى و امور نظامى و دفاعى گردد در واقع مواجه با فرهنگ توسعه هستیم؛ یعنى توسعه بر چه معنا و ارزشها و اندیشههایى تغییر یافته و یا درصدد تغییر است.
یکى از مباحثى که در زمینهى توسعه مطرح مىشود پویایى و تغییرات دایمى متناسب با شرایط جدید است و مىتوان این صفت را به فرهنگ نیز سرایت داد چرا که در مباحث قبلى اشاره شد که شخصیت و هویت آدمى به دنبال اندیشهها، باورها و هنجارهاى افراد شکل مىگیرد؛ از این رو، اگر تغییر به این مفهوم را در خصوص فرهنگ بپذیریم به ناچار پذیراى هویتها و شخصیتهاى متعدد شدهایم. در جاى خود گذشت که تغییر و تحول در فرهنگ امرى مستمر است، ولى این تحولات در فروع فرهنگ صورت مىگیرد و اصول در آن ثابت هستند.
1) حاجیمه تاکاموز، شیوههاى تفکر ملل مشرق زمین، مجلهى فرهنگ و زندگى، شمارهى 7، ص 135.
2) ورجاوند، پرویز، پیشرفت و توسعه بر بنیاد فرهنگى، 1378، ص 18.
3) روژه گارودى، امریکا پیشتاز انحطاط، مترجم قاسم صنعوى، نشر فرهنگ اسلامى، ص 12.