دوباره منطقه آرام میگیرد. شب میرسد و سومین شب را هم در ارتفاع میمانیم. هیچ سنگر مناسبی برای استراحت وجود ندارد و غذاهای جور و واجور و نبودن بهداشت و بر جای ماندن اجساد عراقیها، منطقه را آلوده کرده. اکثر بچهها دچار مشکل گوارشی شدهاند. ناراحتاند. آبلیمو و قرص هم کار ساز نیست. اگر چه تدارکات بهتر به این بالا میرسد، ولی مشکلات اساسی هنوز باقی است.
دو روز دیگر به همین شکل گذشت. گلولههای فراوان خمپاره و حملههای عراق. پاتک و هلهله، اما خیلی ضعیفتر از روزهای قبل و هر روز ضعیفتر. بعد از ظهر روز پنجم خبر دادند که زمان تعویض گردان فرا رسیده. اگر چه بچهها خیلی خسته شدهاند، ولی تازه به منطقه عادت کردهاند. اسامی و ارتفاع منطقه را یاد گرفتهاند و در تاریکی شب هم مثل روز میتوانند مسیر بین سنگرها را طی کنند. از های و هوی دشمن هم نمیترسند. امروز هم از صبح زود بسیج سنگرسازی شده و با رسیدن گونی و الوار و پلیت، چند سنگر محکم ساخته شد.
اما باید عقب رفت. باز هم طبق دستور فرماندهی. معلوم نیست بچهها از
کجا فهمیدند که برای بازسازی به عقب میروند و باید به عنوان نیروهای آماده در منطقه باقی بمانند. کسی هم به اردوگاه و یا مرخصی نمیروند.
وسایل جمع شد. هدایت 130 نفر برای حاجی کار خیلی سادهای است. چند نفر از کادر گردان از جمله معاون گردان هم شهید شدهاند. ستونها تقسیم و هر کدام از یک راه پایین میآیند. چهار ساعت تا تاریکی هوا باقی مانده و چهار ساعت برای رفتن به پایین وقت لازم است. حرکت شروع میشود. این دفعه رو به پایین. از آن روحیهی اول خبری نیست. به هر حال پنج روز جنگیدن و شب نخوابیدن و شهادت دوستان و… تأثیر دارد. نمیتوان اثر این زحمتها و مشکلات را نادیده گرفت. اینها هم انساناند. بسیجیاند. عاطفه دارند. در بین راه وسعت و عظمت عملیات بیشتر مشخص میشود و این سلسله ارتفاعات بهتر دیده میشوند. جادههای احداث شده و امکانات و کثرت نیرو خبر از عملیات عظیم دارد. سنگر و سولههای متعدد. لشکرها و تیپهای متفاوت. جهاد سازندگی استانهای گوناگون. قرارگاهها. مراکز فرماندهی و… همهی اینها در سینه کش همین ارتقاع مستقر شدهاند. چند اورژانس صحرایی هم سر راه قرار دارد. بعضی از بچهها به صورت گذرا مراجعه میکنند و چند قرص و… برای مریضی خود میگیرند. پایین آمدن هم سخت است. خصوصا با یک کوله بار بزرگ پس از پنج روز نبرد جانانه و به یاد داشتن خاطره شهدا.
راهپیمایی سخت است. گلولههای سرگردان هم به بدرقه میآیند و در گوشه و کنار منفجر میشوند. ولی هیچ کس حال خیزیدن و خم شدن را ندارد. پاها رها شده و تجهیزات و اسلحه را هم به زور همراه خود میآورند. بچهها به هیچ چیز میل و رغبت ندارند و هیچ چیز مثل یک وعده خواب مفصل نمیتواند آنها را راضی کند. در پایین ارتفاع چند خودرو منتظر آنها هستند. پس از سوار شدن به همان سنگرها و سولههای نیم روزهی قبل از عملیات میروند و استراحت میکنند. اول یک شستشوی نه چندان مفصل. بعد نماز و غذای داغ و سپس
اهل مناجات از امشب هم نمیگذرند و در زمان مناسب، آن ارتباط معنوی را وصل میکنند. البته شاید کمتر و به اندازهی همان سه رکعت آخر. یعنی نماز شفع و وتر. یا حتی به اندازهی بیدار شدن و رو به قبله نشستن و چند دعا کردن. هر کس میداند چگونه با خدای خود گفتگو کند. عدهای خیلی دقیق و فصیح و غلیظ و عدهای ساده و کوتاه و فارسی. در هر دو صورت خداوند از این بندگان شاکر راضی است. بندگانی که در آن بالا و در آن شبهای پر اضطراب نیز از این ارتباط غافل نبودند و تحت آن شرایط خاص، نماز شب خود را نشسته خواندند. این رزمندگان مهر سربازی امام زمان را بر دل کوبیدهاند و نمیتوانند از معبود خود جدا شوند. از هر بهانهای برای راز و نیاز استفاده میکنند، خصوصا امشب که مشکلات خطوط مقدم نیز وجود ندارد و یک پتوی سیاه در زیر خود انداختهاند.
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
شب و خلوت و بغض نشکفتهام
شب و مثنویهای ناگفتهام
بگو بشکفد بغض پنهان من
که گل سر زند از گریبان من
مرا کشت خاموشی نالهها
دریغ از فراموشی لالهها
کجا رفت ترسیم سوز دعا
کجایند مردان بی ادعا
کجایند شور آفرینان عشق
علمدار مردان میدان عشق
همانان که از وادی دیگرند
همانان که بی نام و نام آورند
من از انتهای جنون آمدم
من از زیر باران خون آمدم