انواع کنشها: عقلانى معطوف به هدف، هدف: عقلانى، وسیله: عقلانى، شناخت کنشگر: براساس برنامهریزى و شناخت کافى کنشگر و هدف
انواع کنشها: عقلانى معطوف به ارزش، هدف: ارزش، وسیله: عقلانى، شناخت کنشگر: براساس احترام خاص کنشگر به یک ارزش یا افتخار عمومى
انواع کنشها: عاطفى یا انفعالى، هدف: – وسیله: – شناخت کنشگر: براساس خلق و خوى روانى و وجدانى
انواع کنشها: سنتى، هدف: جزء عادات فرهنگى، وسیله: جزء عادات، شناخت کنشگر: براساس عاداتى که جزء طبیعت فرهنگى کنشگر است.
4- کنش «سنتى«: (1) اساس این کنش اطاعت ناخودآگاه از سنتها و رسوم رایج است. محاسبه اهداف و وسیله و راههاى وصول به آن براساس قداست و اعتبار سنتهاى قطعى و دائمى فرض نمودن رفتارها و ارزشهاى گذشتگان است. در واقع این کنش با عنایت به عاداتى شکل مىگیرد که در طبیعت و هندسه فرهنگى کنشگر وجود دارد. بنابراین از نظر وبر کنش یا عقلانى است یا غیرعقلانى. کنشهاى معطوف به هدف و معطوف به ارزش عقلانى هستند و کنشهاى سنتى و عاطفى غیرعقلانى محسوب مىشوند. البته ممکن است در جهان واقع ترکیبى از اینها نیز مطرح باشد.
مسئله جالب توجه دیگر در اندیشه وبر توجه به موضوع انواع «اقتدار» (2) است. او سه نوع اقتدار را مطرح کرد:
1- اقتدار قانونى (عقلایى(: از نظر او این اقتدار مشخصه جوامع عقلانى و جدید است و ریشه در قواعد غیرشخصى و معقول دارد. مشروعیت این اقتدار مبتنى بر اعتبار قوانین و قراردادها است.
2- اقتدار کاریزماتیک یا فرهمندانه: این اقتدار براساس جذابیت رهبرانى استوار است که ویژگیهاى قهرمانانه و مذهبى و اخلاقى فوقالعاده دارند. در این تقسیمبندى نیز او به نمونههاى آرمانى توجه کرد و البته مىدانست که در عالم واقع معمولا ترکیبى از انواع اقتدار حاکم است.
3- اقتدار سنتى: مشروعیت این اقتدار ریشه در تقدس سنتها دارد و بر این اساس آنچه
که در گذشته معمول بوده اعتبار دارد.
یکى از مفاهیم کلیدى در اندیشه وبر کاریزما است. کاریزما پاسخى است بر مسئله «معنى» و هویت بخشیدن به خویشتن که از مختصات ذهن و فهم انسان بوده و بر حیات اجتماعى و فردى او تاثیر مىگذارد و التزام و تعهد به نوعى رفتار را در پى دارد. جنبشهاى کاریزمایى در پى تعبیرى جدید از انسان و جهان و معنا دادن به آنها هستند. این جنبشها هنگامى که در وجود یک فرد متجلى مىشوند که پیروان، او را خارقالعاده مىدانند و به او ارادت و عشق مىورزند. همچنین وبر در کتاب اخلاق پروتستانى و روح سرمایهدارى به تاثیر آموزهها و ارزشهاى دینى و فرهنگى بر تحولات اجتماعى و اقتصادى توجه کرد. از نظر او آنچه که غرب را براى پذیرش نظام نوین سرمایهدارى آماده کرد طرز تلقى آنها از مذهب پروتستان و تفکر کالونى بود. بنابراین او به موضوع زیربنا بودن اقتصاد و روبنا بودن فرهنگ و دین که مارکس مطرح کرده بود، انتقاد کرد و مدعى شد که اگر چه اقتصاد مهم است اما براى شکلدهى رفتارها از جمله تحولات اجتماعى باید به اخلاق و فرهنگ و دین نیز توجه کرد. اکنون پس از طرح دیدگاه تفسیرى و تفکر وبر به چند موضوع مىتوان اشاره کرد. اولا اینکه توجه به نیت و انگیزه کنشگر در کنش در معارف دینى ما نیز بسیار مهم است. همانطوریکه در فصول دیگر مطرح کردیم توجه به خلوص نیت در انجام عبادات و نیز توجه به انگیزههاى الهى در آنها امرى مسلم و مؤکد است.
بنابراین در همه کنشها از جمله شهادت طلبى، در وراى عمل اشخاص نیتها و نیز انگیزههایى قرار دارند که باید به آنها توجه کرد. موضوع دیگر اینکه اگر چه ممکن است هر کسى تفسیر خود را از یک واقعیت و یا یک شىء داشته باشد و این تکثر تفسیرها اجتناب ناپذیر است ولى بهرحال همه این تفسیرها نمىتواند درباره معنى موردنظر متن، صحیح باشد. از آنجا که انگیزهها در وراى کنشهاى افراد و نیتهاى آنها هستند. پس ما باید بدنبال شناخت آن نیات و انگیزه باشیم نه آنچه که «ما» برداشت مىکنیم.
بنابراین برداشت و تفسیرى صحیح و دقیق است که بتواند به کنه نیتها و انگیزههاى کنشگر راه یابد. اصولا منظور از همدلى و همزبانى آن است که ما به آنچه که واقعا کنشگر مىاندیشد و یا براساس آن عمل مىکند توجه کنیم. نیت و انگیزه کنشگر یک امر واحد است اگر چه افراد ممکن است آنرا بطور واحد تفسیر نکنند بنابراین این تفسیرى حقیقىتر است که بر آن واقعیت و حقیقت واحد نیز نزدیکتر باشد.
هرمنوتیک نسبىنگر که همه قرائتها و فهمها را از متون نسبى و حقیقت مىداند نمىتواند براساس آموزههاى اسلامى که به برخى از محکمات و حقایق و سنتهاى مسلم و لا یتغیر توجه دارد، پذیرفته شود.
چنانکه بسیارى از متفکرین غربى و شرقى نیز آنرا نپذیرفتهاند و آنرا منشا آنارشیسم در فهم و عمل و دورى از حقایق مىدانند. رخنه کردن این برداشت در موضوع شهادت طلبى نیز چنین نتایجى دارد. یعنى اگر عدهاى با فهم و بینش خود از اسلام به این نتیجه برسند که انگیزههاى شهیدان انقلاب اسلامى صحیح نبود. و یا اصلا آنها شهید نبودهاند آیا مىتوان آنرا پذیرفت؟ چنانکه در موضوع دفاع مقدس و فتواى امام (ره) درباره سلمان رشدى نیز همانطوریکه امام خمینى (ره) پیشبینى کرد عدهاى چنین مىاندیشند.
امام (ره) کسى را که در این طریق کشته شود شهید محسوب مىنماید. در مقابل اگر قرائت دیگرى را در موضوع سلمان رشدى بپذیریم کسى که در اجراى این حکم بکوشد دیگر شهید محسوب نمىشود. بنابراین بهترین خدمت به فرهنگ شهادتزدایى آن بود که عدهاى آگاهانه یا ناآگاهانه آنرا وارد هرمنوتیک نسبىنگر کردهاند. اگر از منظر آنها به موضوع نگاه کنیم و همه قرائتها را بپذیریم یک نفر هم مىتواند شهید باشد و هم نباشد. از دیدگاه اسلام شهادت طلبى یک واقعیت مشخص است (چنانکه ما زوایایى از آنرا در فصول دیگر مطرح کردهایم(. آیا مىشود این واقعیت هم درست باشد و هم نادرست؟ آیا مىشود یک نفر هم شهید باشد و هم نباشد؟ موضوع دیگر اینکه غالبا تصور مىکنند که کنش شهیدان دفاع مقدس فقط یک کنش معطوف به ارزش است. واقعیت این است که این کنش یک کنش معطوف به هدف نیز هست چنانکه قیام سالار شهیدان علاوه بر جنبههاى دیگر منطبق بر عقل سلیم نیز بود و امام حسین (ع) اهداف مناسب و ابزار و شیوههاى مناسب را برگزید. به رغم تصور عدهاى تکلیفگرایى در فرهنگ اسلامى به این معنى نیست که کنشگر اصلا به نتیجه فکر نکند. چنانکه همه ائمه شرایط و مقتضیات زمان را در نظر گرفتهاند در شرایطى صلح و تقیه کردهاند و در شرایطى به سوى جهاد به استقبال از شهادت رفتند. منظور از تکلیفگرایى و به نتیجه فکر نکردن همان احدى الحسنیین است. یعنى اگر نتیجه پیروزى باشد یا شهادت هر دو نتیجه سودبخش است. بنابراین شهید باید در انتخاب زمان و مکان هدف و وسیله، اهل محاسبه باشد و به نتایج و ثمرات شهادت طلبى براى حفظ
اسلام و جامعه اسلامى بیندیشد. همچنین وقتى که قرآن کریم مردم را به یک معامله سودمند دعوت مىکند منظورش این است که از جهت احتساب عقلایى این موضوع به نفع انسانهاست چرا که در ازاى اهداى جان به جانان مىرسند و مرزوق عندالله مىشوند و جاودانه مىگردند. از طرفى این نوع شهادت معطوف به ارزش هم بود زیرا براساس ارزشهایى که به آن اعتقاد داشتند، بعنوان یک تکلیف به استقبال شهادت رفتند و البته به معناى تقلید و مرگ کورکورانه و اجبارى نبود بلکه آنها شهادت را از روى آگاهى و بصیرت و تحقیق بر مىگزیدند. از طرفى یک کنش سنتى نیز بشمار مىرفت و ریشه در سنتهاى دینى ما داشت. اصولا ریشه در سنت داشتن دلیل نادرست بودن نیست چه بسا سنتهایى که از بدعتها بهترند و اصولا نو بودن همیشه دلیل خوب بودن نیست. شهادت در همه ادیان توحیدى و فرهنگ اسلامى و بویژه شیعه ریشه دارد.
چنانکه ما نمونههایى از آن را مطرح کردیم. به قول مرحوم جلال آلاحمد مشکل اینجاست که عدهاى سنت شهادت را فراموش کردند و فقط به مرثیهسرایى شهیدان پرداختند. از امام سجاد (ع) منقول است که فرمودهاند: شهادت میراث و مایه کرامت ماست. البته این شهادت طلبى یک کنش عاطفى نیز هست. اصولا مگر مىشود که کسى شهید باشد اما اهل عاطفه و عطوفت و احساس و ایثار نباشد؟ این احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت انسانها و تحقق آرمانهاى مقدس است که شهیدان را به مبارزه فرا مىخواند. البه این موضوع به این معنى نیست که شهیدان فقط احساساتى عمل کردهاند بلکه از احساس نیز برخوردار بودهاند. بنابراین هم احساس آنها در انجام کنش و هم شهادت آنها برانگیختن احساسات افراد جامعه و مبارزه با ستمگران موثر بوده است. چنانکه جنبه احساسى قیام عاشورا مانند سایر جنبهها هنوز منشأ تاثیر براى آزادگان و عدالتخواهان است. اگر چه تاثیر نفوذ کاریزمایى امام (ره) به عنوان یک رهبر فرزانه و فوقالعاده که پیروان از روى ارادت و شوریدگى و عشق به او مىنگریستند و به فرمانش گردن مىنهادند. قابل انکار نیست، اما توجیه شهادت طلبى شهیدان انقلاب اسلامى و دفاع مقدس فقط به تبعیت از اقتدار کاریزمایى، نوعى سادهانگارى و تقلیلگرایى است. اقتدار امام (ره) علاوه بر نفوذ و تاثیر شگرفى که خود بر افکار عمومى و پیروان داشت به نوعى با موضوع ولایت فقیه و مرجعیت او نیز عجین بود.
تاثیر موضوع ولایت فقیه را مىشود در بسیارى از وصیتنامههاى شهداى انقلاب اسلامى و دفاع مقدس به وضوح مشاهده کرد. یعنى کنش شهادت طلبانه از یک طرف
بر اقتدار ناشى از نفوذ رهبرى و ارزشهاى رهبر تکیه داشت و از طرف دیگر ریشه در سنتهاى اصیل جامعه داشت. شهیدان ولایت فقیه را استمرار رسالت انبیاء و اطاعت از ولى فقیه جامعالشرایط را یک تکلیف شرعى مىانگاشتند. از نظر آنها تبعیت از اولوالامر همان چیزى بود که در قرآن و سنت و قانون اساسى جمهورى اسلامى بعنوان میثاق عمومى مردم، لازم بود. همچنین امام مرجعى بود که فتواى او براى مقلدان در حکم یک وظیفه بود چرا که آنها از روى آگاهى و بینش او را بعنوان مرجع جامعالشرایط، اعلم و افقه مىدانستند و به عدالت او یقین داشتند. بنابراین وقتى که امام مردم را به دفاع از دین و مقابله با تجاوز و دشمن فرا مىخوانند جوانان عاشق شهادت فوج فوج بسوى میدانهاى جنگ مىشتافتند و مرگ در این راه را سعادت مىدانستند. همچنین با توجه به موضوع «معنى» در جامعهشناس ماکس وبر شهیدان نیز براساس خودیابى و هویت طلبى بدنبال معنى دادن به حیات و ممات خود بودند. البته ما کوشیدهایم در بخش آخر کتاب به نمونهاى از انگیزههایى که شهیدان براساس معناى مورد نظر خود در وصیتنامه نگاشتهاند، (براساس تحقیق در یک جامعه آمارى) مطرح سازیم.
همچنین همانطوریکه ماکس وبر نقش و اهمیت فرهنگ را در شناخت رفتارهاى انسانى بسیار مهم مىداند باید اذعان کرد که تعدادى از جامعهشناسان و سیاستمداران غربى و یا غربزده که شهادت طلبى را عمدا یا سهوا با خودکشى و خودآزارى یکى مىدانند درک صحیح از مفهوم شهادت در فرهنگ اسلامى و بویژه در مذهب شیعه ندارند. در واقع عدم درک آنها از شهادت هم ناشى از ضعف ابزارى و بینشى و روشى آنها نسبت به فرهنگ شهادت و هم ناشى از متعالى بودن مقام شهادت است که ادراک کامل آن نیازمند به طى نمودن مراحلى از عرفان متعالى است.
با توجه به موضوع کاریزما مىتوان گفت که عقل گرایى ابزارگرایانه و اومانیسم عصر حاضر موجب بروز احساس خلاء معنویت و ضعف ارزشى شده است و عقلانیت ابزارى، قفس آهنینى بوجود آورده که عاطفه و احساس و معنویت را کم رنگ نموده است لذا شخصیت روحانى و معنوى و برجستگیهاى خارقالعاده امام خمینى (ره) چنان جاذبهاى را ایجاد نمود که میلیونها نفر در ایران و جهان شیفته اعتقادات او شدند و حتى هزاران نفر در جهت تحقق فرامین او، از جان خود دریغ نکردند چرا که ارزشهاى معنوى و کمالات روحانى موردنظر امام (ره) انرژى لازم را براى حرکت و قیام آنها آماده مىکرد.
این پیروان واقعى امام (ره) سعادت و رستگارى دنیا و آخرت را در تامین نظر او
مىدانستند و در پى جلب سود یا دفع ضرر در زندگى دنیوى نبودند. و البته چنین مواردى فقط در تاریخ زندگى پیامبران بزرگ و مصلحان و رهبران مذهبى مسبوق به سابقه است.
دیدگاه وبر بویژه تحلیل تمایلات و رفتارهاى افراد براساس ارزشهاى فرهنگى و دینى بسیار جالب است. او معتقد است مرگ و زندگى ملتها را باید در فرهنگ آنها جستجو کرد. ولى جاى تعجب اینجاست آن کسانى که معتقدند رنسانس غرب ریشه در اخلاق پروتستانى دارد با این حال مىخواهند فرهنگ شهادت طلبى را در کشورهایى دیگر، از زاویه ارزشهاى فرهنگى خود مورد قضاوت قرار دهند و این موضوع باعث مىشود که یا در تحلیل پدیدههاى فرهنگى دیگر کشورها دچار تناقض شوند و یا به تحریف حقایق فرهنگى دیگران بپردازند.
1) Traditional Oreintation.
2) Avthority.