با عنایت تعاریف مختلف فرهنگ و پدیدههاى کمى و کیفى آن، نمىتوان همهى آنها را در یک ردیف قرار داد. از آنجا که زندگى انسان از دو مشخصهى مادى و معنوى تشکیل شده است، عوامل مؤثر در آنها نیز از یک جهت به دو بخش کلى قابل تقسیم مىباشد:
1- فرهنگ مادى
به مجموعهى پدیدههایى اطلاق مىگردد که محسوس، ملموس و قابل اندازه گیرى با موازین کمى و کیفى و علمى هستند و در زندگى و شیوهى آن مؤثر مىباشند؛ مانند: فنون، ابزارهاى کاربردى و تولیدى، فنون پزشکى، وسایل موتورى، ابداعات برقى و… این نوع فرهنگها به سرعت قابل تغییر بوده و جایگزین مىشوند.
2- فرهنگ غیر مادى
مجموعههایى که قابل احساس نبوده و با روان آدمى سرو کار دارند و به آسانى قابل اندازه گیرى و ارزیابى نمىباشند؛ مانند: معتقدات، ضوابط خویشاوندى، هنر، ادبیات، رسوم و… که در معنویات و اخلاقیات و شیوهى زندگى انسانها تاثیر گذاشته و هویت فردى و جمعى جامعه را تشکیل مىدهد
و بر خلاف فرهنگ مادى، تغییر آن کند و بطئى مىباشد.
علامهى جعفرى ابعاد فرهنگ را به دو بعد برونى و درونى تقسیم مىکند و اظهار مى دارد که فرهنگ، حقیقتى است مانند زیبایى، دو قطبى (برون ذاتى و درون ذاتى(. همچنان که دریافت حقیقت زیبایى مربوط به خصوصیت مغزى و روانى است و دیگر موجودات و جانداران از دریافت آن ناتوانند، همچنین دریافت فرهنگ داراى جنبهى درون ذاتى است که ناشى از اصل صیانت ذات تکاملى است. بعد برون ذاتى فرهنگ نیز مانند نمودهاى اخلاقیات و آثار هنرى و کیفیت ساختمانها، نشان دهندهى انواعى از دریافتها و آرمانهاى درونى است. وى دلیل بر وجود این دو بعد را همان دلیل وجود ابعاد زیبایى مىداند. (1).
ایشان در جایى دیگر فرهنگ را به چهار نوع تقسیم مىکند:
1- فرهنگ رسوبى: عبارت است از رنگ آمیزى و توجیه شؤون زندگى با تعدادى قوانین و سنن ثابتهى نژادى و روانى خاص و محیط جغرافیایى و رگههاى ثابت تاریخى که در برابر هر گونه تحولات، مقاومت مىورزند و همهى دگرگونىها را یا به سود خود تغییر مىدهند و یا آنها را حذف مىکنند. در صورتى که عامل رسوب یک فرهنگ، قوانین طبیعى و انسانى پایدار نباشد، پافشارى براى ابقاى نمودها و فعالیتهاى «خود«، یا به جبر عوامل محیطى مستند خواهد بود و یا به ناتوانى روانى افراد جامعه از تطبیق موقعیت خود با دگرگونىهاى مفید و سازنده.
2- فرهنگ بىمایع و بىرنگ: رنگها، آمیزهها و توجیهاتى که به هیچ ریشهى اساسى و روانى و اصول ثابتى تکیه نمىکنند و همواره در معرض تحولات قرار مىگیرند.
3- فرهنگ خود محورى یا خود هدفى پیرو: در این نوع فرهنگ، نمودها و فعالیتهایى که توجیهگر و تفسیر کنندهى واقعیات فرهنگى هستند مطلوب بالذات بوده و اشباع آرمانهاى فرهنگى را به عهده مىگیرند. این «خود هدفى» باعث مىشود که طبیعت اصلى فرهنگ یعنى خلاقیت و گسترش آرمانهاى زندگى در ابعاد من انسانى، راکد بماند و به جاى آن که بشر به وجود آورندهى دانش و تکنولوژى، ادارهگر و توجیه کنندهى آن دو باشد، خود جزیى غیر مسئول از جریانات جبرى آن دو پدیده گردد.
4- فرهنگ پویا و هدفدار و پیشرو: این نوع فرهنگ در محاصرهى آن نمودها و فعالیتهایى که تحت تأثیر عوامل سیال زندگى و شرایط زودگذر محیط و اجتماع قرار مىگیرند، نمىافتد. عامل محرک آن، واقعیات مستمر طبیعت و ابعاد اصیل انسانى است و هدف آن عبارت از آرمانهاى نسبى است که آدمى را در جاذبهى هدف اعلاى حیات به تکاپو در مىآورد. این فرهنگ شامل آن دسته از نمودها و فعالیتهایى است که ریشهاش از چشمههاى زلال ادبیات سیراب مىشود:
قرنها بگذشت، این قرن نویست
ماه آن ماه است و آب آن آب نیست
عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم
لیک مستبدل شد قرن و امم
آب مبدل شد در این جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر برقرار
پس بنایش نیست بر آب روان
بکله بر اقطار اوج آسمان
و تنها فرهنگى است که هیچ تمدن انسانى اصیل در گذرگاه تاریخ بدون آن به وجود نمىآید، و تنها فرهنگى است که مىتواند گریبان خود را از چنگال خودخواهان خودکامه رها کرده، رسالت خود را انجام داده و رسومات اخلاقى معلول ناتوانىهاى فکرى جامعه را بزداید. (2).
»نیل پستمن» فرهنگ را به سه نوع متمایز از یکدیگر تقسیم مىنماید:
1- فرهنگ ابزارها؛
2- فرهنگ تکنوکراسى؛
3- فرهنگ انحصار تکنولوژى (تکنوپولى(. (3).
پیتر دراگر نیز در تبیین فرهنگهاى جهانى به چهار چهرهى فرهنگى اشاره مىکند:
1- فرهنگ داوس (DAVOS -CULTURE(؛ (4).
2- فرهنگ دانشگاهی (FACULTY CULTURE(؛
3- فرهنگ جهانى مک (MC WORLD-CULTURE(؛
4- فرهنگ پروتستانیسم اوانگلیک (5) (EVANGELICAL PROTESTANISM(.
در مقابل دراگر، ساموئل هانتینگتون حرکت فرهنگى جدیدى را مطرح مىسازد. او ابتدا در یک مقاله و سپس در کتابى به نام «برخورد تمدنها و تغییر نظام جهانى (The Clash Of Civilization…) ابراز مىدارد که در قرن هیجدهم تضادها (جنگها) بین شاهزادگان و امپراتورها در مىگرفت. در قرن نوزدهم بعد از انقلاب فرانسه جنگ پادشاهان پایان گرفت و جنگ بین ملتها آغاز شد و تا پایان جنگ جهانى اول ادامه داشت. در قرن بیستم، بعد از انقلاب روسیه و در نتیجهى آن، جنگ ملتها به جنگ بین ایدئولوژىها تبدیل شد.
ابتدا گروههایى چون کمونیسم و فاشیسم و نازیسم سر بر افراشتند و سپس در جنگ سرد بین ابرقدرتها این تضادها عموما بین تمدنهاى غربى بود اما در قرن بیست و یکم، جنگ بین فرهنگها روى خواهد داد و فرهنگ متخاصم، فرهنگ اسلامى خواهد بود که خود را گسترش خواهد داد و به یک بلوک اسلامى تبدیل خواهد شد و مرز خونینى (Bloody Borders) خواهد داشت… مسالهى غرب، نه (اسلام گرایى(، بلکه خود «اسلام» است… پیوند کنفوسیوسى اسلامى (بین چین و کشورهاى مسلمان) آن قدر قوى شده که غرب را براى دفاع از علایق، ارزشها و قدرت خود مجبور به مقابله خواهد نمود. (6).
لازم به ذکر است که ریاست محترم جمهورى ایران سید محمد خاتمى در مقابل این نظریه «طرح گفتگوى تمدنها» را در سال 2000 میلادى مطرح نمودند و با تصویب سازمان ملل متحد، سال 2001 به سال گفتگوى تمدنها نامگذارى شد.
»بروس کوئن» فرهنگ را به دو بخش آرمانى و واقعى تقسیم مىنماید، فرهنگ آرمانى به الگوهاى رفتارى آشکار و رسما پذیرفته شده اطلاق مىشود، در حالى که فرهنگ واقعى به آن چیزى اطلاق مىشود که مردم عملا انجام مىدهند. مثلا از افراد جامعه انتظار مىرود که در معامله با دیگران درست کارى و امانت را رعایت کنند، ولى در عمل و در بسیارى از موارد، تقلب و دروغ گویى در بازار معاملات رواج دارد. در مدرسه به کودکان و دانش آموزان یاد داده مىشود که به دیگران دروغ نگویند، ولى آنها در جامعه و در عمل دروغ مىگویند. (7).
با نگاهى دوباره به انواع تقسیمهاى فرهنگها و موارد دیگر مىتوان اظهار داشت که همهى آنها اشاره به نمودى از زندگى یا اشاره به شیوهى خاصى از زندگى دارند. از این جهت تقسیم جامع و مانع فرهنگ را باید بر اساس نوع بایدها و نبایدهاى حاکم بر زندگى افراد بیان نمود. و از آنجا که بایدها و نبایدهاى افراد مستند به نظام ارزشى و جهان بینى آنهاست، فرهنگ را مىتوان به دو بخش عمده تقسیم کرد:
1- فرهنگ الهى: فرهنگى که مستند به ارزشهاى ماوراء الطبیعه بوده و از چشمهسار وحى سیراب مىگردد.
2- فرهنگ غیرالهى: فرهنگى که برخاسته از تراوشهاى ذهن انسانى
است و کلیهى مستندات آن ناشى از دستاوردهاى علمى (تجربى) بشرى مىباشد و استناد و اعتقادى به ماوراءالطبیعه ندارند.
از شاخصههاى عصر حاضر، وجود هم زمان این دو فرهنگ در جوامعى است که از مسیر طولانى و پرفراز و نشیب تاریخ گذشته، تداوم حیات خود را حفظ کردهاند. این دو فرهنگ؛ یکى الهى است که از چشمهسار وحى سریان یافته و با تلاش و ایثار آزادمردان به دست بشر امروزى رسیده است و حاکى از دستورات و برنامههاى خداوند حکیم، در روند زندگى سعادتآور دنیوى و اخروى است و گسترهاى به پهناى زندگى بشرى دارد، و دیگرى دنیایى بوده و حاصل تجربیات صرف بشرى است که از فرآیند تحولات عظیم در علم و دانش فنى اعصار بشرى برخاسته است. ایجاد توازن و تلفیق مناسب بین این دو، به طورى که اصول و مبانى هویت جمعى از دست نرود، از مشکلات کشورهاى در حال گذار به صنعتى شدن مىباشد. (8).
1) جعفرى، محمدتقى، 1373، فرهنگ پیرو و فرهنگ پیشرو، ص 74.
2) جعفرى، محمدتقى، همان، 1373، ص 91.
3) »تا قرن هفدهم تمام فرهنگهاى جوامع مختلف، فرهنگ ابزارآلات بوده است. این ابزارها با وجود اختلاف فیزیکى در جوامع مختلف، از یک وجه اشتراکى برخوردار بودهاند؛ یعنى استفادهى دو منظوره از آنها. یا این ابزارها مىبایست نیازهاى مشخص و اساسى زندگى مادى انسانها را برآورده مىکرد، نظیر استفاده از نیروى آب یا باد براى آسیاب کردن، و یا مىبایستى در خدمت مظاهر و سمبلهاى عقیدتى، در استخدام هنر و قدرت آفرینندگى انسان و یا در سیاست و افسانهها و سنن آداب و مسایل دینى به کار مىرفتند؛ مثل بناى کلیساها و معابد مذهبى و یا اختراع ساعت براى نظم و سامان بخشیدن به زمانهاى عبادتهاى جمعى. در هیچ یک از موارد فوق ابزار و آلات اختراع شده دخالت یا نفوذى در مبانى فرهنگى آن جامعه نداشتند و عقاید و سنن را دگرگون نمىکردند، و یا حداقل به این منظور ساخته و به کارگیرى نمىشد. فرهنگ تکنوکراسى؛ جامعهاى است که سنن و آداب مذهبى فقط رنگ و لعاب و پوستهاى ظاهرى را داراست و در عوض، کوشش و تلاش در جهت اختراع و نوآورى است، دست و بازویى نامریى نفوذ و اعتبار کم عرضگان و ناخبرگان را از آنها مىرباید و در عوض به کسانى پاداش مىدهد که کالاى مورد نیاز و علاقهى انسانها را مرغوب تولید مىکنند. تکنوکراسى به انهدام کامل و تمام عیار آداب و سنن زندگى اجتماعى و تخریب تمامى ارزشهاى و سمبلهاى فرهنگى نپرداخت بلکه خود را وراى همهى آنها قرار داد. در این فرهنگ هر کس ملزم به کارى است که توانایى آن را داراست و اصل همگانى حاکم بر آن عبارت از واقع گرایى، سود رسانى و مفید بودن، آشنایى و شناخت اصول کار، برخوردارى از استاندارىهاى لازم، قابلیت اندازه گیرى و پیشرفت و تکامل، تضمین حرکت و رشد و تکامل صنعتى و فرض انسانها به مثابه مصرف کنندگان و اجزایى از بازار مىباشد. در جامعهاى که فرهنگ تکنوکراسى یا فن سالارى بر آن حاکم است ابزار آلات نقش کلیدى در جهان اندیشههاى فرهنگى آن جامعه بر عهده دارند. همهى شرایط، تحولات، خواستهها و همهى ویژگىهاى اجتماعى باید تا حدود زیادى تابع خواستهها و ضوابطى باشد که رشد ابزار آلات و سیر تحولى و تکاملى آن ایجاب مىکند. از زندگى جمعى و شرایط اجتماعى آن گرفته تا دنیاى مفاهیم و سمبلها همه تابع متغیر خواستههاى جبرى و توقعات ناشى از سیر تکاملى این تکنیکها مىباشند. نمایندهى تکنوکراسى مدرن، فرانسیس بیکن مىباشد و ریشهى آن در مغرب زمین به قرون وسطى در اروپا بر مىگردد که سه اختراع بزرگ باعث رشد و نمو آن گردید: 1- اختراع ساعت که باعث برداشت جدیدى از زمان شد. 2- صنعت چاپ که به عصر نقلهاى شفاهى پایان داد. 3- اختراع دوربین نجومى که پایههاى اعتقادى و جهان بینى یهودیت و مسیحیت را از اعتبار انداخت. فرهنگ تکنوپولى (انحصارگرایى تکنولوژى(؛ این فرهنگ بر فرهنگ رقیب خود یعنى تکنوکراسى غلبه یافته و مستبد و بلا منازع مىشود و این توفیق به جهت تفسیر و معنى جدیدى است که بر مذهب، هنر، خانواده، سیاست، تاریخ، حقیقت، حوزهى شخصى افراد، هوشیارى، و روشنفکرى مىکنند. از مبانى اصلى این فرهنگ، جایگزینى تکنیک به جاى تفکر مىباشد و دلایل و شواهد حاکى از این است که اندیشهها و تلاشهاى اگوست کنت باعث ایجاد و رشد فرهنگ تکنوپولى شده است. در این فرهنگ ارزش انسان به مثابه یک ماشین و حتى کمتر از آن تنزل مىکند. تایلور و جانشینان او به وضوح و دقت هر چه تمامتر به تشریح این موضوع پرداختند و معنا و مفهوم آن را روشن ساختند و ما حصل این کار و کشف این روش خود را به عنوان پى افکنى و طلیعهى دنیاى قشنگ جدید جشن گرفتند. فرهنگ آمریکایى اولین فرهنگى است که به این فرهنگ مبدل شده است.«، رک: نیل پستمن، 1375، تکنوپولى، صص 49 – 78.
4) داوس محلى است در سوئیس که همه ساله تجمع اقتصاد جهانى در آن صورت مىگیرد. این فرهنگ اشاره به فرهنگ اقتصادیون جهانى است و آن را به روشهاى مختلف و پرجاذبه صادر مىسازند و با فرآوردههاى تکنولوژى مثل موبایل، کارتهاى اعتبارى، رایانه و ارزهاى مختلف سروکار دارند و رفتار اقتصادى آنها بر تمام بخشهاى زندگى مسلط مىباشد. در شرایط عادى با خانواده و یا در حالت تفریح، از یک فشار و استرس برخوردارند و از نشانههاى بارز آنها محاسبهى سود و زیان و منافع اقتصادى در تمام شرایط زندگى است. فرهنگ دانشگاهى یعنى فرهنگى که بیشتر توسط افراد درس خوانده و هوشمند (INTELLEGENSIA) غربى به صورت بین المللى به بقیهى کشورها سرایت مىکند. از نمونههاى آن جنبش زنان (Feminism(، حرکتهاى حفظ محیط زیست و یا جنبش مقابله با سیگار است. فرهنگ جهانى مک که توسط مک دونالد آمریکایى ترویج مىگردد، از عناصر متشکلهى آن مىتوان به موسیقى راک (Rockmusic(، زیر پیراهنهاى منقش به T-SHIRT و سریالهاى تلویزیونى (SOAP-OPERA) و فیلمهاى سینمایى امریکایى اشاره کرد. شاخصهى اصلى این فرهنگ رها بودن، آزادى جنسى… و نفى هر گونه پایبندىهاى سنتى مىباشد. فرهنگ پروتستانیسم اوانگلیک (EVANGELICAL PROTESTANISM) این فرهنگ، پروتستانیسم مورد نظر ماکس وبر را تبلیغ مىکند و قدرت نفوذ آن در مقایسه با حرکتهاى پویاى مذهبى دیگر مشخص مىگردد. مثلا در حالى که تولد مجدد اسلام و گسترش آن فقط به کشورهاى اسلامى محدود مىگردد، این فرهنگ به بخشهاى دیگر در حال گسترش انفجار آمیز است که در آنجا این مذهب و فرهنگ وجود نداشته است.
5) رفیع زاده، شهرام، آناتومى فرهنگى، نشر انتشار، 1378، ص 323.
6) Huntington, Samuel P.1993 Civilization?Foreign Affairs, vol.72,no.3.
7) کوئن، بروس، درآمدى به جامعه شناسى، مترجم محسن ثلاثى، انتشارات سمت، 1372، ص 59.
8) ر. ک: کاظمى، سیدعلى اصغر، بحران نوگرایى، نشر قومس، 1376، ص 15.