عمدهترین قسمت فرهنگ را ملاکها و معیارها و اصول حاکم بر آن تشکیل مىدهند. ارزشهاى اساسى جامعه در همین عرصه مطرح مىگردد.
داورى ما از رفتار و گفتار و پندار دیگران بر اساس ارزشهاى ما انجام مىشود. انتخاب اهداف، شیوهها و وسیلهى نیل به آنها در جامعه با ملاکهاى ارزشى سنجیده مىشود. ارزشها به ما مىگویند چه چیز مطلوب است و کدام روش از نظر اجتماعى نامطلوب و نکوهیده مىباشد. اصولا انسان قبل از هر چیز یک موجود ارزشى است و اگر این ویژگى را از او بگیریم، دیگر تفاوتى
با حیوان ندارد. آدمى همواره در چالش با نفس خویش است و آن چه را که در محیط او مىگذرد و به نحوى مربوط به او مىشود مورد ارزشیابى قرار مىدهد. ارزش مالک چیزى بودن، ارزش خوشبخت و موفق بودن، ارزش فعال و اعمال نیکو، ارزش زیبایى، ارزش زندگى و… همه به غایات زندگى و جامعه مربوط مىشوند.
طبیعى است که جوامع و فرهنگهاى مختلف، معیارهاى متفاوتى براى ارزشها دارند و به تناسب بینش، باورها و اعتقادات خود روى رفتار و پندار خویش و دیگران داورى مىکنند. بعضى باورها مربوط به نکات جزیى زندگى روزمره و بعضى از آنها در حوزهى مسایلى است که از نظر فرد، سازمان یا جامعه، به طور کلى اهمیت زیاد دارد. باورهاى عالى، زمینهى ایجاد باورهاى عملى و واقعى زندگى را فراهم مىآورند و جهت حرکت باورهاى روزمره را تعیین مىکنند. باورهاى عالى و راهنما تعیین کنندهى روشى است که هر کارى باید بر اساس آن انجام گیرد ولى باورهاى روزمره روشى است که کارها عملا به طور روزانه انجام مىشود؛ خواه با آنها هماهنگ باشد یا نباشد. (1).
در بررسى نقشها، اشارهاى به ارزشهاى جامعه و امکان جابه جایى و دگرگونى آنها بر اثر تحول اجتماعى داشتیم. این که یک جامعه ثروت مادى را ارزش بداند و یا اعتلاى روحى و معنوى، و یا این که ارزشها چگونه به ضد ارزش تبدیل مىشوند، بىتردید یک معضل اساسى فرهنگ است. اگر در جامعه کار و تلاش، سازندگى، علم، هنر، قناعت، اطاعت از قانون تحقیر شود و جاى آن را گرایش به مصرف مصنوعات بیگانه، تجملات، رفاه، انگل زیستى، لاقیدى، زد و بند، رشوه خوارى، دزدى، دلالى، فرار از قانون و… بگیرد، اینها
نشانهى آن است که آن جامعه بیمار است و فرهنگ آن دستخوش بحران سرنوشت ساز شده است.
1) دیویس، استانلى، مدیریت فرهنگ سازمان، مترجم ناصر میرسپاسى، نشر مروارید، 1373، ص 17.