تجارب حاصل از نبردهای محدود که در محورهای مختلف استان خوزستان بین نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و متجاوزان بعثی صورت گرفت، به تدریج معیارهای تعریف شدهای متناسب با اوضاع میدان نبرد را در اختیار مسئولان و فرماندهان سپاه پاسداران قرار میداد تا از آن به عنوان مبانی تئوریک طرحریزی در سطح وسیعتر استفاده کنند. این تجارب به طور کامل و دقیق در طراحی عملیات ثامن الائمه لحاظ گردید، لذا شناخت این دیدگاه و معیارها برای درک کاملتر طراحی عملیات ثامن الائمه لازم میباشد که برای این منظور از پاسخ سردار محسن رضایی به این پرسش استفاده میکنیم که «چگونه مسئولان ستاد عملیات جنوب این جرأت را در خود دیدند که به سمت اجرای عملیاتهای بزرگ قدم بردارند؟ سردار رضایی: «ثامن الائمه در واقع نتیجه ده ماه جنگ سپاه بود و سپاه با عملیاتهای محدودی که در قبل از آن انجام داد، تجارب خوبی را به دست آورد. اولا یک ارزیابی از دشمن به دست آورد که ضعف و قوت او چیست؛ ثانیا سپاه خود را آزمایش کرد و این که چگونه به دشمن حمله کند، مثلا یک دسته باید چند نفر آر. پی. جی زن و چند نفر تیربارچی داشته باشد. سپاه به این نتیجه رسید که باید شب حمله کند، ضمن این که سپاه معتقد بود ما خودمان باید دشمن را بیرون کنیم و خودمان یعنی نیروهای پیاده، خودمان یعنی جنگ شهادتطلبانه و خودمان یعنی جنگ نزدیک که بعد همین مطالب تئوری جنگ سپاه شد. در حقیقت سپاه در میدان نبرد به یک تئوری جنگ انقلابی رسید که این تئوری جنگ انقلابی روی چند عنصر، بسیار تکیه داشت: یکی از آنان نیروهای وفادار و مؤمن مردمی، دیگری رزم شبانه و عامل دیگر نبرد نزدیک و نه نبرد دور و استفاده از سلاحهای با تکنولوژی بالا. سپاه معتقد بود که باید به میان نیروهای دشمن رفت و سپس
دشمن را از درون منفجر کرد و در حقیقت جنگ سپاه یک جنگ نزدیک بود و این عامل باعث میشد سازمان درونی دشمن یا از بین برود و یا مرتب عقبنشینی کند. فرق نبرد سپاه با جنگهای چریکی در این است که نبردهای چریکی تعداد نفرات در هر کیلومتر بسیار کم است، اما ما تعداد نفراتمان در هر کیلومتر بسیار وسیع بود و وقتی ما وارد شبکه دشمن میشدیم، ارتباط، فرماندهی و حتی اطلاعات دشمن کاملا از بین میرفت. دشمن در یک فاصله معقول میتواند هدف را بزند و اگر از آن نزدیکتر شویم، کار تمام شده است مگر این که مجددا آرایش مناسب بگیرد و ما به دلیل این که به دشمن نزدیک میشدیم، کنترل، فرماندهی و ارتباط دشمن از بین میرفت. مسئله ایثارگری و شهادت برادران، با شدت جنگ نزدیک را اوج میداد، یعنی ما با توجه به ایثارگری و شجاعت نیروهایمان کار میکردیم که وقتی جنگ شروع شد، دهها تانک و ماشین آتش میگرفت و در زمان کوتاهی بخش قابل توجهی از دشمن محو میشد. چنین وضعی سازمان دشمن را از کار میانداخت و حفرههای عمیقی در دشمن ایجاد میکرد و هر کدام از این حفرهها را که ما ادامه میدادیم احتیاط دشمن نیز از خاصیت میافتاد. در خیلی اوقات احتیاط دشمن جلو میآمد، اما متوجه میشد که رخنه بسیار وسیع است، لذا سعی در پر کردن رخنه مینمود و خود آنان تبدیل به یک نیروی پدافند کننده میشدند اما بدون امکانات نیروهای اولیه که در سنگر بودند و به صورت تعجیلی یک خط پدافندی تشکیل میدادند و ما موجمان هر چند آرام اما در حال حرکت بود… ما هیچ گاه خط را در یکی دو کیلومتر نمیشکستیم، بلکه یک مرتبه خطی در حدود 30 کیلومتر فرو میریخت، مثل این که به جای باز کردن در دروازه، دیوار قلعه را فروبریزند. اگر دروازه باز شود، این امید هست که نیروی پدافند کننده بتواند آن را ببندد، اما اگر دیوار قلعه خراب شد، چه باید بکنیم؟» (1).
این تفکر به تمام معنی در عملیات ثامن الائمه مشاهده میگردد، چرا که محوریت نیروها و مرکز ثقل توان به کار گرفته شده، با نیروهای پیاده خصوصا نیروهای سپاه و مردمی میباشد که با جسارت خارج از توصیف دیوارهای دفاعی عراق را در محورهای مختلف فروریختند و با تداوم حرکت – که در آینده درباره آن صحبت خواهد شد – توانستند به اهداف از پیش تعیین شده دست یابند.
1) مأخذ 3.