از آن چه گذشت مىتوان تعاملهاى بین فرهنگ و سیاست و رابطهى این دو را به صورت ذیل خلاصه نمود:
1- سیاست در مفهوم تدبیر و ادارهى کشور، سازمان و خانه، فعلى از افعال انسانى و متکى بر عوامل ارزشى و فکرى است و تفاوت سیاستها به تفاوت این عوامل بر مىگردد.
2- سیاست، به معنى مدیریت کلان دولت و راهبرد عمومى در مصلحت جمعى و انتخاب روشهاى بهتر در ادارهى شؤون کشور، نیازمند اطلاعات از مقتضیات زمانى و مکانى است.
3- مکتبهاى مختلف سیاسى ناشى از اختلاف بانیان و اندیشمندان فکرى در ارتباط با نوع شناخت و دیدگاه آنها از انسان، جامعه و حکومت مىباشد.
4- هر نوع تحولى در جامعه بدون ایجاد زمینهى فکرى و ارزشى نتیجهى دایمى نمىدهد و توسل به زور و اجبار فضاى مجازى و موقتى ایجاد مىکند.
5- سیاستمداران موفق کسانى هستند که آشنا به ارزشها و اندیشههاى
مردمى باشند و نقاط قوت و ضعف آنها را تشخیص داده و بهترین استفاده را از آنها ببرند.
6- سیاستمدار واقعى کسى است که با علم به ارزشها و اندیشههاى همسو با سعادت حقیقى انسانها و آشنایى به نقاط قوت و ضعف محیطى و دریافت نقاط تهدیدآمیز و فرصتها، به ترمیم نقاط ضعف و دفع تهدیدها) با استفاده از نقاط قوت و فرصتهاى به دست آمده مىپردازد.
7- مانور و رفتار سیاسى، فرهنگ را به وجود مىآورد و این فرهنگ در جهت مشروعیت بخشیدن به انواع مشخص رفتارهاى سیاسى و تعیین رفتار صحیح به کار گرفته مىشود.
8- تغییر ارزشها و باورهاى جامعه (فرهنگ) در راستاى تغییرات مورد نظر در جامعه و نهادینه کردن آنها، از عوامل موثر در ثبات جامعه به شمار مىرود؛ به طورى که هر نوع خلل در باورها و هنجارهاى جامعه، باعث بحرانهاى هویت و مشروعیت مىگردد.
9- هیچ مکتب و تئورى را نمىتوان یافت که خالى از اندیشه و ارزشهاى محورى باشد. حتى مارکس که به ادعاى خودش تا حدودى به فرهنگ، کم رنگ نگاه کرده، ادعایى بىدلیل است؛ چه آن که اظهار این فکر که در قالب مارکسیم و… ظاهر گردید بر پایهى اصول و ارزشهاى جدیدى بود که تشکیل دهندهى فکرى آنها مىشد و در کلیهى استدلالها به آنها متمسک مىشدند. (1).
10- پس از چند دهه مناظره و کنکاش سرانجام معلوم شد که اساسا سیاست غیر ارزشى وجود ندارد. به عبارتى، همهى پدیدههاى سیاسى به نوعى
در مدار گونهاى از ارزشهاى مربوط به انسان در گردش هستند. (2).
11- همهى اندیشمندان سیاسى فهمیدهاند که بشریت بدون فرهنگ، نه تنها از احساس شرف و حیثیت و احترام ذاتى، بلکه همچنین از داشتن حیات معقول و شایسته و آزادى ارزشى که «اختیار» نامیده مىشود، محروم مىگردد. (3).
12- بینش، راهبر اندیشه و عمل است. این بینش است که به طور ناخودآگاه ذهن ما را متوجه مسایل و دغدغههاى خاصى مىکند و از میان انبوه مسائل سیاسى – اجتماعى یک یا چندتایى که موافق ملاکهاى ذهنى و ارزشى است گزینش مىنماید و روى آن تحلیل مىکند. (4).
13- فرهنگ با نوع انسان زاده مىشود و با نوع انسان ادامه مىیابد و بنابراین سرچشمه و بنیادش به عنوان یک سنت، همواره به هستى خود ادامه مىدهد و چنان رفتار و رابطهاى با انسان دارد که گویى داراى سرشتى غیرزیستى است که تنها ظهورش را در رفتارهاى سیاسى، اخلاقى و… انسان مىبینیم. (5).
14- رسانههاى زیر سلطهى حکومتهاى استعمارى با تولیدات فرهنگى سطحى، سرگرم کننده ولى بىمحتوا، رسالتى جز ترویج و استقرار نظام ارزشى و اعتقادى گروه حاکم ندارند و همواره تلاش مىکنند با دستکارى در ارزشها و اندیشهها و باورهاى ذهنى عامهى مردم، اعتراضات بالقوهى آنها را به
رضایت بالفعل تبدیل نمایند.
در مقابل آن، اندیشه ورزان آزاده و روشنفکران حقیقى جامعه تلاش مضاعفى انجام مىدهند تا این دسیسههاى شیطانى را افشا نموده و ذهنیت و افکار مردم را نسبت به آن شفاف سازند. به همین دلیل این گروه از اندیشمندان همواره مورد تنفر و کینهى قدرتمندان واقع مىشوند؛ چه آن که با این تلاش، امنیت مجازى فردى و شخصیتى آنها به خطر افتاده و در معرض تهدید واقع مىشود.
به طور کلى مىتوان گفت که: هر سیاستى خود، فرهنگ است و هر فرهنگى سیاست است. بدون فرهنگ سیاستى ایجاد نمىشود و بدون سیاست و تدبیر، فرهنگ عمومى شکل نمىگیرد. چه زیباست این کلام شهید مدرس که «سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست.«، چه آن که دیانت، تجسم فرهنگ عمومى مذهبى فردى و اجتماعى است و سیاست، نوع شیوهى رفتار و تدبیرى برخاسته از این فرهنگ مذهبى و دینى است. اگر این چنین نبود، چه نیازى به مبارزات فرهنگى در قالب سیاستها و متدهاى مختلف مىبود. از این رو، شاخصهاى توسعهى سیاسى در جوامع مختلف بر اساس فرهنگ همان جامعه تعریف مىشود.
1) کاظمى، جهانى شدن فرهنگ و سیاست، قومس، 1380، ص 145.
2) همان، ص 149.
3) جعفرى، فرهنگ پیرو فرهنگ پیشرو، 1373، ص 40.
4) David Morice, Philosophy, Science & Ideology in Political Thought. London. Macmillan. Press 1999. P 6.
5) لسلى، ا. وایت، تکامل فرهنگ، مترجم مجیدى، ناشر شبستان، 1379، ص 30.