اکثر بچهها خاکی و درهم شدهاند. موها ژولیده و پریشان است. اما دلها آرام و مطمئن. حدود ساعت 10 صبح مسئول گروهان وارد سنگر شد و پس از صلوات و سلام و احوالپرسی، خبر حمله را داد.
» بسم الله الرحمن… ان شاءالله ما به خط میزنیم و قرار است عملیات کنیم. همهی کارها شده. گردانها، تیپها و لشکرها آمدهاند پای کار. به یاری امام زمان باید گردن صدام را بشکنیم. امشب، شب عملیات است. غروب از این محل خارج میشویم و به خط مقدم میرویم و در ساعت تعیین شده به خط میزنیم. پس آماده باشید، / صلوات و شادی بچهها / الحمد لله وضع خیلی خوب است و تا حالا دشمن متوجه حضور و قصد ما برای انجام عملیات نشده. از طرف دیگر هوا از نصف شب ابری شده و هنوز هم ابری است و بدین وسیله ما از امدادهای غیبی خداوندی هم بیبهره نیستیم. خدا با ماست. خدا به ما وعدهی پیروزی داده. ما هم خودمان را آماده ساختهایم. پس، آخرین کارهای باقیمانده را انجام دهید و تجهیزات خود را محکم کنید که صدا ندهد. ماسکهای ش. م. ر. را هم بردارید و اسلحههایتان را تمیز کنید.
اما بدانید همه کارها دست خداست و به او توکل کنید و تا زمان حرکت که
غروب است، دست از دعا و توسل و ذکر برندارید و هر کس هم شهید شد شفاعت یادش نرود. / انشاءالله./ »
همه مات ماندهاند. در یک لحظه فکر میکنند خواب میبینند. زیباترین خبر در عین سادگی گفته میشود: » امشب شب حمله است »
هیچ کس پلک نمیزند. چشم به دهان مسئول گروهان دوخته و فقط میشنوی. حلقهی بچهها با دست به گردن یکدیگر انداختن، مثل دسته گلی زیبا میشود که با نسیم بهاری، به این سو و آن سو میخرامد.
اگر جا داشت مسئول گروهان را در آغوش میکشیدند و میبوسیدند. ولی حیا اجازه نمیدهد.
– مسئول گروهان: حالا اگر کسی سؤال دارد بکند. در ضمن بعد از اتمام سؤالها من عملیات را تشریح میکنم.
– برادر! ساعت چند حرکت میکنیم؟
– برادر! با چی به خط میریم؟
– برادر! ساعت چند حمله شروع میشه؟
– برادر! آیا گروهان ما جلو گردان حرکت میکنه؟
– برادر! کنار گردان ما چه گردانهایی هستن؟
– برادر! اگر شب اسیر گرفتیم چکار کنیم؟
-… –
و چند سؤال ریز و درشت دیگر که مسئول گروهان تا جایی که امکان دارد و به مسأله حفاظت لطمه نمیزند پاسخ میدهد و سپس یک نقشهای را که روی آن پلاستیک کشیده شده، باز میکند و روی آن مینشیند. تمام بچهها دور نقشه حلقه میزنند و سراپا گوش میشوند.
» خوب ما الآن اینجا هستیم، امشب از اینجا حرکت میکنیم و با تویوتا و چراغ خاموش به این نقطه که نشان میدهم میرویم. منطقه عملیاتی حدود 30 کیلومتر از این نقطه تا این نقطه امتداد دارد. گروهان ما، از میان میدان مین عبور
میکند و پس از درگیر شدن با کمین و خط اول دشمن، سنگرهای عراقیها را پاکسازی میکند و منتظر میماند تا گروهانها و گردانهای دیگر بیایند و از ما عبور کنند و بقیهی عملیات را ادامه دهند… »
توجیه گروهان حدود یک ساعت طول میکشد و بعد مسئول دسته همراه مسئول گروهان از سنگر خارج شد و رفت و تا بعدازظهر برنگشت. او همراه مسئول گروهان به خط مقدم رفته بود تا منطقه را از نزدیک ببینند و شناسایی لازم را به دست آورند.
اگر بتوانی از بالا بر این سرزمین نگاه کنی، معنای عشق و ایمان را در مییابی. گردانها و واحدهای رزم در کنار یکدیگر نقطهی انتظار را تشکیل دادهاند. هر یک به فراخور نیرو و امکانات، مقداری از این سرزمین را اشغال کردهاند. وقتی از بالا نگاه کنی، چند مربع کوچک و بزرگ را میبینی که به وسیله خاکریز از یکدیگر جدا شدهاند و جادههای متعدد خاکی که بر روی بعضی از آنها قیر ریختهاند مثل رگهای نیمهجانی است که قرار است امشب همراه بچهها با دشمن بجنگند. گوشهای دیگر سولهای بزرگ و تعدادی آمبولانس به چشم میخورد که حکایت از اورژانس صحرایی و عملیاتی منطقه است. چند دکل و آنتن بیسیم و تعدادی تویوتا و لندکروز سواری ما را به مقر فرماندهی میرساند. حتما در آنجا تعدادی از فرماندهان شجاع و مخلص وظیفهی هماهنگی یگانهای رزم را به عهده دارند. در هر گوشهای از این سرزمین شوری بهپاست. اغلب نیروها در سنگرها مشغول راز و نیاز و یا استراحت هستند زیرا امشب، باید حماسه آفرید. باید عاشورا را تکرار کرد. کمی جلوتر هم کربلا است. کربلایی که مولا حسین (ع) خودش خواهد آمد و بر فرزندان این سرزمین درود خواهد فرستاد.
مقر فرماندهی خیلی شلوغ است. دژبان خیلی سخت و محکم جلوی ترددهای اضافی را میگیرد و اجازه نمیدهد هر کسی وارد محوطهی قرارگاه فرماندهی شود. شاید بیش از 20 ماشین در گوشه و کنار این قرارگاه خود را در دل خاکریزها پنهان کردهاند. آن چنان که فقط سقف و مقداری از پشت ماشین
دیده میشود. یک لحظه هم هیجان و تردد قطع نمیشود و عدهای وارد و عدهای خارج میشوند. مقر فرماندهی در زیر زمین قرار دارد و به وسیلهی چند در ورودی تردد صورت میگیرد.
سولهها پشت سر یکدیگر و با پیچ و خمهای حساب شده در زیر زمین تعبیه شدهاند و شاید حدود سه متر خاک روی آنها باشد. آن چنان که حدود یک متر از سطح زمین برآمدگی دارد و دو متر بقیه زیر زمین است. وقتی وارد میشوی باز هم با یک دژبان دیگر روبهرو میشدی. پس از عبور از دژبان وارد یک سوله میشوی که تعداد زیادی آنجا نشستهاند و یا در حال استراحت هستند. آنها رانندهها هستند که وظیفه جابهجایی فرماندهان را به عهده دارند و بنابر شرایط حفاظتی قرارگاه حق ندارند بیش از این وارد شوند. از این مرحله که بگذری با چند راهی روبهرو میشوی که برای هر یک از آنها نامی نهادهاند و هر یک از این نامها مشخص کنندهی وظایف قرارگاه است. مثلا لجستیک، عملیات، اطلاعات، نقشه، پشتیبانی عملیاتی، فرماندهی و… از همین ابتدا هماهنگی لازم به چشم میخورد. برادران سپاهی در کنار ارتشیان غیور در حال رفت و آمد هستند و هر یک وظایف خود را انجام میدهند و گاهی اوقات نیز در گوشهای با یکدیگر در حال صحبت کردن هستند. کف سولهها به وسیله پتوهای سیاه رنگ عادی پوشانده شده و هیچ گونه امکانات فوقالعادهای به چشم نمیخورد. جز یک سینی چای لیوانی که از این سو به آن سو برده میشود و به همه سرویس میدهد. همه موظفاند منظم و مرتب باشند و مانند یک نظامی لباس رزم داشته باشند. از آن چند راهی که عبور کنی وارد سولههای دیگر میشوی که غالبا در انتهای آنها نیز یک سوله وجود دارد و از آن به عنوان مخزن و یا محل نگهداری اسناد و مدارک استفاده میکنند. یعنی پس از عبور از چهار سولهی بلند، به انتهای مقر میرسی. جلوی هر سوله یک در فلزی و پتو وجود دارد.
در اتاق پشتیبانی جنگ، برادران فرماندهی هوانیروز و… مشغول صحبت با یکدیگر هستند و بیسیم آنها روشن است. اتاق اطلاعات و عملیات و… نیز
همین گونه است و مسائل مربوط به خود در آنها جاری است. جلوی هر در ورودی یک نگهبان ایستاده که ترددها را کنترل میکند.
اتاق فرماندهی خیلی شلوغ است و اکثر فرماندهان لشکرها و تیپهای عمل کننده در آنجا ساکن هستند و مسائل را از نزدیک پیگیری میکنند. آنها آخرین دستورها را میگیرند و به وسیلهی اتاق ارتباطات، گاهی اوقات با مقر خودشان تماس میگیرند و دستورات لازم را میدهند.
کار خیلی جدی است. همه مشغول تدارک حملات برقآسا و غافلگیر کننده هستند. البته تمام این امور از ماهها قبل شروع شده ولی امروز و امشب اوج این فعالیتهاست و باید دقیق بود. هر کس بیکار میماند ذکر میگوید، صلوات میفرستد و برای روحیهی دیگران، چیزی برای خنده میگوید. یاد شهیدان یک لحظه از یادها نمیرود و در هر اتاق و سوله که میروی عکس شهدا و فرماندهان در آن دیده میشود. بوی گلاب همه جا را پر کرده و امید و اخلاص موج میزند. اکثر فرماندهان خوش سیما و باوقار هستند و مهربانانه یکدیگر را در آغوش میگیرند و مصافحه میکنند. اینجا هم از یکدیگر قول شفاعت میگیرند.
ناگهان صدای صلوات و همهمه، توجه انسان را به خود جلب میکند. چند قدم آن طرفتر فرمانده کل وارد میشود. به همه سلام میکند و از میان صف تشکیل شده عبور میکند و به اتاق فرماندهی میرود. خیلی جالب است. گلولههای توپ دشمن در همین اتاق بر زمین میخورد، آنگاه بالاترین مقام فرماندهی شخصا وارد منطقه شده و قصد دارد، عملیات را از نزدیکترین نقطه هدایت کند. در همین حین چند گلوله توپ به اطراف مقر فرماندهی میخورد و سولهها کمی میلرزند.
برق سولهها توسط موتور برق تأمین میشود، ولی در همه جای سولهها، فانوس گذاشتهاند تا در صورت قطع برق، از روشنایی آنها استفاده کنند.
هر چه به شب نزدیکتر میشویم بر هیجانها افزوده میشود. فرمانده یکی از
تیپها وارد شده و با عصبانیت از مسئول پشتیبانی ماشین میخواهد. او میگوید:
» من به اندازه کافی وسیله ندارم که نیروهایم را به جلو ببرم » .
موضوع جدی میشود و صدای این فرمانده دلسوز از دور به گوش میرسد. وقتی کار جدی بود، از این حرفها هم پیش میآید. باید برخورد باشد تا کارها خوب صورت گیرد. اگر همه چیز آرام و ساکت و بدون حرف بود که نمیشود جنگ…
ابتدا فکر میکنی این فرمانده چرا عصبانی شده و خودش را درگیر میکند ولی وقتی به حرفهایش گوش میدهی متوجه میشوی، درست میگوید، به او گفتهاند فلان ساعت باید پای کار باشی، ولی از غروب آفتاب و بعد از تاریکی هوا، تا ساعت مقرر، نمیتواند با 10 دستگاه خودرو، نیروهای خود را به خط برساند. پس برای اینکه از برنامه عقب نماند به 10 خودرو دیگر نیاز دارد تا در فاصله زمانی یک ساعت بتواند حدود 1500 نیروی خود را جابهجا کند.
پشتیبانی پنج خودرو به او میدهد و پس از فروکش کردن عصبانیت این فرمانده، از وی میخواهند که خودش، بقیهی مشکل را حل کند زیرا دیگر ماشینی وجود ندارد تا در اختیارش بگذارند. کمکم وضع عادی میشود و این فرمانده که با عصبانیت وارد مقر شده بود با شوخی و خنده دیگران در حال خروج از سولههاست.
– خوب با داد و بیداد پنج تا ماشین گرفتی…
– قبلا اگر داد میزدی بهتر بود و اگر بیشتر عصبانی میشدی 20 تا ماشین میگرفتی.
– حاجی برو، ماشاءالله تو خودت از اون طرف یک عالمه ماشین میآری… –
فرمانده مذکور خودش شرایط کمبود امکانات جنگی را میداند و با خوشرویی و خنده از سولهها خارج میشود. از این آمد و شدها زیاد است و هر کس دنبال تأمین کمبودهای لشکر و واحد خودش میآید. بعضیها موفق و
و بعضیها ناکام میروند. اما آنچه که جالب است، پیگیریهای بیوقفه فرماندهان تا آخرین لحظههاست و چنانچه چیزی به دست نیاورند، با حداقل امکانات، حداکثر کار را انجام میدهند و هیچ گاه کار را زمین نمیگذارند.
یکی از فرماندهان یک نقشه بزرگ در دست دارد و به اتاق فرماندهی میرود. بعد برادران ارتشی وارد اتاق میشوند. چند نفر از اتاق عملیات خارج میشوند و همراه یکدیگر به اتاق مخابرات میروند. دو نفر وارد میشوند و پس از عبور از سولهها و سلام و احوالپرسی یکراست وارد اتاق فرماندهی میشوند. فرمانده توپخانه منطقه با مسئول ستاد قرارگاه صحبت میکند. خیلی شلوغ شده. هر چه به شب نزدیکتر میشویم، ترددها زیادتر میشود. وقتی وارد اتاق فرماندهی میشوی، بالاترین مقام فرماندهی را میبینی که در گوشهای نشسته و توضیح میدهد و یادداشت میکند. در گوشه و کنار این سوله، جوانانی نیز وجود دارند که ثبت وقایع میکنند و با قلم و ضبط دنبال فرماندهان از این سو به آن سو میروند و گزارش جنگ تهیه میکنند.
البته این مقر دارای سولههای زیادی است که بعضی از آنها مربوط به محل استراحت افرادی است که دارای جایگاه خاص نظامی نیستند و برای امور متفرقه در آنجا حضور دارند. از جملهی این سولهها، محلی برای حضور روحانیون و نمایندگی ولیفقیه در قرارگاه است که غالبا چند روحانی محترم حتی در لباس رزم و عمامه به سر این سو و آن سو میروند و در کارها نیز به برادران کمک میکنند.
اینجا مرکز فرماندهی این عملیات است و فرماندهان با توکل به خدا، آموخته و تجربههای جنگی را به کار میگیرند تا با هدایت صحیح خیل عظیم نیروها و امکانات موجود، پیکر خصم را بر زمین بزنند. انسانها همیشه نیازمند امیر و فرمانده بوده و هستند و انشاءالله این پرچم هر چه زودتر به دست بزرگ فرمانده عالم بشریت حضرت مهدی (عج) برسد تا ایشان به دور از هر گونه خطا و اشتباه، حکومت الهی را برپا کند و انسانها در پناه آن بتوانند بندگان خوبی
برای خدا باشند. اما همین امروز و در همین جا نیز بهترین بندگان خدا جمع شدهاند و برای رسیدن به حق تلاش میکنند. اینها از تمام عابدان و زاهدان و عالمان بدون عمل بهترند. اینجا سرزمین عشق است. اینجا دیار عاشقان است. بین فرمانده و فرمانبر تفاوت چندانی وجود ندارد و در جمع نمیتوانی آنها را تشخیص بدهی. بسیاری از این فرماندهان، بسیجیانی هستند که از سالها تجربه جنگی خود استفاده میکنند. اینجا همه به یکدیگر سلام میکنند. تواضع بالاترین شعاری است که اکثر آنها به آن شعور یافتهاند. قیافههای خسته نشان از تداوم کار دارد. همه آمادهاند. رفت و آمدها حکایت از آمادگی دارد. عدهای هرولهکنان این سو و آن سو میروند و تدارک جنگ را میبینند. همه امیدوارند. همه دعا میکنند. همه نیازمندند. همه بندهاند. همه مطیعاند. همه فداییاند.