شهادت نقطه اوج عرفان وشهادت طلبى از ملزومات عارف کامل است. در جهانبینى اسلامى شناخت از طریق عرفان معرفتى است که انسان از طریق تهذیب نفس و صفاى دل کسب مىکند و این معرفت لازمه وصل به حقیقت است و عارف کسى است که به حقیقت واصل شده باشد. «این طلب وصل که جز طلب اصل نیست، غایت سیر و سلوک عارف است راه نیل بدان هم تمسک به شریعت و سیر در طریقت است تا نیل به حقیقت که هدف وصل همان است حاصل آید.» (1).
عرفان، ظهور و حضور فطرت است، براى وصل به غیب و احساس دغدغه درونى بشر در عالم سفلى براى وصل به عالم علوى است. احساس درد و تکاپوى عارف با روشنفکر و فیلسوف یکسان نیست. روشنفکر با آگاهى در جامعه احساس دردمندى در او هویدا مىشود و دردمندى عارف، درونى و براساس نیاز فطرى است اما احساس دردمندى فیلسوف با دانستن و شناختن حقیقت آغاز مىشود.
ابزار و تکیه اصلى عرفان بر عشق و شوق، وصال است. عارف به دنبال سیرى عارفانه و عاشقانه و واصلانه است. متعالىترین مرحله و مرتبه عشق فانى شدن و جان نهادن بر سر پیمان و گذشتن از هستى و متعلقات در طریق حب معشوق و معبود است.
بنابراین «شهادت» یعنى مرحلهاى که عارف خود را در دریاى عشق الهى مستغرق نماید، بلندترین مرتبه «عرفان عملى» است و استقبال از شهادت طلبى و فناء فىالله، برترین آرزوى یک عارف در طریق وصل است. مراحل عشق را که عرفا به دنبال آن هستند مىتوان بصورت زیر بیان نمود:
طلب – یافتن – شناختن – دوستى – عشق – شهادت
چنانکه در این حدیث معروف آمده است: من طلبنى وجدنى، من وجدنى عرفنى و من عرفنى احبنى و من احبنى عشقنى و من عشقنى عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلى دیته و من على دیته فأنادیته. حدیث قدسى فوق بیانگر این است که منتهاى درجه حضور و سیر و سلوک و عروج و صعود عارف، کشته شدن در راه عشق الهى یعنى «شهادت» است.
عارف ابتدا در پى جستجو و سپس یافتن و آنگاه شناختن و پس از آن محبت کردن و آنگاه عشق و آنگاه شهادت است. در واقع شهادت پاداش عارف کامل است و شهید در مرحله عینالیقین چون به شهود رسیده است. در حضور حق تعالى و هم ظهور او را نظاره مىکند و چون در طریق امر الهى به قتل رسیده است حق تعالى خودش را «دیه» او مىداند. یعنى شاهد خود، دیه شمع مىشود. موضوع اساسى و حیاتى دیگر در عرفان، انسان کامل است. انسان کامل «انسان آرمانى» و ایدهآل عرفان است و در عرفان اسلامى این انسان کامل همان «امام» است، امام معصوم الگوى عملى یک انسان کامل است. انسان کامل از نظر قرآن انسانى است که سعى نماید را به جمیع اسماء الحسنى و صفات الهى مزین نماید. چنین انسانى که از لحاظ نظرى و عملى تجلى صفات الهى است باید اهل لطف و رحمت و عطوفت باشد. او باید نسبت به سرنوشت انسانهاى مظلوم و ظالم توجه نماید و ظالمان و طواغیت را از ظلم و طغیان نهى کند و بر هدایت آنها اقدام نماید و در صورتى که اصرار بر فسق و فجور و سرکشى نمایند با آنها مقابله کند. او مسئول است با شیاطین باطنى و ظاهرى مبارزه نماید.
آسودگى، بىتفاوتى، بىغیرتى و بىمسئولیتى در شان یک عارف نیست. عارف نمىتواند بگوید به من مربوط نیست او موظف است مظلومان را یارى نماید چرا که لازمه سفر من الحق الى الخلق هدایت خلق و احساس مسئولیت در قبال سرنوشت آنها امر به معروف و نهى از منکر و تبرى از دشمنان طریق هدایت و تولى با دوستان
خداست. او باید در صورت لزوم اهل «جهاد» و شهادت باشد و در برابر عوامل مزاحم حرکت و هدایت کاروان انسانیت بسوى حق و عدالت و حقیقت مجاهدت نماید. چرا که او مدعى است «ان صلوتى و نسکى و محیاى و مماتى لله رب العالمین.» نماز من و عبادت من و زندگى و مرگ من از خداوندیست که پروردگار جهانیان است.»حیاتى که از آن خداست امکان ندارد درباره زندگى دیگران که جلوهگاه مشیت الهى است بىخیال و آسوده باشد.» (2).
بسیارى از پیامبران و ائمه و سالکان و عارفان واقعى چنین بودند. چنانکه «على (ع) به عنوان پیشتاز عارفان و سالکان همچنان که با تربیت انسانهاى بزرگ آنان را تا مرتفعترین قلههاى معرفت و عمل به مقصد رشد و کمال بالا برده، همچنان با شمشیر عوامل مزاحم و اخلالگر جانهاى آدمیان را نیز از سر راه حق و حقیقت برمىداشت.» (3).
ابوعلى سینا درباره عارف مىگوید: العارف شجاع و کیف لا و هو بمعزل عن تقیة الموت. عارف شجاع است و اهل ترس نیست و از مرگ نمىهراسد. اصولا کسى که بترسد عارف نیست. بنابراین عارف علاوه بر صفات رحمت، باید متصف به صفات قهریه نیز باشد وگرنه نمىتواند انسانى کامل باشد. حماسهآفرینى و پیکار با ضد ارزشها و صلابت و شجاعت براى توسعه ارزشهاى والا و متعالى ریشه در صفت «قهریه» خداوند دارد. چنانکه قرآن کریم گاهى از صفاتى مانند قهار و جبار و خشم گیرنده و غصب کننده و درهم کوبنده ظالمان، مستکبران و ستمگران و غلبه کننده بر باطل نام مىبرد. پیامبر (ص) که رحمة العالمین و وجودش پر از رحمت و عطوفت است اما آنجا که لازم است باید «اشداء على الکفار» باشد و در راه خدا از سرزنش منافقان و معاندان نهراسد و درباره یاران اوست که قرآن مىگوید «مىکشند و کشته مىشوند.» در روایات متعددى از ائمه، عشق و محبت به خداوند را دین، و حب و بغض در راه خدا را نمود ایمان دانستهاند. در این راستا است که جهاد و شهادت طلبى فریضهاى است که انسانها براى سلامت و بهداشت جامعه و جلوگیرى از فساد و ظلم و انحرافات و در جهت یارى مظلومان و محرومان، باید به آن بپردازند. این عرفان «عرفان متعهد«، «عرفان حماسى«، «عرفان سرخ«، «عرفان مثبت«، و یا «عرفان مبارز» نامیده مىشود. آنکس که فقط بدور از هیاهوى جامعه فقط «یاهو» سر مىدهد و به کنج عزلت مىنشیند و لباس پشمینه
مىپوشد و گلیم خود را از آب مىکشد و حاضر نیست در راه صلاح و اصلاح جامعه فداکارى نماید، و به هدایت خلق با زبان و قلم و قدم اقدام نمىکند، باید بداند که با سکوت و سکون و سازش و گوشهگیرى و تماشاگرى هیچگاه نمىتواند ادعاى مرشد بودن را داشته باشد. آنکه اهل سکوت و سکون و سازش است و یا گوشهگیر و تماشاگر است فرسنگها با عرفان فاصله دارد. در نظر اهل عرفان بهروزى انسان در غمخوارى با رنجهاى همنوعان و مظلومان و تلاش در جهت رفع اندوهگینى آنان فراهم مىشود و نوعدوستى، فتوت و مساعدت به خلق خدا که از آنها به «عیال خدا» تعبیر شده است، در ذات عرفان متعالى است. پیامبران و ائمه، عارفان و مرشدان واقعى بشمار مىروند هم به هدایت خلق پرداختهاند و هم با موانع هدایت مردم مبارزه کردهاند. عارفان و صوفیان واقعى که در ایجاد تفکر وحدت گرایانه و تساهل و تسامح و مدارا و جلوگیرى از بروز اختلافات و جنگها و خشونتهاى بىجا و تشویق آنها به صلح و اصلاح مسالمت و جهاد اکبر زبانزد خاص و عام بودند، هنگامى که زمان جهاد اصغر و حفظ حدود و حریم الهى و زمان مقابله با موانع تکامل و هدایت مردم بود، هرگز به گوشه عزلت نرفتند و براى حفظ حق و حقیقت و عدالت و حریت با متجاوزان و متظاهران در سنگر جهاد و شهادت حضور یافته و با انتخاب مرگ سرخ عشق و ارادت واقعى خود را به معشوق اثبات نموده و با فنا نمودن خود به سرچشمه «بقا» راه یافته و به لقاءالله پیوسته و به وجهالله نظر کردهاند. خود را در میدان جهاد اکبر و اصغر «فدا» کردن و به «او» رسیدن همان عشقى است که در هنر و ادبیات ملى و دینى و تاریخى ما بارها از آن سخن رفته است.
خواجه شیراز در این باره مىفرماید:
در مدرسه کسى را نبود دعوى توحید
منزلگه مردان موحد سردار است
در جاى دیگر مىسراید:
حلاج بر سردار این نکته خوش سراید
از شافعى نپرسند امثال این مسائل
و یا از حلاج منقول است که گفت: «رکعتان فى العشق لا یصح وضوء هما الا بالدم«. نماز عشق دو رکعت است که وضوى آن صحیح نیست مگر با خون.
و بایزید بسطامى مىفرماید: «کمال عارف سوختن او باشد در دوستى حق» و شیخ شیراز سعدى علیه الرحمه مىگوید:
دوستان در هواى صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم
چون دلارام مىزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
و یا سنایى که سروده است:
به تیغ عشق تو کشته که تا عمر ابد یابى
که از شمشیر بویحیى نشان ندهد کسى از احیاء
و دیگرى مىگوید:
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقى ز مردن مهراس
مردار بود هر آن که او را نکشند
و یا:
آنکس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنى هر دو جهانش بخشى
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
عارف واقعى که جلوه مهر و صفا و وفا است در میدان بلا خانه عشق را مىسوزاند و چون پروانه در طریق وصل مىسوزد و به خناسان و دنیا طلبان و ظاهر اندیشان بىتوجه است. چنانکه مولانا بارها به این موضوع اشاره مىکند.
خانه خود را همى سوزى؟ بسوز
کیست آن کس که گوید: لا یجوز؟
خوش بسوز این خانه را اى شیر مست
خانه عاشق، چنین اولىتر است
بعد از این، این سوز را قبله کنم
زآنکه شمعم، من به سوزش روشنم
خواب را بگذار امشب اى پدر
یک شبى بر کوى بىخوابان گذر
بنگر اینها را که مجنون گشتهاند
همچو پروانه به وصلت کشتهاند
اینگونه آثار منظوم عرفانى و حماسى و آثار منثور در تاریخ ادبیات و فرهنگ ما کم نیست چنانکه در نظم و نثر معاصر نیز با الهام از ادبیات عاشورایى و قیام کربلا در انقلاب اسلامى و دفاع مقدس نیز متجلى شده است.
تاثیرپذیرى عرفان حماسى و انقلاب اسلامى و دفاع مقدس بر یکدیگر غیرقابل انکار است. بسیارى از رزمندگان و جانبازان در دفاع مقدس با شکافتن حجاب چهره جان به چنان مرتبهاى از عشق و عرفان رسیده بودند که در راه تقرب و عشق به محبوب ابدى و سرمدى سر از پا نمىشناختند. و گاهى ره صد ساله را یک شبه پیموده و به قول عطار هفت شهر عشق را گشته بودند. بسیارى از نامهها و وصیتنامههاى شهدا و رزمندگان در انقلاب اسلامى و دفاع مقدس از مضامین والاى عرفانى سرشار است. اکنون به فرازى از مناجات شهید دکتر مصطفى چمران توجه مىکنیم: «ما مبارزه مىکنیم که در قربانگاه عشق، عالیترین تجلى پرستش را نشان بدهیم و تکامل یابیم… چه لذت
شدیدى است لذت فنا شدن در معبود و لذت وصال معبود. همه ملکولهاى وجودم به فدا شدن نیازمندند. من محتاج فدا شدنم. در خود لذتى احساس مىکنم لذتى شدید براى فدا شدن که هیچ لذتى بزرگتر از فداکارى و ایثار نیست.
… به مرحله هفتم رسیدم عالم فنا و… فناى فىالله من چیزى نمىخواهم چیزى نمىطلبم… من عشقم من فداکاریم من ایثارم من فانى در خدایم.«
آرى او اینگونه حدیث عشق مىگفت و سرانجام نیز با وضوى خون آنرا کامل کرد و در وصف او بود که امام «ره» فرمود «شهادت هنر مردان خداست» به هر حال وصول به آخرین مراحل سیر و سلوک عرفانى اگر چه هزینه زیاد مىطلبد اما در عوض فایده زیاد در بر دارد. «وصول به این کمالات و تحقق این حقایق وقتى میسور گردد که سالک در میدان مجاهده فى سبیل الله کشته و مقتول گردد و هنگامى از آن فیوضات الهیه سرمست خواهد بود که جام شهادت را سرکشیده باشد.» (4) امام خمینى (ره) که خود از طلایهداران عرفان نظرى و عملى در عصر حاضر است، درک این عشق و شور و اخلاص و حضور فناى در معبود را فقط با زبان عرفان قابل فهم مىداند: «این غربیان و شرقیان و غربزدگان و شرقزدگان و ملىگرایان این فداکارىها را با این بعد معنوى و روح عرفانى و عشق الهى با چه چیزى توجیه مىکنند؟
اینجا عمل و جسارت مطرح نیست، انگیزه و روح «لدى الربى» آن مطرح است. عشق به محبوب واقعى که همه چیز را محو مىکند و هر انگیزهاى را غیر عشق به او مىسوزاند، مطرح است«. (5).
و یا در جاى جاى نوشتهها و بویژه اشعار عرفانى ایشان «عشق به شهادت» موج مىزند. بعنوان مثال چند بیت از آنها نقل مىگردد:
در دلم بود که جان در ره جانان بدهم
جان زمن نیست که در مقدم او جان بدهم
عاشق روى تو حسرت زده اندر طلب است
سر نهادن به سر کوى تو فتواى من است
سر بده در راه جانان جان به کف سرباز باش
آنکه سر در کوى دلبر نفکند سرباز نیست
آنکه سر در کوى او نگذاشته آزاده نیست
آنکه جان نفکنده در درگاه او دلداده نیست
فارغ از خود شدم و کوس ان الحق بزدم
همچو منصور خریدار سردار شدم
بهرحال، آرزوى شهادت آنقدر مهم و شهادت آنقدر والاست که شخصیتى کامل چون حسین بن على (ع) که مظهر علم و عمل و تقوا و عرفان و از خاندان عصمت و طهارت است باید با وصول به این مقام به درجه والایى که خداوند براى او مقرر نموده است، دست یابد. بنابراین «عارف که در صدد کسب لقاى خداست باید از هر چه بجز اوست آزاد گردد و اگر حفظ نام خدا نیاز به ایثار مال و نثار جان داشت چون مدعى عرفان به این باور است که باید فقط نام خدا باقى بماند ناچار همه آنچه را که مورد علاقه اوست رها مىکند تا یاد حق و نام خداوند زنده بماند. و این همان انگیزه اصلى جهاد است که لتکون کلمة الله هى العلیا«. (6).
و اینجاست که رابطه عمیق عرفان و حماسه و عشق و شهادت مکشوف مىشود. آرى همان حسینى که دعاى زیبا و لطیف و عرفانى عرفه را خوانده بود، همان امام در سرزمین کربلا با حماسهاى جاودان به مرگ سرخ لبخند زد و در عصر ما نیز همان امامى که بعنوان مدرس عرفان و عارفى زاهد که نظم و نثر عرفانى او در عصر خود بىنظیر بود، در صحنه عرفان حماسى و مبارز، پیشتاز مبارزه با سلطهگران بینالمللى و قهرمان مجاهده با حکومت ستمشاهى و نیز فرمانده کل قوا در دفاع مقدس بود. بنابراین، همانطوریکه امام صادق (ع) مىفرماید که هل الایمان الاحب و البغض آیا ایمان جز حب و بغض چیز دیگرى است، نشانه یک مؤمن واقعى برخوردارى از دو صفت حب و بغض است که اگر چه عارفان معتقدند بغض و قهر نیز بخاطر لطف است و از منظر عرفانى محبت و رحمت مقدم بر بغض است و بر آن غلبه دارد اگر چه گاهى قهر و خشم نیز لازم مىآید.
1) با کاروان حله، عبدالحسین زرینکوب، ص 225.
2) تفسیر نهجالبلاغه، استاد محمد تقى جعفرى، ج 21، ص 285.
3) دیباچهاى بر مبانى عرفان و تصوف، نظامالدین نورى، ص 282.
4) رساله لباب الالباب در سیر و سلوک اولى الالباب، سید محمد حسینى تهرانى، ص 210.
5) صحیفه نور، امام خمینى، 22 / 11 / 63.
6) عرفان و حماسه، آیتالله جوادى آملى، ص 37.