»سید الشهدا «علیهالسلام» تکلیف خودش را، تکلیف الهى خوش را تشخیص داد که باید نهضت کند و راه بیفتد؛ مخالفت بکند و اظهار مخالفت و استنکار کند؛ هر چه خواهد شد. در عین حالى که بر حسب قواعد معلوم بود که یک عدد این قدرى نمىتواند با آن عدهاى که آنها دارند، مقابله کند؛، لکن تکلیف بود.» (1).
تحلیلگران نهضت عاشورا، در تبیین علل قیام امام حسین «علیهالسلام» به دلیل انتخاب هدفى خاص براى عاشورا و اتخاذ شیوهى تحلیل متناسب با آن هدف، نظرات متفاوتى را ارائه نمودهاند که هیچ کدام در نوع خود نمىتواند مبین هدف قیام عاشورا باشد. اهم این نظریهها به شرح زیر است:
1 – امام حسین «علیهالسلام» از اول مىدانست که شهید مىشود؛ قیام او براى شهادت بوده است.
2 – امام حسین «علیهالسلام» براى تشکیل حکومت قیام کرد؛ اما در رسیدن به آن ناکام ماند.
3 – به دعوت مردم کوفه از مدینه حرکت کرد و زمانى از خیانت مردم کوفه باخبر شد که در محاصرهى سپاه یزید بن معاویه قرار داشت؛ راه گریز را از هر سو به رویش بستند و در جنگى نابرابر او را به شهادت رساندند.
4 – علت قیام امام حسین «علیهالسلام» بیعت خواستن یزید از ایشان بود. اگر یزید بر بیعت خود پافشارى نمىکرد، سید الشهداء هرگز از مدینه خارج نمىشد و به زندگى عادى خود ادامه مىداد.
بدیهى است انتخاب هر یک از فلسفههاى یاد شده به عنوان محور قیام عاشورا اگر چه بعدى از قضیه را روشن مىکند؛ اما دهها سؤال را پیش روى انسان قرار مىدهد که پاسخ به آنها، جز تطویل توجیهات، حاصل دیگرى را در پى نخواهد داشت.
1) صحیفه نور، ج 4، ص 15.